نامه عمر سعد به ابن زياد - بررسی تاریخ عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی تاریخ عاشورا - نسخه متنی

س‍خ‍ن‍ران:‌ م‍ح‍م‍داب‍راه‍ی‍م‌ آی‍ت‍ی‌؛ م‍ق‍دم‍ه‌ نویس: ع‍ل‍ی اک‍ب‍ر غ‍ف‍اری‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد، ابن زياد گفت اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد ديگر راهى براى وى باقى نمانده است ، آنگاه به ابن سعد نوشت :

نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودى فهميدم از حسين بن على بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ما هم هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را بر روى حسين و ياران وى به بندد تا قطره اى از آن را ننوشتند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش گرفتند، و اين پيش آمد سه روز پيش از شهادت امام روى داد، امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى با هم سخن گفتند.

نامه عمر سعد به ابن زياد

چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه اى بن ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شده ، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز بازگردد، يا به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آن گاه جمله اى را هم به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت ، با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت ، اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت اشتباه مى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى برمدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد، ابن زياد گفت راست مى گويى پس ‍ خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط تسليم شوند و آن گاه ايشان را به كوفه فرستد وگرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على جنگ كند تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .

سپس ابن زياد به ابن سعد نوشت كه من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن على مدارا كنى ، و نزد من از وى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى ، اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى ، يعنى گوش و بينى ببرى چه ايشان سزاوار اين كار مى باشند و اگر حسين بن على كشته شد، سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما حرفى گفته ام و عهد كرده ام كه اگر او را بكشم لگدكوب اسب ها كنم ، اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كردى تو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بر كنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم .

در اين موقع كه ابن زياد اين فرمان خطرناك را نوشت به شمر داد عبدالله بن ابى المحل بن حزام برادر زاده ام البنين برخاست و گفت اى امير عمه زاده هايم عباس و عبدالله و جعفر و عثمان پسران على بن ابى طالب با برادرشان همراه آمدند، اگر ممكن است براى ايشان امان نامه اى بنويس ، و ابن زياد پذيرفت .

راستى اختلاف فكر و تشخيص تا كجا، پسر دايى قمر بنى هاشم عليه السلام به گمان خود خدمتى بزرگ به عمه زاده هاى خود انجام مى دهد و براى آنان از ابن زياد امان نامه اى مى گيرد، آيا آنها از اين امان نامه استفاده كنند يعنى برادر و سرور و امام خود را بگذارند و پى زندگى خود بروند؟!!.

امان نامه ابن زياد

امام موقعى كه غلام عبدالله همين امان نامه را به كربلا آورد، و پسران ام البنين را خواست و به آنها گفت دايى زاده شما عبدالله براى شما امان نامه اى فرستاده و شايد گمان مى كرد كه چشم پسران ام البنين به اين امان نامه روشن مى شود، اما پسران امير المومنين عليه السلام همگى در جواب وى گفتند سلام ما را به دايى زاده ما برسان و به او بگو ما را نيازى به امان ابن زياد نيست امان الله خير من امان ابن سبيه امان خدا از امان پسر سميه بهتر است ، و هنگامى هم كه شمر به كربلا رسيد و نامه را به عمر سعد داد و بين ايشان گفتگويى رد و بدل شد و بالاخره عمر سعد فرمان امير را خود قبول نمود. شمر از نظر خويشاوندى با مادر اين جوانان ايشان را به امان نامه اعلام نمود و جواب شنيد.

/ 122