حکمت اصول سیاسی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکمت اصول سیاسی اسلام - نسخه متنی

محمد تقی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خسران ابدى است. و چه بى انصافى و بى عدالتى درباره ى خويشتن بالاتر از خسران ابدى.

3- برقرار نكردن انصاف مابين مردم و خويشتن و كسانيكه به نحوى پيوندى با خويشتن دارند كه روابط با آنان در معرض تقدم بر ضوابط و اصول است.

مالكا، در آن هنگام كه براى رفع نيازهاى مردم با آنان مواجه مى شوى، يا براى هرگونه ارتباطى كه مابين تو و مردم ممكن است، بايد چنان تلقى كنى كه در قلمرو مديريت با اجزاء شخصيت خود ارتباط برقرار كرده اى، اگر خود را موجودى جدا از مردم احساس كردى، يقين بدان كه خوشيها و ناخوشيهاى آنان را درك نخواهى كرد و اين عدم درك، فاصله آنان را با تو تا سرحد بيگانگى دور خواهد ساخت، حال خود انصاف بده آيا ارتباط مديريت مابين موجودى بيگانه از موجودات ديگر نتيجه بخش است؟!

مالكا، به من نگاه كن، به پيشوايت توجه كن، من كه با كمال صراحت و از اعماق قلبم مى گويم:

و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز، و لكن هيهات! ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه- و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع، او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى، او اكون كما قال القائل:




  • و حسبك داء ان تبيت ببطنه
    و حولك اكباد تحن الى القد



  • و حولك اكباد تحن الى القد
    و حولك اكباد تحن الى القد



اقنع من نفسى بان يقال لى: اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش... [ نامه ى شماره ى 45 به عثمان بن حنيف انصارى كه استاندار اميرالمومنين عليه السلام در بصره بود. ]
اگر بخواهم راهى به عسل صاف و مغز گندم و بافته هاى پرنيان بيابم، مى توانم، ولى هيهات، كه هواى من بر من پيروز گردد و حرص شديدى مرا به گزينش "بهترين" خوراكيها بكشاند- در حاليكه شايد در سرزمين بسيار پهناور حجاز و يمامه كسى باشد كه اميدى به تحصيل يك قرص نان نداشته باشد و سير شدن به يادش نيايد! يا با شكم پر شب را به بامداد برسانم و در همان حال در پيرامون من شكمهائى گرسنه و جگرهائى سوخته از تشنگى به سر ببرند! يا آنگونه باشم كه گوينده اى گفته است: اين درد براى تو بس است كه با شكمى برآمده از پرخورى شب را به روز مى آورى و در پيرامون تو جگرهائى "مضطرب" به ظرف غذا مشتاقانه مى نگرد
آيا من درباره ى خويشتن به همين قناعت بورزم كه گفته شود:

اينست اميرالمومنين، و در ناگواريهاى روزگار با مردم شركت نكنم!

و يا در سختى معيشت پيشرو آنان نباشم!

مالكا، من در اين گفتار درصدد اثبات اين حقيقتم كه زمامدار يك جامعه بايد خود را شريك ناگواريهاى مردم آن جامعه بداند، او همه ى قدرت خود را بايد در اين جريان به كار بيندازد كه از دادن امتياز به خويشتن درباره ى ديگر مردم جدا به پرهيزد، آن كس كه اين قدرت عاليه را به دست بياورد، بدانجهت كه در مديريت خويشتن موفق گشته است، شايسته ى به دست گرفتن مديريت نه يك جامعه بلكه توانائى اداره ى همه ى جوامع را دارا مى باشد.

مالكا، مردم جامعه از هر صنف كه باشند "اگر مخل زندگى ديگران نيستند" چنانكه گفتم در قلمرو مديريت همه ى آنان اجزائى از شخصيت تو هستند، "اگر چه در عرصه ى حيات آرمانى و اعتقادى با تو همسان نباشند" خود را از مردم جدا گرفتن، همان مبارزه با اجزاء شخصيت خويشتن است كه از نتائج بيمارى "از خودبيگانگى" است.

مابين مردم و خواص دودمانت انصاف برقرار كن، آن زمامدارى كه خويشاوندان خود را بر ديگران مقدم بدارد و در اجراى قوانين آنان را از ديگران بالاتر تلقى كند كسانى را كه با آنان سر خصومت دارد از حق و عدالت محروم بسازد، يا اطلاعى از ضرورت و عظمت و شايستگى حق و عدالت و پليدى و ناشايستگى باطل ندارد و يا خودطبيعى حيوانى در درجه اى بر او غالب و چيره گشته است كه همه ضرورتها و عظمتها و شايستگيها و اضداد اين امور از افق مغز و روانش ناپديد شده است، آن كس كه با چنين وضعى خود را شايسته ى اداره ى جامعه مى داند، در حقيقت مى خواهد با مغز و روان مرده ى خود، مغز و روان انسانهاى زنده را اداره كند!!

با يك بيان ديگر آن انسانى كه مديريت گروهى يا جامعه اى را به عهده مى گيرد، او در حقيقت يك ادعاى بسيار بزرگى را به راه انداخته است كه: من آن شايستگى و رشد روانى را پيدا كرده ام كه هيچ ضابطه اى را اگر چه بسيار ناچيز بنمايد، قربانى هيچ رابطه اى نكنم اگر چه نخستين مبادى وجود خودم باشد كه پدر و مادرم هستند.

/ 339