شخص غائبى به دعاى معروف حاضر مى شود
امام " ابو محمد ضياء الدين شيخ احمد وترى شافعى " كه بسال 680 در " مصر " وفات كرده است، در كتاب خود " روضه الناظرين " ص 8 از " خليل بن محمد صيادانه " نقل كرده و گفته است: " پدرم ناپديد شد و من خيلى ناراحت شدم. نزد معروف كرخى متوفى 200 "يا 201 يا 204" آمدم و گفتم: پدرم ناپديد شده است. گفت: چه مى خواهى؟ گفتم باز گشت پدرم را. از گفت: خدايا آسمان، آسمان تو و و زمين تست، و هر چه بين آسمان و زمين از تست. محمد را بياور من كه بر دروازه شام آمدم، ديدم كه او ايستاده. پرسيدم: كجا بودى؟ گفت. الساعه در انبار بودم و نمى دانم چه شد "."نويسنده گويد:" شگفتا از اين عقلها كه چنين عقلها كه چنين كراماتى را در حق هر معروف و منكرى مى پذيرند، اما حاضر نيستند در باره " امير مومنان على " عليه السلام بپذيرند، آنجا كه براى غسل دادن " سلمان " وارد " مدائن " شد در حالى كه پيش از آن در " مدينه " بودند. به جلد پنجم ص 21 - 15 ط 2 مراجعه شود.
مردى در هوا چهار زانو نشسته است
" ابن جوزى " در " صفه الصفوه " 245:4 از " حذيفه بن قتاده مرعشى "متوفى 207 نقل كرده كه گفته است: " سوار كشى بودم كه ناگاه كشتى شكست.
من و زنى بر روى تخته اى افتاديم كه از تخته هاى كشتى جدا شده بود و هفت روز روى آن تخته مانديم. آن زن گفت من تشنه ام. من از خداى تعالى خواستم كه ما را سيراب كند. ناگاه از آسمان زنجيرى ظاهر شد كه كوزه اى پر آب بر انتهاى آن آويزان بود. آب را كه خورديم، من سر برداشتم، تا آن زنجير را تماشا كنم.
ناگاه ديدم مردى در هوا چهار زانو نشسته است. پرسيدم: شما چه كسى هستيد؟
گفت: از انس هستم. پرسيدم: چه چيزى شما را به اين مقام رسانيد؟ گفت:
خواسته خداى عز و جل را بر خواهش نفس خود ترجيح دادم. بدان جهت مرا اينگونه كه مى بينى نشانيد ".
"نويسنده گويد:" هر گاه جاى تعجب باشد، در اينجاست كه چگونه اين دسته مردم اين كرامتها را مى پذيرند، لكن حديث بساط " مولانا امير مومنان " عليه السلام بر ايشان گران مى آيد.