امام عليه السلام چرا اين همه از دنياى آن روز و زندگى در آن شرايط بدگويى كرد و چرا اين همه گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله بعد سر نكته را بيان مى كند، هيچ سخن از گرانى زندگى يا نيامدن باران و حتى نبودن امنيت و آسايش در ميان نيست ، و آنچه زندگى را بر امام عليه السلام ناگوار و غير قابل تحمل ساخته غير آن چيزهايى است كه غالبا زندگى را بر مردم ناگوار و ناپسند مى سازد، درست توجه كنيد اينجا جايى است كه طليعه دشمن رسيده و امام عليه السلام در خطر محاصره لشكريان عراق قرار مى گيرد و ناچار مردمى چنين فكر مى كنند، كه اى كاش امام حسين عليه السلام اين كار را نكرده بود و قدم در اين راه ننهاده بود، و شايد برخى از كوته نظران تصور مى كردند كه خود امام هم اين طور فكر مى كند و از آنچه كرده و پيش آمده پشيمان است ، در اينجا لازم بود كه امام قدرى پرده از روى انگيزه قيام خود برگيرد و آنچه زندگى را بر وى ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبيرى صريح تر و روشن تر گفته شود براى همين است كه در اين خطبه كوتاه پس از آنچه نقل شد چنين فرمود الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه (38) يعنى وضع موجود مسلمانان اين گونه شده كه به حق عمل نمى شود و باطل را رها نمى كنند و اكنون كه وضع امت اسلامى به اين صورت درآمده بر شخصيتى آماده و لايق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدايم و ذخيره چنين روزى لازم و واجب است كه قيام كنم مگر نمى بينيد و به عبارت ديگر چرا از من مى پرسيد كه چرا تسليم نمى شوى ؟ و چرا بيعت نمى كنى ؟ و چرا اين حكومت اسلامى موجود را به رسميت نمى شناسى ؟ و چرا فرزند زاده ابوسفيان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمى شناسى ؟
وضعيت نابسامان مسلمانان
مگر نمى دانيد كه جاى اين پرسش باقى مانده است ، مگر وضع موجود مسلمانان را نمى بيند، مگر نمى بينيد كه مردم به حق عمل نمى كنند، ظاهرا نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلا دروغ مى گويند، يا مردم در مجالس انس خود غيبت مى كنند، يا بعضى مردم صبح خوابيده اند و نماز آنها قضا مى شود، اينها نيست .اين معصيت ها هميشه در بين مردم كم و بيش بوده است ، گويا امام مى خواهد بگويد، مگر نمى بينيد كه چرخ امانت و پيشوايى و رهبرى مسلمانان بر مدار خلافت و جانشينى و تاسى بر رسول خدا و از مسير و جريان