بسم الله الرحمن الرحيم ، از حسين بن على به مومنان و مسلمانان عراق هانى و سعيد آخرين فرستادگان شما نامه هاى شما را رساندند، آنچه را نوشته بوديد خوانده و در آن تامل كردم ، نوشته ايد كه ما را امامى نيست به سوى ما رهسپار شو، باشد كه خداى متعال ما را به وسيله تو بر حق و هدايت فراهم سازد، اكنون برادرم و عموزاده ام و محل وثوق و اعتماد از خاندانم مسلم بن عقيل را نزد شما مى فرستم تا اگر بنويسد كه اشراف شما و خردمندان و بزرگان شما بر آنچه فرستادگان شما مى گويند و در نامه هاى شما خوانده ام هم داستانند به زودى نزد شما رهسپار گردم .به جان خودم سوگند كه امام و پيشوا نيست مگر آن كسى كه مطابق قرآن حكم كند و ميران عدل را به پا دارد و دين حق را اجرا كند و خود را وقف راه خدا سازد والسلام .امام عليه السلام اين نامه را با هانى و سعيد فرستاد و آن گاه مسلم بن عقيل را فرمود تا به همراهى قيس بن مسهر صيداوى و عماره بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى رهسپار عراق شود و او را فرمود تا راه تقوى را در پيش گيرد و امر خويش را پوشيده دارد و نرمى و مدارا را از دست ندهد و اگر مردم را در اين قيام و نهضت همداستان ببيند بيدرنگ امام را آگاه سازد.مسلم بن عقيل عليه السلام از راه مدينه به كوفه رفت و در خانه مختار بن ابى عبيد ثقفى منزل گزيد و شيعيان كه شايد گمان مى كردند كار به همين آسانى به انجام مى رسد و بى دردسر حسين بن على عليه السلام بر يزيد پيروز مى شود و عدل و تقوى جاى بيداد و گناه او را مى گيرد و درس هاى 42 ساله معاويه را مردم با سادگى فراموش مى كنند، نزد مسلم رفت و آمد مى كردند و چون نامه امام بر آنها خوانده مى شد با يك دنيا خلوص اشك شوق مى ريختند و دست بيعت به نايب خاص امام (ع ) مى دادند بنا به گفته شيخ مقيد رحمه الله تا هجده هزار، و به گفته طبرى دوازده هزار نفر با وى بيعت كردند.
ابن زياد و حكومت عراقين
از طرف ديگر يزيد خبر يافت كه مسلم به كوفه آمده و شيعيان با وى بيعت كردند و نعمان بن بشير در كار تعقيب وى ضعف و سستى نشان مى دهد، عبيدالله بن زياد را كه حاكم بصره بود، حكومت عراقين داد، يعنى او را حاكم كوفه و بصره كرد و انجام اين مهم را هم در عهده وى نهاد و در پيامى به او نوشت كه بايد به كوفه رود و مسلم را تعقيب و او را اسير كند يا بقتل برساند و با تبعيد كند، عبيدالله بى درنگ رهسپار كوفه شد و در همان روز اول ورود به شهر كوفه سخنرانى كرد و از مهربانى و سختگيرى يزيد سخن گفت و روساى اصناف و قبايل را خواست و كار را بر آنان سخت و دشوار گرفت و مردم كوفه رسيدند به آنجايى كه هميشه در آنجا از شماره طرفداران حق كاسته مى شود و بر عده پيروان باطل افزوده مى گردد، بگفته قرآن الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين . (12)