بايد توجه كنيم انتخابات و مراجعه به آراي مردم از ديدگاه عقيدتي ما هيچ گاه مشروعيت آور نيست، تا با منفي شدن آراي عمومي، مشروعيت نظام باطل گردد. گو اينكه آراي مثبت و موافق مردم، عامل تحقق حاكميت ديني است; يعني اگر مردم موافق نباشند، حاكميت ديني برقرار نميگردد، چرا كه چنين حاكميتي با قهر و غلبه تحقق نمييابد. انتخابات از نظر ما دو فايده دارد; يكي اينكه با برگزاري آن و توجه به آراي مردم، آنها خود را در ايجاد حكومت ديني سهيم خواهند دانست، و در نتيجه بيشتر و بهتر در حمايت از نظامي كه به دست خودشان تحقق يافته، ميكوشند، و آن گاه آرمانهاي مهم حكومت ديني تحقق مييابد. فايده ديگر اين است كه امام راحل(قدس سره) ـ بنيانگذار اين نظام الهي ـ با تأكيد بر اهميت نقش مردم و آراي آنان مخالفان نظام را خلع سلاح كردند، زيرا آنان با تبليغات مسموم خود قصد داشتند نظام اسلامي را، مستبد جلوه دهند، ولي هنگامي كه آراي مردم در اين نظام مورد احترام و اهتمام باشد، حربه مخالفان از كار خواهد افتاد.نظامهايي كه مشروعيت خويش را وامدار آراي مردم ميدانند، و به زعم سردمداران آنها هميشه بايد آراي عمومي به نفع آنان باشد، تا مشروعيتشان محفوظ بماند، هيچ گاه با احتمال تغيير در آراء مردم به انتخابات جديد مبادرت نميكنند، و تا كنون كسي به آنها اشكالي نكرده است با اينكه به نظر ميآيد اين اشكال به صورت جدّي، متوجه آنان است; ولي وقتي مشروعيت نظام اسلامي به حكم الهي است ـ نه آراي مردم ـ ضرورتي ندارد كه به صِرْف اين احتمال ضعيف مسأله انتخابات مجدّد را پيش كشيد.
در ابتدا ببينيم دموكراسي، به چه معناست و چگونه در غرب به وجود آمد.دموكراسي به معناي حكومت مردم بر مردم يا «مردم سالاري» است. دموكراسي جديد در غرب، هنگامي شروع شد كه متدينين غربي متوجه شدند آئيني كه به نام مسيحيت در دست آنهاست، كارآيي و قابليت آن را ندارد كه در تمام جنبه هاي زندگي انسان بويژه در زندگي اجتماعي نقش داشته باشد و قانونگذاري نمايد. از اين رو مشكل را بدين گونه حل كردند كه حوزه كاربرد دين و حكمراني خدا محدود به زندگي فردي انسان و چگونگي رابطه او با خدا باشد. آنها حاكميت دين را در مسائل اجتماعي و سياسي نپذيرفتند به عبارت ساده تر، دين كارش اين شد كه بگويد: نماز بخوان; دعا بكن; توبه و مناجات بنما; و اما اينكه بگويد حكومت چگونه بايد باشد، سياست چيست، قضاوت كدام است و يا نظامهاي ارزشي جامعه بر چه مبنايي است، ربطي به دين ندارد و به صلاح خداست كه در اين مسائل مهم بشر دخالت نكند!بدين ترتيب دنياي غرب،تكليف خود را با دين مسيحيت كه تحريف شده بود، روشن كرد و در مسائل سياسي و اجتماعي و اقتصادي خيال خود را از خدا راحت كرد. آن گاه اين مسأله براي غربيها مطرح شد كه پس از گرفتن حكومت از دست خدا، آن را به چه كسي بسپاريم؟ متفكران غربي به دو راه حل رسيدند: