حافظ بر عليه كسى دعا كرد و او مرد - ترجمه الغدیر جلد 21

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 21

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حافظ بر عليه كسى دعا كرد و او مرد

" غيلان بن جرير بصرى " روايت كرده است: " مردى به مطرف بن عبدالله حافظ متوفى 95 دروغ بست. مطرف گفت: خدايا چنانچه دروغ مى گويد،
او را بميران. آنگاه او افتاد و مرد ".

" امينى " مى گويد: دعاى اين مستجاب الدعوه، از قساوتى كه در روايت " ابو مسلم خولانى " ياد شد، بيشتر نيست، چرا كه او در باب يك زن نابيناى بى گناه اين دعا را كرده بود. دروغ، گر چه حرام است، لكن جزايش اعدام دروغگو نيست و اين مشكل و ناروا است كه دعاى هر فرد غير معصومى در خصوص دشمن مستجاب شود، چرا كه در ميان آنها افراد تندى مثل " ابو مسلم خولانى " و " مطرب بصرى " كم نيستند. و گر نه بر افراد امت كه اين چنين مستجاب الدعوه باشند، باشند، لازم مى آمد كه دعايى هم بر عليه اين دروغزنان بكنند، و واجب مى آمد كه خداوند اجابت كرده و اين راويان اين قصه ها را مى ميراند. و بر مزار بسيارى از حافظان و راويان و بزرگان حديث و كسانى كه از صواب و خطاى سخن - پروايى ندارند، بقعه و بارگاه ساخته مى شد، تا امت " محمد " صلى الله عليه و اله از اين پريشان گوئيها، كه خالى از هر گونه اعتبار و سر انجامى است، نجات مى يافتند.

ابرى بر سر كرزبن و بره سايه مى افكند

از " ابو سليمان مكتب " نقل شده كه گفته است: با " كرز بن و بره " در سفر مكه همراه بودم. وقتى كه جايى پياده مى شد، لباسش را در مى آورد و در پالان مى گذاشت و آنگاه از ما دور مى شد و نماز مى خواند. و هرگاه بانگ شتر بر مى خاست، بلند مى شد و مى آمد. يك روز بهنگام حركت تاخير كرد و نيامد، اصحاب در جستجوى او شدند و من نيز با آنها بودم. آنگاه او را ديدم كه در ساعت حرارت آفتاب، در زمين پستى نماز مى خواند و ناگاه ديدم كه ابرى بالاى سر او سايه افكنده است. مرا ديد، پيش من آمد و گفت: اى ابو سليمان، من حاجتى






بر تو دارم. گفتم: اى ابو عبدالله، حاجتت چيست؟ گفت: دوست دارم آنچه را ديدى پنهان دارى. گفتم: اين حاجت تو بر آورده مى شود. گفت: بمن اطمينان بده. من سوگند ياد كردم كه بر كسى اين را نگويم تا بميرد ".

" حليه الاولياء حافظ ابو نعيم 80:5، " الاصابه "321:3.

/ 171