روزى كه در سال پنجم هجرت در جنگ خندق سه هزار نفر مسلمان بر دوازده هزار نفر به قول معدودى در التنبيه و الاشراف بر 24 هزار نفر دشمن پيروز آمدند خداى رسول خود را يارى كرد و دشمنان را سرشكسته و شكست يافته باز گردانيد.روزهايى كه در سال دوم و چهارم و پنجم هجرت يهوديان قينفاع و بنى نضير و بنى قريظه به سزاى خود رسيدند و محيط مدينه از اين مردم پيمان شكن فارغ گشت .روزى كه در سال هفتم هجرت مسلمانان بر يهوديان خيبر پيروز شدند و خبر اين فتح بزرگ به مدينه رسيد.روزى كه جعفر بن ابى طالب و بسيارى از مهاجران حبشه كه در حدود سيزده سال پيش به كشور مسيحى مذهب حبشه هجرت كرده بودند به سلامت وارد مدينه شدند، و رسول خدا چنان خوشحال شد كه گفت : ما ادرى با يهما انا ابشر: بفتح خيبر ام بقدوم جعفر نمى دانم كه امروز به كداميك از اين دو پيش آمد خوشحالترم به فتح خيبر يا به بازگشت جعفر از حبشه .روزى كه در سال هشتم هجرت خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه در موته شام به مدينه رسيد.روزى كه رسول خدا وصى هزار مسلمان از عزوه تبوك كه بسيار خطرناك به نظر مى رسيد به سلامت وارد مدينه شدند.و روزى كه رسول خدا در رمضان سال هشتم شهر مكه را فتح كرد و با ده هزار مرد مسلمان مسلح وارد اين شهر شد و مژده اين فتح بزرگ در مدينه انتشار يافت و براى هميشه بساط بت پرستى از شبه جزيره عربستان برچيده شد.روزى كه رسول خدا در اوائل سال يازدهم هجرت وفات كرد اين مصيبت بزرگ تمام اهل مدينه را سوگوار و داغدار ساخت پس از وفات رسول خدا نيز شهر مدينه شاهد حوادث تاريخى مهمى بود كه هر كدام در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان كم و بيش تاثير داشته است .
بازگشت اسيران به مدينه
تا آن كه سال شصت و يكم هجرى فرا رسيد و پس از حدود شش ماه نگرانى بنى هاشم و مسلمانان مدينه خبر شهادت امام حسين و ياران فداكار او در اين شهر منعكس شد و روزى چون روز وفات رسول خدا از نو پديد آمد. شيخ مفيد و طبرى مى نويسند كه چون عبيدالله بن زياد حسين بن على عليهما السلام را به شهادت رساند و سر امام را نزد وى آوردند، عبدالملك بن ابى الحارث سلمى را خواست و به او گفت راه مدينه را پيش گير تا بر عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مدينه وارد شوى و مژده كشته شدن حسين بن على را به وى برسانى .
خرسندى حاكم مدينه از شهادت امام
راستى جاى حيرت است كه در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا و در اين فاصله كوتاه كار حق ناشناسى مسلمانان به جايى رسيد كه خبر كشته شدن فرزندان و عزيزان او را به عنوان يك خبر خوش و يك مژده بزرگ به حاكم شهر مدينه يعنى محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدلملك بن ابى الحارث كه از رساندن اين مژده به شهر مدينه و محل سكونت بنى هاشم و خويشان و بستگان امام عليه السلام شرمنده بود و حيا مى كرد از در معذرت خواهى درآمد و علاقه مند بود كه عبيدالله او را از اين كار معاف بدارد اما ابن زياد كه تازيانه قدرت را به دست داشت و با كشتن امام بيش از پيش به سختگيرى خو گرفته بود عبدالملك را تهديد كرد و به او گفت ناچار بايد اين خبر مسرت بخش را به حاكم مدينه برسانى و نبايد پيش از تو اين خبر به مدينه برسد مبلغى هم پول به او داد و گفت عذر تراشى مكن و هر چه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن باز ماند شترى ديگر تهيه كن و آن شتر را رها كن .ابن زياد هنوز نمى توانست بفهمد كه اين تلاش ها و اصرارها به زيان خود اوست و هر چه داستان شهادت امام بهتر و روشن تر به گوش مسلمانان برسد و در تاريخ اسلام ثبت شود و سندهاى زنده آن يكى پس از ديگرى در