جامعه شناسان براي واژه «فرهنگ» حدود پانصد معنا ذكر كرده اند كه پرداختن به تك تك آنها و بررسي نقاط قوّت و ضعف هر يك از آن معاني و مقايسه آن با دين بسي دشوار خواهد بود. ما در اينجا سه گونه تعريف ـ كه هر يك از اين گونه ها شامل تعداد زيادي از تعاريف ميشود ـ را پيش ميكشيم، سپس رابطه دين با هر يك را بررسي خواهيم كرد.در برخي تعاريف، فرهنگ در برگيرنده اعتقادات، ارزشها و اخلاق و رفتارهاي متأثر از اين سه، و همچنين آداب و رسوم و عرف يك جامعه معين تعريف ميشود. در گونه اي ديگر از تعاريف، آداب و رسوم شالوده اصلي فرهنگ تلقّي ميشود و صرفاً ظواهر رفتارها، بدون در نظر گرفتن پايه هاي اعتقادي آن، به عنوان فرهنگ يك جامعه معرّفي ميگردد.و بالاخره در پاره اي ديگر از تعاريف، فرهنگ به عنوان «عاملي كه به زندگي انسان معنا و جهت ميدهد» شناخته ميشود.
ج ـ رابطه دين و فرهنگ
پس از شناخت سه نوع تعريف از فرهنگ، اينك ميگوييم:دين ـ كه عبارت است از مجموعه اي از باورهاي قلبي و رفتارهاي عملي متناسب با آن باورها ـ اگر با گونه نخست از تعاريف فوق مقايسه شود، جزء فرهنگ تلقّي ميشود; زيرا فرهنگ در اين ديدگاه هم شامل باورهاي قلبي ديني و غير ديني و هم شامل رفتارها و اخلاق و آداب و رسوم ديني و غيرديني است. از اين رو، «دين» جزء «فرهنگ» و زير مجموعه اي از آن تلقّي ميشود.امّا اگر دين را با گونه دوم از تعاريف مقايسه كنيم، از آنجا كه در اين نوع از تعاريف ظواهر رفتار و آداب و رسوم به عنوان فرهنگ شناخته ميشوند، رابطه دين با فرهنگ بسان دو مجموعه اي كه فقط در بخشي از اعضا مشترك هستند قابل شناسايي است، و در اين ديدگاه نه دين كاملاً جزء فرهنگ است و نه فرهنگ زير مجموعه اي از دين ميباشد.شايد بتوان گفت تعريف فرهنگ به عاملي كه به زندگي انسان معنا و جهت ميدهد، منطقيترين سخن در تعريف اين واژه ميباشد، امّا پيش از هر چيز بايد روشن كنيم كه معنادار بودن زندگي انسان يعني چه؟ اگر برخي رفتارهاي انسان را با حيوانات مقايسه كنيم، خواهيم ديد عليرغم برخي تفاوت هاي شكلي، ماهيّت اين دو گونه رفتار يكي است. به عنوان نمونه: انسان و حيوان هر دو به هنگام گرسنگي به دنبال غذا و رفع گرسنگي ميروند و خود را سير ميكنند. امّا در عين حال، عليرغم جابجايي فيزيكي و سير شدن كه در انسان و حيوان بطور يكسان واقع ميشود، ممكن است رفتار انسان بار ارزشي مثبت يا منفي بيابد. مثلاً اگر انساني غذاي ديگري را بدزدد و خود را با آن سير كند، عمل وي دزدي، غصب و تجاوز به حقوق ديگران تلقّي ميشود كه همگي بار ارزشي منفي دارد.همچنين در جامعه ديني يك سلسله از رفتارها وجود دارد كه داراي ارزش مثبت و يا منفي هستند. به عنوان نمونه، غيبت كردن و روزه خواري در اسلام داراي ارزش منفي، و رازداري و روزه گرفتن داراي ارزش مثبت اند. نكته حائز اهميّت در اين ميان اين است كه چرا انسانها در جوامع ديني براي چيزهايي ـ علاوه بر اموري كه ساير انسانها آنها را خوب يا بد ميدانند ـ ارزش مثبت يا منفي قايل اند. به عبارت بهتر، منشأ خوبي و بدي چيست؟ يكي از بزرگترين و جنجاليترين مسائل فلسفي جهان همين سؤال است كه آيا ارزشها ناشي از قراردادهاي اجتماعي است، يا برگرفته از امور واقعي و تكويني است؟ آيا معناداري امور ارزشي ناشي از قرارداد است يا ناشي از واقعيّاتي كه عقل و وحي انسانها را به آنها راهنمايي ميكنند؟ بديهي است كه اين دو نوع نگرش دو فرهنگ متفاوت ميسازد: فرهنگي كه معناداري ارزشها را تابع قرارداد اجتماعي ميداند، و در نتيجه اخلاق و امور ارزشي را «نسبي»، متغيّر و تابع اميال انساني ميشناسد; و فرهنگي كه معناداري ارزشها را تابع امور واقعيِ مستقل از خوشآمد و بدآمد انسانها ميداند. اين امور واقعي همان چيزهايي است كه متن عالم هستي را پر كرده است و با راهنمايي عقل و وحي قابل شناسايي است و با تغيير ذائقه انسانها متحوّل نميشود.