مرگ معاويه - بررسی تاریخ عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی تاریخ عاشورا - نسخه متنی

س‍خ‍ن‍ران:‌ م‍ح‍م‍داب‍راه‍ی‍م‌ آی‍ت‍ی‌؛ م‍ق‍دم‍ه‌ نویس: ع‍ل‍ی اک‍ب‍ر غ‍ف‍اری‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طرفداران جاهل يا دوستان تندرو و مطالبى بى اساس و افسانه هايى عاميانه و دروغ هايى گمراه كننده وارد نوشته ها و گفتارهاى مربوط به اين قسمت شده است ، و يكى از بزرگترين خدمات به ساحت مقدس سالار شهيدان پاك و منزه داشتن كربلا از هرگونه دروغ و افسانه و مطلب بى اساس است و اين كارى نيست كه انجام آن را بتوان از عامه مردم خواست يا از مردمان كم سواد انتظار داشت ، چه آنهايند كه اين مصيبت را به بار آورده اند و كارى بر خلاف هدف مقدس رهبر اين انقلاب انجام مى دهند و گمان مى كنند كه مى توان حق را به وسيله باطل ، و راست را به وسيله دروغ ، و امانت را به وسيله خيانت ، و تقوى را به وسيله بى تقوايى و بى احتياطى ترويج كرد.

تاريخ قيام امام حسين عليه السلام را از هرگونه مطالب ضعيف و نامعقول و بى ماخذ بركنار داشتن و به آنچه نويسندگان دو قرن سوم و چهارم هجرى نوشته اند اكتفا كردن جز از عهده دانشمندان آگاه و با تقوى ساخته نيست و بر آنها است كه با زبان و قلم ، واقعيت ها را بگويند و ترويج كنند و از دروغ ها و افسانه ها در نوشته ها و گفته هاى خود پرهيز داشته باشند، باشد كه روزى اين فصل بسيار مقدس و روشن و صريح تاريخ اسلام چنانكه شايسته رهبر بزرگوار معصوم آن است بر اساس حق و راستى و امانت در نقل ، گفته و نوشته شود، و در آن صورت است كه بيش از پيش ارزش اين قيام عظيم و عظمت و بزرگوارى پرچمدار آن ظهور خواهد كرد، و حتى سيماى مجالس ‍ سوگوارى با جهانى از عظمت و بزرگى و فداكارى و اخلاص و جهاد و پايدارى و استقامت و جوانمردى جلوه گر خواهد شد.

مرگ معاويه

در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و بيست سال بعد از شهادت امير المومنين عليه السلام و ده سال بعد از شهادت امام حسن عليه السلام در نيمه ماه رجب سال شصت هجرى ، معاويه بن ابى سفيان از دنيا رفت .

معاويه در حدود 42 سال در دمشق امارت و خلافت كرده بود، در حدود پنج سال از طرف خليفه دوم ، و در حدود دوازده سال از طرف خليفه سوم ، امير شام بود، كمتر از پنج سال نيز او در روزگار خلافت امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام ، و در حدود شش ماه در ايام خلافت امام حسن عليه السلام حكومت شام را به دست داشت ، و با امير مومنان (ع ) و امام مجتبى (ع ) در جنگ و ستيز بود، چيزى كمتر از بيست سال هم پس از شهادت امام حسن (ع ) خلافت اسلامى را بر عهده داشت و در اواخر عمر خود براى خلافت فرزندش يزيد از مردم مسلمان بيعت گرفت .

معاويه سرسلسله چهارده نفر خلفاى سفيانى و مروانى بنى اميه است كه از سال 41 تا سال 132 هجرى مدت هزار ماه حكومت اسلامى را به دست داشتند.

معاويه در زمان خلافت خود كاملا بر اوضاع مسلط بود و مى توانست بر خلاف صريح قراردادى كه با امام حسن عليه السلام بسته بود عمل كند، مثلا در قرار صلحى كه ميان آنها بسته شد شرط شده بود كه شيعيان امير المومنين را آزار ندهد و آنها را نكشد و همگى در امان باشند و حتى نام حجر بن عدى كندى كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و شيعيان على عليه السلام بود بخصوص قيد شده بود. اما چنان كه مورخان اسلامى همگى نوشته اند، معاويه حجر بن عدى و شش نفر از ياران وى را به شهادت رساند و يكى از آنها را زياد بن ابيه ، نماينده معاويه در عراق زنده به گور كرد و اين مرد بزرگوار عبدالرحمن بن حنان غزى بود قدرت و استيلاى معاويه به جايى رسيده بود كه هر چه مى خواست انجام مى داد و كسى نبود كه چون و چرا كند.

على بن حسين مسعودى از مورخان و جغرافى شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم در كتاب مروج الذهب مى نويسد كه مردى از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفين سوار بر شتر به دمشق آمد. مردى از مردم شام وى آويخت و گفت اين شتر (ماده ) كه بر آن سوارى از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است ، نزاعشان بالا گرفت و هر دو نزد معاويه رفتند. مرد دمشقى پنجاه شاهد آورد كه شتر از آن او است ، يعنى گواهى دادند كه اين شتر ماده از مرد شامى است ، معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر شاهد حكم داد كه شتر ماده از آن مرد دمشقى است و عراقى را مجبور كرد كه شتر را تحويل وى دهد، مرد عراقى گفت : خدا خيرت بدهد اين شتر ناقه نيست ، جمل است يعنى ماده نيست ، نر است .

معاويه گفت حكمى داده ام و برگشت ندارد بعدها كه مردم متفرق شدند، مرد كوفى را خواست و به او گفت :

/ 122