ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
" معاويه "، پس از داورى حكمين در حالى كه "على بن ابيطالب "على بن ابيطالب " عليه السلام هنوز زنده بود "بسر بن اطاره " را مامور بسيج لشگرى و بوسيله "عامر " لشگر ديگرى فراهم ساخت و "ضحاك بن قيس فهرى " را نيز به لشگر آرايى ديگر برگماشت و به همه اين لشگريان فرمان داد كه در شهرها هركس را از شيعه " على بن ابيطالب " عليه السلام و خاندانش يافتند، بكشند و كارگزاران او را به قتل برسانند، و حتى از زنان و كودكان نيز دست بر ندارند، " بسر " با اين ماموريت به "مدينه " رسيد و گروهى از اصحاب "على " عليه السلام در در آنجا كشت و خانه هاشان را ويران كرد.
آنگاه به "مكه "رفت، گروهى از خاندان " ابو لهب " رابه قتل رساند، سپس وارد " سراه " شد و گروهى را هم در آنجا كشت. سپس وارد " نجران " شد و در آنجا " عبدالله بن عبدالمدان حارثى " و پسرش را كه هر دو از دامادهاى بنى عباس و كارگزاران " على " عليه السلام بودند، بقتل رساند. آنگاه به " يمن " كه رسيد " عبيدالله بن عباس " كار گزار على عليه السلام بودند، بقتل رساند. آنگاه به " يمن " كه رسيد " عبيد الله بن عباس " كار گزار على عليه السلام در آنجا نبود. و نقل كرده اند كه از آمدن " بسر " با خبر شد رفته بود. بسر او را نيافت. بسر ملعون دو كودك خردسال او را گرفت و بدست خود با دشنه اى كه داشت، سرهايشان را از بدن جدا كرد، و به حضور " معاويه " باز گشت.
همين جنايتها را در حق ديگر كسان نيز انجام داد. آنگاه بسوى " انبار " به قصد كشتن " علمرى " رهسپار شد و " ابن حسان بكرى " و مردان و زنان شيعه آنجا را بقتل رساند. و به روايت " ابو صادقه ": لشگريان معاويه بر انبار حمله بردند و يكى از كارگزاران على عليه السلام بنام حسان را به قتل رساندند، و شمار زيادى از مردان و زنان را كشتند. اين خبر كه به على عليه السلام رسيد، از خانه بيرون آمد و بلاى منبر رفت. خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد، آنگاه فرمود:
"جهاد، درى از درهاى بهشت است. پس هر كس آنرا رها كند، خداوند جامه خوارى و ذلت بدو مى پوشاند و مشمول بلايش مى كند و بر كودكانش تهمت و اهانت مى شود و در معرض فرومايگى و پستى قرار مى گيرد. من بر شما هشدار دادم كه پيش از آنكه آنها به پيكار شما برخيزند با آنها بجنگيد. و سرانجام هر گروهى كه از پيكاران با اينان سر باز زد، به ذلت و خوارى رسيد رسيد شما اين مهم را به گردن يكديگر انداختيد و راه پستى را پيش گرفتيد و سخن مرا به پشت سر انداختيد، تا جائيكه حمله هاى پى در پى بر شما كردند. اينك كار بجائى رسيده است كه اخو عامر پاى بر شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان كارگزار آنجا را به قتل رسانده است و مردان و زنان پر شمارى را كشته است و به من خبر داده اند كه اين مرد، وارد خانه زن مسلمان و زن ذمى شده است و گوشواره ها و گردنبند آنها را كنده و گرفته و در باز گشت با چپاول اموال و با دست پر باز گشته، لكن كسى لب به اعتراض نگشوده است. در برابر اين ننگ، هر گاه مرد مسلمانى از فرط تاسف و اندوه قالب تهى كند و بميرد، نه تنها جاى ملامت نيست، بلكه شايسته است....".