ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
"ابو موسي " به "يمن" نامه نوشت که لشکري از طرف معاويه مأمور شده اند، که مردم را بکشند و هر کس را که از قبول حکومت معاويه سر باز زند، به قتل رسانند. سپس " بسر " به يمن رفت و عبيدالله بن عبدالمدان حارثى را بجاى خود تعيين كرد. بسر كه رسيد، او و پسرش را كشت. پس از آن بسر با ثقل بن عبيدالله بن عباس را با دو پسر خرد سالش ملاقات كرد، و هر دو اين كودكان را كه عبدالرحمن وقثم ناميده مى شدند، سر بريد و برخى گفته اند: آن دو فرزند را در نزد بنى كنانه يافت. خواست كه آنها را بكشد. كنانى گفت: چرا اين دو كودك بيگناه را مى كشى؟ هر گاه اين دو را بخواهى بقتل رسانى، نخست مرا بكش. گفت: به همين ترتيب رفتار مى كنم. اول كنانى و آنگاه كودكان را كشت. زنى از بنى كنانه بيرون آمد و فرياد زد: " اى مرد، مردان را كشتى، چرا اين دو كودك را بقتل مى رسانى؟ سوگند بخدا كه در جاهليت و در اسلام چنين فاجعه اى ديده نشده. بخدا كه اى بسر بن ارطاه آن فرمانروائى كه با كشتن كودكان و سالخوردگان و از بين بردن آيين رحمت و ضايع كردن حقوق ارحام حاصل مى شود، يك حكومت تباهى است ". بسر در سر راه خود به يمن، گروه ديگرى از شيعيان على عليه السلام را بقتل رساند، و اين خبر به على عليه السلام رسيد "تاريخ طبرى 77:6 - 81، كامل ابن اثير 162:3 - 167، تاريخ ابن عساكر 222:3 و459، الاستيعاب 65:1 - 66، تاريخ ابن كثير 319:7 - 322، وفاء الوفاء.31:1".
و ابن عبدالبر در استيعاب آورده است 65:1: " يحيى بن معين مى گفت:
بسر بن ارطاه مرد بدى بود و ابو عمر مى گويد: آن بدين جهت بود كه او در اسلام، جنايات بزرگى مرتكب شده بود. كه مورخان و محدثان آورده اند كه سر بريدن دو پسر صغير عبيدالله بن عباس در برابر چشمان مادرشان از آن جمله است.
و دار قطنى نقل مى كند: او پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و اله، هرگز بر راه راست نبوده است و همو بود كه دو كودك عبيد الله بن عباس را به قتل رساند.
. و ابو عمر شيبانى مى گويد: هنگامى كه معاويه بن ابى سفيان، بسر بن ارطاه فهر ى را مامور كشتن شيعه على رضى الله عنه كرد، معن يا عمرو بن يزيد سلمى و زياد بن اشهب جعدى از جاى برخاسته و اظهار داشتند: اى امير مومنان، ترا بخدا سوگند مى دهم كه رحم كن مباد كه بسر را بر قيس سلطه و فرمانروايى بخشى، چرا كه قيس را به انتقام بنوسليم كه از بنى فهد و كنانه در ورود رسول الله صلى الله عليه و اله به مدينه كشته بودند، خواهد كشت.
معاويه گفت: اى بسر، بر قيس فرمانروا نيستى. آنگاه بسر به مدينه آمد و دو فرزند عبيدالله را كشت و اهالى مدينه فرار كردند و وارد حره شدند، حره بنى سليم. "ابو عمرو مى گويد:" و در اين حمله بود كه بروايت ابو عمرو شيبانى، بسر بن ارطاه بهمدان حمله برد و زنانشان را اسير كرد و اينان نخستين زنانى بودند كه در اسلام به اسارت گرفته شدند. آنگاه زندگان بنى سعد را به قتل رسانيد.
سپس ابو عمرو به دو واسطه از ابوذر نقل مى كند كه ابوذر دعا كرد، و در نمازى كه اقامه كرد، تعويذ خواند و قيام و ركوع و سجود آن را طول داد. اين دو مرد پرسيدند: چرا " اعوذ بالله من الشيطان " گفتى "تعوذ كردى" و درباره چه كسى دعا مى كردى؟ گفت: بخدا از روز بلايى پناه بردم كه بر من مى رسد و از آن روزى كه بيم و زيان مرا مى رسد. گفتند: مرادت چيست؟ گفت: اما روز بلا، روزى است كه دو طائفه مسلمانان با هم روبرو مى شوند و يكديگر را به قتل مى رسانند. و اما روز بيم و خطر، روزى است كه زنان مسلمانان را اسير مى گيرند و پادشاهان را لخت مى كنند، و هر كدام كه از پاها فربه تر باشد او را مى خرند. از خدا خواستم كه چنين روزى را بر من نصيب نكند و شايد شما آن روز را ببينيد.
و عثمان كه كشته شد، معاويه، بسر بن ارطاه را به يمن فرستاد و زنان مسلمان را اسير كرد و در بازارها به معرض فروش قرار داد."