پيغمبر بر گردن عبدالقادر قدم نهاده است - ترجمه الغدیر جلد 21

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 21

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيغمبر بر گردن عبدالقادر قدم نهاده است

شيخ سيد " عبد القادر گيلانى " مى گويد: " آنگاه كه جدم صلى الله عليه و اله در شب مرصاد معراج كرد و به سدره المنتهى رسيد،جبرائيل امين عليه عقب ماند و گفت: اى محمد، هر گاه به قدر انگشتان نزديك شوم، آتش مى گيرم خداى تعالى، روح مرا در آن مقام پيش او فرستاد، تا مگر از سيد امام عليه و على آله السلام استفاده بكنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نيكو داشتم.

آنجا كه حضور رساندم، منزلت براق را ديدم تا اينكه جدم رسول الله صلى الله عليه و اله بر من
سوار شد و جلو من در دست او بود، تا اينكه به مقام قاب قوسين يا كمتر رسيد.

به من گفت: اى فر زندم و اى نور چشمم، اين قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدمهاى تو بر گردن همه اولياى خداى تعالى قرار مى گيرد و اين اشعار نيز گفته شده است:

" به عرش با شكوه خدا بار يافتم و پرتوهاى آن بر من نمايان شد و خدا اين مقام را به من بخشيد. قبل از تخلق به اخلاق الهى. به عرش خدا نگريستم و ملكوت او بر من آشكار شد و خدا مرا بر كشيد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من كرامت كرد و اوست كه شرافت مى دهد و مرا جامه تقرب مى پوشاند ".

عبدالقادر و ملك الموت

از سيد شيخ بزرگ " ابو العباس احمد رفاعى " روايت است كه گفت: " يكى از خدمتكاران شيخ عبد القادر گيلانى در گذشت. زنش پيش او آمد و ناله و گريه كرد و از او خواست كه شوهرش را زنده كند. شيخ به مراقبت روى آورده و در عالم باطن ديد كه ملك الموت عليه السلام به آسمان صعود مى كند. و با خود ارواحى را كه آن روزى قبض كرده، همراه دارد. گفت: اى ملك الموت، بايست و روح خدمتگذار مرا به من بده و نام آن خادم را گفت. ملك الموت اظهار داشت: من ارواح را به فرمان الهى مى گيرم و به در گاه عظمت او تقديم مى كنم. اين چگونه ممكن است روحى را كه به امر پروردگار قبض كرده ام بتو بدهم. شيخ، در خواست








دادن روح خادمش را تكرار كرد. و او از دادن روح وى خوددارى كرد، در حالى كه در دستش ظرفى معنوى بشكل زنبيل قرار داشت كه ارواح گرفته شده در آن روز، آن ظرف. با نيروى محبوبيت زنبيل را كشيد و از دست او گرفت و ارواح همه متفرق شده به اندامهاى خود بازگشتند. در اين حال، ملك الموت با پروردگارش مناجات كرد. گفت پروردگارا تو از آنچه بين من و بين محبوب و وليت عبد القادر گذشت، آگاهى او به نيروى سلطنت وصولتى كه داشت، ارواحى را كه امروز قبض كرده بودم ازمن گرفت. خداى جل جلاله به او خطاب كرد: اى ملك الموت، بدرستى كه غوث اعظم محبوب و مطلوب من است. چرا روح خدمتكارش را بدو پس ندادى " ارواح زيادى بسبب اين روح از دست تو رفته است. ملك الموت در آن موقع پشيمان شد ".

/ 171