يا دهراف لك من خليل من صاحب و طالب قتيل و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيل (45)
كم لك بالاشراق و الاصيل والدهر لا يقتح بالبديل و كل حى سالك سبيل (45) و كل حى سالك سبيل (45)
دو يا سه بار اين شعرها را تكرار كرد و من دانستم چه مى گويد و بر هدف پدرم آگاهى يافتم ، مقصود ابا عبدالله از اين اشعار اشاره به پايان رسيدن دنيا و بى وفايى و بى مهرى آن بود كه روزى مانند دوستى مهربان به روى انسان مى خندد و مردمى را فريفته قيافه مساعد خويش مى سازد چنان كه گويى هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت ، اما ناگهان قيافه خود را تغيير مى دهد از بى مهرى و بى وفايى دم مى زند و كامى را كه روزگارى با شهد خويش شيرين داشته است با شرنگ خود تلخ مى سازد و دوستان و يارانى را كه گمان مى شد هميشه دوست خواهند بود و در اوضاع مساعد دم از ارادتمندى و دوستى و يگانگى مى زدند همه را مى راند، بلكه بسيارى از همان دوستان را به صورت دشمنانى خونخوار و جنگجو در مقابل انسان قرار مى دهد كسى نمى داند كه فردا چه بر سر او خواهد آمد و عزت و قدرت و سلامت را كه به او داده اند كى از او خواهند گرفت ، چه كسى بود كه در بازى با روزگار خود را نباخت ؟ كدام زورمند بود كه نسيم حوادث تاب و توانش را نساخت ؟ امام عليه السلام ضمن اشعار خود مى گويد كه در بامداد پسين فردا چه مردانى به شهادت مى رسند، حوادث روزگار را كه نمى توان خود به ديگرى حواله كرد و ديگرى را به جاى خود در مسير حوادث ايام گذاشت . پايان كار به دست خداست ، هر زنده اى بايد اين راه را طى كند، نه تنها من و ياران من امروز با قيافه نامساعد روزگار روبه رو شده ايم ، بلكه دنيا در مقابل هر كس روزى چنان قيافه اى خواهد گرفت .امام چهارم مى گويد مقصود پدرم را فهميدم كه از شهادت خويش خبر مى دهد و گريه راه گلوى مرا گرفت ، اما خود را نگهداشتم و خاموش ماندم و دانستم كه بلا نازل شده است ، اما عمه من زينب همانچه را من شنيدم شنيد و چون آن زن بود و زنان عادتا رقت قلب دارند و بى تابى مى كنند نتوانست خود را ضبط كند و از جاى برخاست و همچنان بى چادر و روپوش نزد برادر رفت و گفت واى از بى برادرى كاش كه پيش از اين مرده بودم ، امروز است كه بى مادر و بى پدر و بى برادر مى شوم ، اى جانشين گذشتگان و اى پناه باقى ماندگان ، امام خواهرش را نگران و پريشان ديد و گفت يا اخيه لا يذهبن بحلمك الشيطان (46).
درس امام عليه السلام
اين گفتار امام درس است براى خواهرش زينب ، درسى كه او را براى آينده دشوار كوفه و شام آماده مى سازد، درسى كه رهبرى اين قيام را پس از شهادت امام تا بازگشتن اهل بيت به مدينه در عهده زينب قرار مى دهد، و اين امانت الهى را به او مى سپارد امام گفت خواهر جان مبادا شيطان حلم تو را ببرد يعنى خود را بشناس و از شخصيت خود و ارزشى كه در اين قيام عظيم براى تو قائل شده اند فراموش نكن ، كارى كه تو بايد انجام دهى از كارى كه من انجام مى دهم آسانتر نيست و تنها با عظمت روحى و شخصيت و معنويتى كه از تربيت هاى على و فاطمه كسب نموده اى و از آن پدر و مادر به ميراث برده اى مى توان اين وظيفه را به انجام رسانى ، اگر بخواهى امشب با شنيدن اشاره اى به شهادت برادر بى تابى كنى ، در مقابل يك سخن تاثرانگيز خود را ضبط نكنى كى مى توان خواهرم ماجراى فردا را به بينى و تحمل كنى ؟ و در عين حال با شكيبايى و بزرگى روح در بازار كوفه در پايتخت كشور اسلامى يعنى دمشق سخنرانى كنى و ناگفته ها را بگويى و نهفته ها را آشكار سازى و پرده از روى نيرنگ هاى دشمنان اهل بيت برگيرى و در مركز خلافت و حكومت آل ابى سفيان مردم را به حقايق امر متوجه سازى و نقشه تبليغات نارواى آنها را با يكى دو سخنرانى نقش بر آب سازى .امام اين درس كوتاه و در عين حال پر معنى را به خواهر داد و خودش هم متاثر شد و اشك در چشمان وى حلقه زد و گفت : چه كنم خواهر مى بينى چه وضعى پيش آمده است ، مى بينى چه سپاهى براى كشتن من فراهم آمده اند،