ابوزرعه ريگ را طلا مى كند
" ذهبى " در تذكره الحفاظ " 174:1 از خالد بن فزر نقل كرده: " حياه بن شريح "همان ابو زرعه مصرى متوفى 158 كه شيخ ديار مصر بود" از كسانى بود كه بسيار گريه مى كردند "بكائين" و حقيقتا تنگدست بود. در حالى كه او خلوت كرده بود و دعا مى كرد، من نشستم و گفتم: دعا كن خداوند به تو وسعت روزى بدهد. او به راست و چپ نگريست،كسى را نديد. آنگاه دانه شنى را گرفت و بسوى من انداخت. ناگاه ديدم كه طلا شده است، طلائى كه به آن خوبى نديده بودم. سپس گفت: دنيا هيچ سودى ندارد، مگر آنكه براى آخرت باشد. سپس گفت: خدا بهتر مى داند كه صلاح بندگانش چيست. گفتم: من با اين طلا چه كار كنم؟ گفت انفاق كن. من هم آنرا در راه خدا بخشيدم ".وضوى ابراهيم خراسانى
" يافعى " در " رياض الرياحين " از " ابراهيم خراسانى " متوفى 163 نقل كرده است كه گفت يك روز احتياج به وضو داشتم كه ناگاه كوزه اى از جوهر و مسواكى از نقره ديدم، كه از خز هم نرمتر بود آنرا برداشتم و مسواك كردم، وضو گرفتم و بركشتم در برخى از گردشها، روزهائى بر من گذشت كه كسى نديدم، و پرنده و جاندارى مشاهده نكردم. ناگاه با شخصى بر خورد كردم كه نمى دانم از كجا آمده و به من گفت: به اين درخت بگو كه دينارها بياورد. من گفتم: دينار بياور. درخت قبول نكرد. سپس او گفت: اى درخت، بار دينار بياور. ناگاه ديدم از شاخه هاى درخت، دينار آويزان است. مشغول تماشا بودم كه متوجه شدم آن شخص نيست و دينارها درخت را ترك گفته اند "." امينى " گويد: بخوان و بر اسلام و گذشته اش گريه كن و بنگر كه صفحات تاريخش را چگونه آلوده كرده اند.