ابن زياد و رسوايى تاريخى او
ابن زياد نمى دانست كه نام او در تاريخ اسلام با چه رسوايى برده خواهد شد و داورى تاريخ درباره او چه گونه خواهد بود و نام درخشان حسين بن على عليه السلام و ياران او در تاريخ به چه صورتى جلوه گر خواهد شد و چهره تاريخ اسلام و نهضت هاى دينى را چگونه روشن خواهد ساخت و قيام او با چه افتخارى در رديف بزرگترين و ارزنده ترين قيام هاى بشرى قرار خواهد گرفت .عبدالملك سلمى كه نيروى مخالفت با ابن زياد را نداشت به دستور وى راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدينه رسيد و مردم متوجه شدند كه پيك عراق است و لابد خبرى از حوادث تاريخ هر چه بوده دارد، مردى از قريش كه نام وى در تاريخ برده نشده عبدالملك را ديد و دانست كه اين مرد از عراق مى رسد و با نگرانى تمام از وى پرسيد از عراق چه خبر دارى ؟ و مقصودش همين بود كه كار حسين ابن على و دستگاه خلافت اموى به كجا رسيد و قيام كوفيان عليه خليفه چه نتيجه اى داد و امروز چه كسى بر سركار است و خلافت بر كه استوار گشته است ؟ عبدالملك در جواب اين مرد قريشى فقط گفت كه الخير عند الامير يعنى هر خبرى باشد نزد امير مدينه است و آنجا گفته خواهد شد و به وسيله او به مردم خواهد رسيد، اين پاسخ مختصر براى مردم عاقل كافى بود كه حديث مفصل را از اين مجمل بخوانند و از اين كه گزارش آنچه در عراق گشته نزند حاكمى مى رود كه دست نشانده يزيد است و خود هم مردى از بنى اميه است بدانند كه حسين بن على از صحنه خلافت و سياست بركنار شده و كار زمامدارى بر يزيد و آل ابى سفيان استوار گشته است ، مرد قريشى هم با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پى برد و دانست كه كار به كجا منتهى شده است و گفت انالله و انا اليه راجعون قتل الحسين بن على .در دارالاماره مدينه
عبدالملك مى گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم كه هنوز از پيش آمد عراق خبرى نداشت با نگرانى تمام گفت بگو كه از عراق چه خبر آورده اى ؟ گفتم : خبر آورده ام كه امير مدينه را خوشحال مى كند و آن خبر اين است كه حسين بن على كشته شد و كار با كشتن وى به انجام رسيد. عمرو بن سعيد بن عاصى اموى كه با شنيدن اين خبر از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد. گفت مردم را از كشته شدن وى باخبر كن ، مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على در عراق به شهادت رسيد، به خدا قسم كه از بانوان بنى هاشم چنان شيونى برخاست كه در عمر خود به ياد نداشتم و چون عمرو بن سعيد شيون زنان هاشمى را بر امام عليه السلام شنيد خنديد و گفت :
عجت نساء بنى زياد عجه
كعجيج نسوتنا عذاه الارنب (89)
كعجيج نسوتنا عذاه الارنب (89)
كعجيج نسوتنا عذاه الارنب (89)