عبيدالله با شتاب وارد قصر شد و درها را بست . عجب است كه دوازده يا هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كرده بودند، اما هنگامى كه مسلم از جريان كار هانى خبر يافت و اصحاب خود را فراخواند و خروج كرد بيش از چهار هزار نفر فراهم نگشتند و عجيب تر آنكه در اين موقع كه مسلم با چهار هزار نفر مسلح بيرون آمد، ابن زياد درهاى قصر را بسته بود و بيش از پنجاه نفر همراه نبودند، سى نفر پاسبان و بيست نفر از اشراف مردم و خانواده خودش و مردم پيرامون قصر را گرفته بودند و به ابن زياد و پدرش بد مى گفتند.اما اين وضع در ظاهر مساعد تا اول شب چنان نامساعد گشت كه مسلم بن عقيل نماز مغرب را در شب نهم ذى حجه در مسجد كوفه با سى نفر خواند و چون از مسجد بيرون رفت جز ده نفر همراه وى نمانده بود، و هنگامى كه به خارج مسجد رسيد يك نفر هم همراه وى نبود كه او را راهنمايى كند فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (15) و دليل دروغ بودن آن همه دعاوى و نامه نگارى و جان نثارى همين بس كه چهار هزار نفر مسلح نتوانستند ابن زياد را كه بيش از پنجاه نفر همراه نداشت از ميان برندارند و بر اوضاع شهر مسلط شوند و يك دروغ كه به وسيله طرفداران ابن زياد انتشار يافت كه لشكرهاى شام مى رسند همه را متفرق ساخت .
تغيير اوضاع اجتماعى كوفه
كوفه چنان قيافه خطرناكى به خود گرفت كه حتى نيكان و بزرگان شيعه از قبيل سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد پيدا نبودند و سردارى كه ديروز فرمانرواى دوازده هزار نفر بود بعد از نماز مغرب در ميان كوچه هاى كوفه سرگردان و حيران و نگران مى گشت و راه به جايى نمى برد، عبارت طبرى كه شيخ مفيد هم تقريبا آن را در ارشاد نقل مى كند اين است : ثم خرج من الباب و اذا ليس معه انسان و التفت فاذا هو لا يحس احدا يدله على الطريق ، و لا يدله على منزل ، و لا يواسيه ، بنفسه ان عرض له عدو، فمضى على وجهه متلددا فى ازقه الكوفه لا يدرى اين يذهب (16) يعنى مسلم بن عقيل از در مسجد بيرون رفت و ناگاه خود را تنها ديد و چون به اطراف خويش نگريست احدى را نديد كه راه را به روى نشان دهد يا او را به منزلى هدايت كند يا اگر با دشمنى برخورد كرد از وى دفاع كند، پس ناچار بى آنكه بداند به كجا مى رود به راه افتاد و در كوچه هاى كوفه سرگردان مى گشت .در اينجا نكته اى به نظر مى رسد كه توجه به آن بى فايده نخواهد بود و قرن هاست كه بسيارى از مردم اهل كوفه را براى اين بى وفايى و پيمان شكنى ملامت كرده اند و چنانكه به اصحاب و ياران باوفاى امام عليه السلام درود و سلام فرستاده اند به اينان كه روزى وعده نصرت دادند و پيمان فداكارى بستند و روزى هم بر روى امام شمشير كشيدند و تا پاى كشتن وى ايستادگى كردند لعنت و نفرين كرده اند. اما انصاف اين است كه مردم كوفه كارى بر خلاف معمول و عملى كه موجب حيرت باشد، انجام نداده اند و هر دو كارشان بر اساس قاعده بود، هم آن نامه ها كه نوشتند و هم آن شمشيرها كه بر روى امام عليه السلام كشيدند، روزى كه وضع آرامى داشتند و شمشيرها در نيام بود و فرماندارى نرم و ملايم يعنى نعمان بن بشير حكومت كوفه را به دست داشتند به وسيله همان نورى كه خداى متعال در باطن انسان نهاده ، تا نيكى و بدى و خير و شر و حق و باطل را از هم تميز دهد، حق و باطل را از يكديگر باز شناختند و آن كسى را كه احدى از مسلمانان آن روز را با وى برابر ندانستند، و اين تشخيص صحيح حق و باطل مطابق معمول و قاعده بود، چه هر كس تا به وسيله عوامل انحراف از مسير فطرت و سلامت روح منحرف نگشته و تا بيم و اميد و خوف و طمع و سود و زيان را او را گيج و گمراه نكرده است راه و بيراه را نيك مى شناسد، و در تشخيص اين از آن اشتباه نمى كند الم نجعل له عينين ، و لسانا و شفتين و هديناه التجدين (17).
مردم و شناخت حق و باطل
اما روزى كه همين مردم حق شناس و باطل شناس در نشيب و فراز امتحان قرار گرفتند و خوف و طمع به ميان آمد و سود و زيان پا به ميان گذاشت و راه دين و مصلحت از هم جدا شد باز همانچه را كه معمول غالب مردم بوده انجام دادند يعنى از حق و اهل حق فاصله گرفتند، و به جاى واژه هاى جهاد و فداكارى و قيام را اصلاح و جانبازى و سربازى ، واژه هايى از قبيل حزم و عقل و احتياط و دورانديشى به ميان كشيدند، راستى از مردم