ربيع پس از مرگ سخن مى گويد - ترجمه الغدیر جلد 21

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 21

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ربيع پس از مرگ سخن مى گويد

از " ربعى بن خراش عبسى " نقل شده كه گفت: " برادرم ربيع بن خراش بيمار شد و با همان بيمارى در گذشت. وقتى آمديم كه جامه را از رويش بكشيم، گفت: سلام بر شما. گفتم: و سلام بر تو. آيا دوباره آمدى؟ گفت: آرى، و لكن پس از شما با خدا ديدار كردم و او با روح و ريحان و بدون خشم با من ديدار كرد، سپس لباسى از حرير سبز بر من پوشاند و من از او اجازه خواستم كه بشارت اين حال را بر شما بگويم و خدا اجازت فرمود و اكنون حال من اينچنين است كه
مى بينيد. پس كار نيك كنيد و بخدا نزديك شويد و شما را مژده باد و نترسيد ".

و در روايت " ابى نعيم " آمده: " برادرم ربيع به خراش وفات يافت و ما دور او حلقه زده بوديم. كسى فرستاديم كه جهت او كفن بخرد. ناگاه روى خود را باز كرد، و گفت: سلام بر شما. مردم گفتند: و سلام بر شما اى برادر، آيا پس از مرگ زنده شدى؟ گفت: آرى، من پس از جائى از شما پروردگارم را ملاقات كردم، پروردگارى كه خشمگين نبود. او مرا با روح و ريحان و استبرق استقبال كرد، و اينك ابو القاسم صلى الله عليه و اله در انتظار است كه بر من نماز بخواند. شتاب كنيد و تاخير نكنيد. سپس او همانند دانه شنى گرديد كه بر تشت بيندازند ".

و در عبارت ديگر چنين آمده: " برادرم ربيع در گذشت و من او را پوشانيدم.

او خنديد. پرسيدم: اى برادر! آيا پس از مرگ زنده شده اى؟ گفت: نه، لكن پروردگارم را ملاقات كردم و با من با روح و ريحان و چهره نا غضبناك ديدار كرد.

گفتم: كارها از چه قرار است؟ گفت: راحت تر از آنچه مى پنداريد. اين واقعه را به عايشه گفتند - او اظهار داشت: ربعى راست گفته است. چرا كه من از رسول الله صلى الله عليه و اله شنيدم كه فرمود: از امت من كسانى پس از مرگ سخن مى گويند ".

" امينى " مى نويسد: من نمى فهمم اينان چرا ديگر اعتقاد به رجعت را محال مى دانند، در حاليكه رجعت جز باز گشت حيات مرده پس از رفتن جان از بدن چيز ديگرى نيست. و اينان نظاير داستان " زيد بن خارجه " را مى بينند و با وجود آن، باز رجعت را تحقير مى كنند، در حالى كه نتيجه اين روايت از مصاديق همان رجعت است. اينان با ما در مساله رجعت و در اينكه با مرگ فاصله نزديك يا دور خواهد داشت و در طول مدت كوتاهى آن مناقشه دارند، كه بر اساس تاييد مذهب صورت
مى گيرد يا چرا از طريق عترت طاهره بايد اين موضوع به ما برسد، لكن همه اينها در جوهريت امكان، تاثير نمى گذارد و عقلا و شرعا اين موضوع ناروا و ناممكن نيست.

و اين داستان " ابن خراش " چقدر فاصله دارد با آنچه " ابن سعد "در " طبقات " خود آورده 273:3 و از " سالم بن عبدالله بن عمر " نقل كرده كه گفته است: " شنيدم مردى از انصار مى گفت: از خدا خواستم كه عمر را به خواب من بياورد. پس از ده سال او را در خواب ديدم و او عرق را از پيشانى خود پاك مى كرد. " پرسيدم: " اى امير مومنان چه مى كنى "؟ گفت: " الان فارغ شدم. هر گاه رحمت پروردگار نبود، من هلاك مى گشتم ". " سيوطى " در " تاريخ الخلفا"ص 99 اين موضوع را آورده است.

و" ابن جوزى " در " سيره عمر " ص 205 از " عبدالله بن عمر " نقل مى كندكه گفته است: " عمر را در خواب ديده و پرسيده است چه كار مى كنى؟ و او گفته است حالم خوب است. هر گاه پروردگار را بخشاينده نمى يافتم، از مكان خود مى افتادم و ساقط مى شدم. آنگاه پرسيد: پس از چند وقت، از حساب فراغت يافته اى؟ گفته است: پس از دوازده سال. و اضافه كرده كه الان از حساب فارغ شدم ". و نظير اين روايت را حافظ " محب طبرى " در " رياض " 80:2 آورده است.

اين موقعيت و تنگناى " عمر " است در حساب، كه ملاحظه مى كنيم كه هرگز پروردگار با روح و ريحان به استقبال او نرفته و لباس حرير سبزش نپوشانده است، و رسول الله صلى الله عليه و اله در انتظار نماز او نايستاده است. و پس از دوازده سال از حساب فراغت يافته، كه هرگاه رحمت پروردگار نبود، هلاكت ابدى مى يافت. پس اين را مقايسه كنيد با " ابن خراش " كه به آن سرعت پيش رفته است و آينده اين هر دو را ملاحظه و داورى كن.

/ 171