بررسی تاریخ عاشورا نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
داشت ، بايد لعن و نفرين مى شد و معاويه و يزيد تجليل و احترام و بزرگوار شناخته مى شدند. معاويه در بخشنامه اى اختصاصى به فرماندار عراق نوشت ، هر كه شيعه شناخته شد، شهادتش در هيچ موردى پذيرفته نيست و پناه دادگان آنها را هم نبايد محترم شمرد.تنها تاسف اين نبود كه مردمان بى اطلاع تازه مسلمان كه اكثريت جامعه آن روز را تشكيل مى دادند، در اثر تبليغات شوم معاويه و يارانش ، امير مومنان (ع ) را دشنام دهند و اظهار براءت كنند، بلكه تاسف بزرگتر آن بود كه مردم معاويه را كه در سال فتح مكه و با ترس و اكراه همراه پدرش ايوسفيان مسلمان شده بود، درست نمى شناختند و او را صحابى بزرگ رسول خدا مى دانستند و كاتب وحى مى شمردند و چنين عقيده اى درباره معاويه تازگى نداشت ، حتى در زمان خلافت امير مومنان (ع ) و سالهاى 37 هجرى به بعد، مقدس هاى نادان و كسانى كه زيانشان از هر چيز براى اسلام بيشتر است ، معاويه را بزرگ مى شمردند و به عنوان يك مسلمان واقعى و خداپرست او را به شمار مى آوردند و برخى از ايشان در نفاق او ترديد مى كردند، از اين رو به مبارزه با او تن در نمى دادند و در صفين از جنگ با او امتناع مى ورزيدند و همچنان سبب شدند كه امام مجتبى (ع ) وادار به قبول قرار آتش بس شود. با اينكه معاويه چه بسيار كه از اصحاب رسول خدا را به قتل نرسانيد و چه بسيار افرادى كه دست و پايشان را قطع و ميل سرخ شده در آتش به ديدگانشان فرو مى بردند و يا زنده به گورشان مى كردند كه معروفترين آنها حجر بن عدى و رشيد هجرى و يارانش بودند كه به دستور معاويه سرهايشان را جدا ساخت و در منظر عمومى قرار داد. اما تبليغات گسترده معاويه و كارگزاران او در شام و سراسر كشور اسلامى ، واقعيت را بر مردم مشتبه ساخت و بسيارى باور كرده بودند كه خون عثمان بنا حق ريخته شده و شيعيان مستحق اين عقوبت ها مى باشند.از طرف ديگر خوارج هم كه با معاويه و امير المومنين (ع ) هر دو دشمنى داشتند، درباره معاويه كه به سختى برخورد مى كرد، از ترس سكوت مى كردند ولى به امير مومنان (ع ) با صراحت لهجه دشنام مى دادند و او را كافر مى خواندند و اين خود كمك شايانى به قدرت معاويه و يارانش مى كرد و مبغوضيت فراوانى براى على (ع ) و شيعيان او فراهم مى ساخت ، حتى روز عاشورا را كه سيد الشهدا (ع ) سبب كوفه آمدن خود را بيان داشت ، و علت اجتماع به قتل خود را از شاميان و كوفيان پرسيد گفتند: بغضا منا لا بيك چون پدرت را دشمن داريم .به وضوح مى رساند كه امارت معاويه در يكى از دورترين نقاط كشور اسلامى ، نه فقط سبب گرديد كه اسلام پيامبر (ص ) شناخته نشود، كه اهلبيت (ع ) نيز به نام دشمنان اسلام و بنى اميه صحابه و از بزرگان مسلمانان شمرده شوند، و چهره كريه و زشت و شرك آميز آنان تا دهها سال و تا بيش از فاجعه كربلا، و براى بسيارى از غافلان و ناآگاهان تا سده هاى بعد پوشيده ماند و حتى تا امروز كه وهابيت وارث همان خونخوارگى و دشمنى با اهلبيت (ع ) و شيعيان اوست ، چهره هاى اين دشمنان قسم خورده اسلام و پيامبر را كه امام صادق (ع ) فرمود: اللهم اللعن بنى اميه قاطبه به عنوان خدمتگذاران اسلام معنى مى كنند.و در اين ايام كه در پى انتشار اين كتاب و نوشتن اين مقدمه مى باشم ، روزنامه هاى كشورهاى اسلامى در پى گزارشى از تركيه نوشتند پس از ساليانى دراز كه شيعيان و امير مومنان (ع ) در آن كشور از اتهام برخوردار بودند و حتى براى دشمنى با اهلبيت خود را عثمانى مى ناميدند، براى جلب علويان تركيه ، وزارت اوقاف و امور دينى براى اولين بار به ائمه جماعات مساجد طى بخشنامه اى دستور داد كه در ايام شهادت امير مومنان (ع ) در مورد شخصيت و ايمان و حكومت آن امام سخن بگويند. به نوشته نصر بن مزاحم در كتاب خود از اسماء بن حكم فزارى نقل مى كند كه در صفين كنار مجموعه عمار بن ياسر نزديك ظهر بوديم ، مردى صف ها را مى شكافت و به ما نزديك مى شد، و پرسيد كدام يك از شما عمار ياسر است ، و چون عمار خود را به او معرفى كرد گفت من با كمال بينش و اعتقاد به حقانيت خود براى جنگ با معاويه كه او و پيروانش را در گمراهى مى دانم حركت كردم ، اما در اينجا موذن ما در اذان نماز اشهد ان لا الله الا الله و ان محمد رسول الله مى گويد و منادى آن گروه نيز مانند ما ندا مى دهد، ما به نماز و دعا و قرآن و پيامبر معتقديم ، اينان نيز چنين اند، و ترديد مرا فرا گرفته چون با امام (ع ) مراجعه كردم فرمود، با تو ملاقات كنم .عمار ياسر گفت آيا صاحب آن پرچم سياه كه در برابر ما هستند مى شناسى ؟ او عمروعاص است ، من كه عمار ياسرم با همان پرچم سه مرحله در بدر و حنين و احد به همراهى رسول خدا جنگيده ايم و اين مرتبه چهارم است كه از آن سه مرتبه بهتر نيست بلكه بدتر شده . پس گفت تو يا پدرت آن جنگ ها را ديده ايد؟ گفت : نه ،