اين سخن پروردگار است كه در قرآن مجيد آمده و امام چهارم عليه السلام هم آن گوينده از خدا بى خبر را به همين حساب توجه مى دهد و او را از مراقبتى كه در ضبط و نوشتن نيك و بد بندگان خدا به كار مى رود برحذر مى دارد و او را متوجه مى سازد كه اگر بنده اى را بدين وسيله از خود راضى و خشنود مى كنى ، اما حساب خشم خدا را هم فراموش مدار و روزى را كه از اين بنده ناتوان كه تو او را بسيار توانا پنداشته اى هيچ كارى ساخته نباشد بياد داشته باش .زين العابدين عليه السلام پس از آن كه خطيب خليفه را ملامت كرد و او را بر سخنان ناروايى كه مى گفت توبيخ نمود، رو به يزيد كرد و گفت آيا به من هم اجازه مى دهى تا روى اين چوب ها برآيم و سخنانى چند بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟ در همين سخنان كوتاه امام لطيفه هايى بسيار شيرين نهفته است و مى توان گفت كه امام گفتنى هاى خود را در همين جمله كوتاه خلاصه كرد، اولا تعبير به منبر نكرد و گفت اجازه بده بالاى اين چوب ها بروم ، يعنى نه هر چه را به شكل منبر سازند و روى آن كسى برود صحبت كند مى توان آن را منبر گفت بلكه اين چوب ها وسيله اى است براى از ميان بردن منبرها و نه هر كه با قيافه منبرى و خطيب بر منبر برآيد مى توان او را مروج دين و مبلغ مذهب شناخت .و اين خطيب گوينده دين به دنيا فروخته اى است كه راضى شده است مخلوقى از وى خشنود شود و خدا بر او خشمناك گردد و بدين جهت جاى او دوزخ است ، سپس امام چهارم (ع ) فرمود، مى خواهم سخنانى بگويم كه خدا را خشنود كند، يعنى آنچه بر زبان اين خطيب مى گذرد موجب خشم خداست و با بدگويى مردى مانند على ابن ابى طالب (ع ) نمى توان خدا را خشنود ساخت و با مدح و ثناى مردى مانند يزيد نمى توان خدا را راضى نگهداشت ، مى خواهم سخنانى بگويم كه براى شنوندگان بهره اى از اجر و ثواب داشته باشد يعنى شنيدن آنچه اين خطيب مى گويد جز گناه و بدبختى براى اين مردم اثرى ندارد، و جز انحراف مردم از راه راست نتيجه اى به بار نمى آورد. مردم اصرار مى كردند كه يزيد اجازه دهد و او با اصرار امتناع مى ورزيد و در آخر گفت اينان مردمى هستند كه در شيرخوارگى و كودكى دانش را بخورد ايشان داده اند، و اگر او را مجال سخن گفتن دهم مرا رسوا مى كند.
ملاك رهبرى در اسلام
اصرار مردم كار خود را كرد و امام چهارم عليه السلام پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت و شيون از ميان مردم برخاست ، و فرزند امام حسين عليه السلام ضمن خطابه خويش جاى اهلبيت را در حوزه اسلامى نشان داد، و پرده از روى چهره تابناك فضايل و مناقب آنان برداشت و از يك حكم عقلى مورد اتفاق تمام عقلا استفاده كرد، آن حكم عقلى اين كه هر كس بخواهد بر مردمى سست پيامبرى و يا پيشوايى و رهبرى پيدا كند بايد بر آنان برترى داشته باشد و به حكم همان برترى كه دارد به رهبرى آنان برگزيده شود، قرآن مجيد به استناد همين حكم عقلى مى گويد افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (96) آيا كسى كه رهبرى به سوى حق از وى ساخته است سزاوارتر است كه از وى پيروى شود يا كسى كه خود به راه نمى آيد، مگر آنگاه كه رهبرى او را به راه آورد، مگر شما را چه مى شود و چگونه حكم مى كنيد؟ اين آيه در