ابو مسلم به وسيله دعايى كه كرد از دجله گذشت
" ابو مسلم خولانى " روزى بر كنار " دجله " آمد و در آن روز، " دجله " جزر و مد داشت و امواجش به ساحل مى خورد. " ابو مسلم " ايستاد و خداى تبارك و تعالى را حمد و ثنا گفت و روانه شدن " بنى اسراييل را از دريا ياد كرد، آنگاه مركب خود را بر " دجله " راند و وارد آب شد و مردم هم به دنبال او از آن گذشتند.اين روايت را " ابن عساكر " در " تاريخ " خود 317:7 نقل كرده است.
تسبيح ابومسلم در دستش خدا را تسبيح مى گويد
" ابو مسلم خولانى " تسبيحى در دست داشت كه پيوسته با آن خدا را تسبيح مى گفت. يكبار خوابش در ربود و تسبيح بر بازوى او پيچيده و شروع كرد به تسبيح گفتن. و در حالى بازوى او مى پيچيد، مى گفت: " منزهى تو اى روياننده گياهان اى پاينده هميشگى ". " ابو مسلم " به زنش گفت: اى مسلم بيا و اين شگفت ترين شگفتى ها را ببين " او كه آمد، ديد تسبيح در بازوى " ابو مسلم " دور مى زند و " سبحان الله مى گويد. چون نشست تسبيح خاموش شد. اين روايت را حافظ " ابن عساكر " در " تاريخ شام " آورده است. 318:7گروهى بدون توشه و آذوقه سفر مى كنند
گروهى پيش " ابو مسلم خولانى " آمده و گفتند: " آيا با ما به حج مى روى؟ " گفت: " بلى، هر گاه يارانى پيدا كنم ". گفتند: " ما ياران توايم و با تو همراهىمى كنيم ". او گفت: " شما اصحاب و ياران من نيستيد، چرا كه ياران من كسانى هستند كه توشه و آذوقه بر ندارند " و گفت: " آيا نمى بينيد كه پرندگان بدون زاد و توشه هر صبح و شام به حركت در مى آيند و اين خدا است كه به آنها غذا مى رساند و آنها نه خريد و فروشى دارند و نه كشت و زرع مى كنند؟ " آنها گفتند: " ما با تو مى آييم ". گفت: " پس به بركت خدا آماده شويد ".
بامدادان، از " دمشق " حركت كردند و زاد و توشه اى با خود نبردند.
هنگامى كه به منزل رسيدند، گفتند: " اى ابو مسلم، نياز به خوراك داريم كه بخوريم و چهار پايان هم علف مى خواهند ". گفت:
" بسيار خوب " و از آنجا دور شد. روى سنگها ايستاد و دو ركعت نماز خواند. آنگاه با دو زانو نشست و گفت: " خدايا تو مى دانى كه چه انگيزه اى مرا از منزلم بيرون آورده و فقط به قصد زيارت تو آمده ام. من ديده ام كه هر گاه گروهى از مردم بر بخيلى از او لاد آدم وارد شوند تا قدر امكان از آنها پذيرايى مى كند، و آنان را مهمان مى كند. ما همه مهمانان و زايران تو هستيم، پس بر ما غذا و نوشابه و بر چهار پايان ما علف عطا كن ".
سفره اى حاضر و در پيش آنها گسترده شد و كاسه اى آبگوشت داغ و دو كوزه آب بر روى آن قرار گرفت. علف ستوران هم حاضر شد كه نفهميدند چه كسى اينها را آورد حال تا آخر سفر بدينسان بود كه از او جدا شدند و مراجعت كردند و از جهت آب و نان سختى نديدند.
حافظ " ابن عساكر " در تاريخ شام " اين روايت را نقل كرده. 318:7.
" امينى " مى گويد: من در اين مقام كلمه اى نمى گويم. فقط نظر بررسى كننده را جلب مى كنم به سخن " طاش كبرى زاده " كه در " مفتاح السعاده " 345:3 چنين روايت كرفه: " هر كس بدون توشه و آذوقه را ه بيابانها را پيش گيرد، به اين اميد كه توكل خود را مى خواهد تكميل كند، بدعت پديد آورده است، چرا كه گذشتگان ما نخست توشه بر مى داشتند، آنگاه توكل مى كردند. "