شيبان خر مرده خود را زنده مى كند - ترجمه الغدیر جلد 21

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 21

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيبان خر مرده خود را زنده مى كند

از " شعبى " روايت شده: " مردى بنام شيبان، در زمان عمر، سوار بر خر خودش از نخع بيرون آمد. ناگاه خرش افتاد و مرد. يارانش او را دعوت كردند كه او و اثاثيه اش را حمل بكنند و او نپذيرفت. شيبان برخاست و وضو كرد و آنگاه بر بالاى سر آن خر ايستاد و چنين گفت: خدايا، من در حالى كه فرمانبر تو هستم، روى به تو آوردم، و در راه تو براى بدست آوردن خشنودى تو مهاجرت كردم و اين خر من مرا كمك مى كرد و از منت كشيدن از مردم مرا كفايت مى كرد. مرا با زنده كردن او نيرو بخش، و او را زنده گردان، و منت كسى را بر من مپسند. ناگاه، خر سرش را تكان داد و بلند شد، او نشست و به ياران خود پيوست.

ابن ابى الدنيا بواسطه مسلم بن عبدالله نخعى نظير همين داستان را نقل كرده و صاحب اين خر را نباته بن زيد ناميده است. و حسن بن عروه قصه اين خر را از ابى سبره نخعى نقل كرده و گفته است: مردى از يمن آمد... تا آخر ".

"تارخ ابن كثير 153:6 و 292، الاصابه169:2"

" امينى " مى گويد: براى خدا دشوار نيست كه در ميان افراد گمنامى از امت پيغمبر صلى الله عليه و اله، در سپاهيان " عمر "، كسى را توان " روح الله عيسى بن مريم " عليه السلام بخشد، تا به اذن پروردگار مرده اى را زنده كند، ولو اينكه ان مرده خر باشد، ليكن مطلب اين است كه اين قصه و نظاير آن همه اختصاص به رجال زمان " ابو بكر " و " عمر " و " عثمان " و پس از آنها دوستداران و هواداران آنها دارد.

هر گاه اين حديث درباره غير اينان مى آمد، بدشوارى قبول مى شد و همه چيز را به مناقشه و حساب مى سپردند. چرا بايد اينطور باشد؟ من كه نمى دانم.
از " ابى منظور " نقل شده كه گفت: " هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و اله خيبر را فتح كرد، از سهم غنايم چهار جفت استر و چهار جفت شتر سالمند و ده اواق "هر اواقى چهل در مسنگ است" طلا و نقره و يك اسب سياه و يك عدد زنبيل بدو رسيد.

پيغمبر صلى الله عليه و اله با خر صحبت كرد و خر نيز سخن گفت. پيغمبر فرمود: اسم تو چيست؟

گفت: يزيد بن شهاب هستم. خدا از نسل جد من شصت خر داده كه جز پيغمبران كسى بر آنها سوار نشده است و از نسل جد من جز خود من الان هيچ نمانده و از پيغامبران نيز جز تو كسى نمانده است، و من اميدوارم بودم كه تو بر من سوار شوى. من پيش از تو مال يك يهودى بودم و او را عمدا سر مى دادم و به زمين مى زدم و او هم از شكم و پشت من با تازيانه مى زد و به درد مى آورد. پس پيغمبر صلى الله عليه و اله فرمود: نام تو را يعفور گذاشتم، اى يعفور! گفت: لبيك. گفت: زن مى خواهى؟ گفت: نه. پيغمبر هر گاه احتياج پيدا مى كرد، بر آن سوار مى شد و وقتى كه پياده مى شد، او را به در آن مردمى فرستاد و او به در كه مى رسيد، سرش را به در مى زد و صاحب خانه كه مى آمد به او اشاره مى كرد كه از پيغمبر اطاعت كن، وقتى هم كه پيغمبر صلى الله عليه و اله از دنيا رفت، او بر كنار چاهى كه مال ابو الهيثم بن تيهان بو د آمد و در آنجا مرد، و قبرش نيز همانجا است ".

/ 171