ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
ام حكيم دختر قارط، زن عبدالله در كشته شدن دو پسرش، آنچنان آسيمه سر و بيخود شده بود كه ديگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمى داد و پيوسته در مراسم مى گرديد و درباره فرزندانش اين ابيات را زمزمه مى كرد:
" - اى كسى كه فرزندان مرا ديده اى، فرزندانى كه همچون دو مرواريد بر خاسته از صدف بودند. - اى كسانى كه از دو فرزند من سراغى داريد، فرزندى كه گوش و دل من بودند، اينك دلم بتنگ آمده است. - اى كسانى كه فرزندان دلبند همچون پى و استخوانم را كه از من گرفته اند، ديده ايد. - اخبار درندگى بسر را به من گفتند، لكن من آنرا دروغ پنداشتم و باور نكردم. - تا بدانجا كه مردانى را كه بوى شرف به مشامشان رسيده، ديدم و اين سخن را گفتند. - اينك بسر را كه سزاوار هر نفرينى مى دانم و او و همه يارانش تبهكارند. - چه كسى اين مادر دلداده و سرگشته را، به دو فرزندش كه چندى است از دست داده، برساند؟ ".
نقل كرده اند: حادثه كشتن اين دو كودك را به دست بسر، كه به على عليه السلام اطلاع دادند، ناله بلندى سر داد و از خدا خواست كه لعنت خود را شامل او كند.
فرمود: خدايا نعمت دين را از او بگير و از دنيا مبر، مگر آنكه عقل را از او گرفته باشى. اين دعا مستجاب شد و او عقل خود را باخت و پيوسته هذيان مى گفت و شمشيرى چوبين بدست مى گرفت و خيك دميده اى در جلو داشت كه بر آن آنقدر مى كوفت كه خسته مى شد ".