بهترين فرصتى كه در شام به دست امام چهارم بود كه خطيب رسمى بر منبر رفته براى مردم در بدى على بن ابيطالب و فرزندان او عليهم السلام و خوبى معاويه و فرزندان او داد سخن مى داد كه امام چهارم به يزيد گفت به من هم اجازه مى دهى روى اين چوب ها بروم و سخنانى چند بگويم كه هم خدا را خوشنود سازد و هم براى شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد.در سخن كوتاه امام لطيفه هايى بسيار شيرين نهفته است و مى توان گفت گفتنى هاى خود را امام عليه السلام در همين جمله كوتاه خلاصه كرد، چه اولا تعبير به منبر نكرد. گفت اجازه بده بر اين چوب ها بروم ، يعنى نه هر چه را به شكل منبر بسازند و روى آن كسى صحبت كند مى توان آن را منبر ناميد، اين چوب ها وسيله اى براى از ميان بردن منبرها است ، و اين خطيب گوينده دين به دنيا فروخته اى است كه راضى شده مخلوقى از او خشنود و خدا بر وى خشمناك باشد و جاى او دوزخ است ، سپس امام فرمود: مى خواهم سخنانى بگويم كه خدا را خشنود كند، يعنى آنچه بر زبان اين خطيب مى گذرد موجب خشم خداست يعنى با بدگويى به مردى مانند امير المومنين عليه السلام نمى توان خدا را خشنود ساخت .مى خواهم سخنانى بگويم كه براى شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد، يعنى شنيدن آنچه اين خطيب مى گويد جز گناه و بدبختى براى اين مردم اثرى ندارد و جز انحراف مردم ثمره اى بر آن بار نمى شود، مردم اصرار مى كردند كه يزيد اجازه دهد و او با اصرار امتناع مى ورزيد و آخر گفت اينان مردمى هستند كه در شيرخوارگى و كودكى دانش را به خوردشان داده اند، و اگر او را فرصت سخن گفتن دهم مرا رسوا مى كند، اصرار مردم كار خود را كرد و امام چهارم عليه السلام پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت و شيون از ميان مردم برخاست و ضمن خطابه خويش جاى اهل بيت را در حوزه اسلامى مشخص نمود و چنين فرمود:
خداوند به ما فضيلت ها بخشيده
اى مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه استوار است : علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و كرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستى قلبى مومنين از آن ماست يعنى به زور و جبر نمى توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خويش ساخت ، خدا چنان خواسته است كه مردمان با ايمان ما را دوست بدارند و نمى شود با هيچ وسيله اى نمى توان مانع اين كار شد و كارى كرد كه مردم ديگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند برترى ما بر ديگران هم بر اين هفت پايه استوار است ، پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از ماست ، وصى او على بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين از ما مى باشند، مهدى اين امت و امام زمان از ماست .يعنى اول بايد يزيد برود اين افتخارات را اگر مى شود از ما اهل بيت سلب كند و به نام خود ثبت نمايند و آن گاه با ما درافتد وگرنه تا روزى كه افتخارات اسلام به دست ما است چگونه مى توان ما را گمنام يا بدنام ساخت ، و حق ما را به ديگران متوجه ساخت .سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه ناچار شدند سخن امام را قطع كنند و دستور داد تا موذن اذان بگويد، امام هم ناچار سكوت كرد و باز از فرصتى كه پيش آمد استفاده كرد، يعنى چون موذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله عمامه از سر برگرفت و گفت اى موذن تو را به حق همين محمد كه خاموش باش سپس رو به يزيد كرد و فرمود:آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جد تو است يا جد ما؟ اگر بگويى جد تو است همه مى دانند كه دروغ مى گويى