اجل چنان كه قرن هاى گذشته را نابود ساخت رادمردان بنى هاشم را امروز به سوى مرگ مى كشاند.
فلوخلد الملوك اذا خلدنا سيلقى الشامتون كما لقينا
سيلقى الشامتون كما لقينا سيلقى الشامتون كما لقينا
به مردمى كه امروز ما را بر گرفتارى و مصيبت شماتت مى كنند بگو: به زودى روز گرفتارى شما نيز مى رسد و دست روزگار جام هاى تلخ ناگوارى ها را به كام شما نيز فرو خواهد ريخت .
امام عليه السلام و پايان كار
امام عليه السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت ، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى .
امام عليه السلام و پايان كار
امام عليه السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت ، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى .از جمله عبدالله جعفر برادرزاده و داماد امير المومنين عليه السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد به وسيله ايشان نامه هايى به امام تقديم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه مى ترسم كه خود و حيوانات به شهادت برسيد و اگر تو امروز كشته شوى روشنى زمين از ميان مى رود، چه مردم به وسيله تو به راه مى آيند و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مكن كه من خودم در پى نامه ام مى آيم .آنگاه عبدالله بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه اى از برادر خود عمرو بن سعيد براى امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پيمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمينان خاطر به مكه بازگردد رهسپار شدند و در بازگشتن امام اصرار ورزيدند، اما امام در پاسخ آنها فرمود من جد خود رسول خدا را به خواب ديده ام و او مرا فرموده تا به اين راه بروم . گفتند چه خواب ديده اى ؟ فرمود خواب خود را به كسى نگفته ام و تا زنده باشم به كسى نخواهم گفت ، عبدالله بن جعفر از بازگشتن امام نااميد شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دو آنها روز عاشورا به شهادت رسيدند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.
امام به سوى عراق مى رود
امام همچنان با شتاب به سوى عراق پيش مى رفت تا نزديك كوفه رسيد و از آنجا نامه اى به اهل كوفه نوشت و آن را با قيس بن مسهر صيداوى فرستاد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود، در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامه مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت شما و هماهنگى شما در راه يارى ما و طلب حق خبر يافتم و از خدا خواهانيم كه نيكى خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع اجرى تنظيم عنايت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام ، هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كار خويش هر چه بيشتر شتاب ورزيد و تلاش و كوشش كنيد، اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم .قيس نامه امام را گرفت و به راه افتاد ولى در نزديكى كوفه دستگير شد و او را نزد ابن زياد بردند ابن زياد وى را گفت كه بايد منبر بروى و حسين بن على عليه السلام را دشنام دهى ، قيس بر منبر مسجد كوفه رفت