ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
صاحب " استيعاب " و همچنين روايت مستدرك را با اين عبارت آورده است:
" محمد بن طلحه گفت كه به " كنانه " گفتم: آيا " محمد بن ابى بكر " دستش را به خون او دخالتى نكرد. مى گويد: به كنانه گفتم: پس چه كسى او را كشت؟ گفت: مردى از اهالى مصر بنام " جبله بن ايهم " او را كشت. آنگاه سه بار در مدينه طواف كرد و گفت من قاتل " نعثل هستم ".
و " محب طبرى " در " رياض النضره " 130:2 روايت " ابو عمر " را در " استيعاب " كه بر طبق آن " محمد بن ابى بكر " از كشتن " عثمان " شرم كرده و از خانه او بيرون آمده و گفته است: مى گويند " جبله بن ايهم " او را كشته و برخى مى گويند " اسود نجيبى " او را كشته و بنا بر نقل ديگر " يسار بن غلياض " او را به قتل رسانده است. و " ابن عساكر " از گفتار " ابن كثير " در " تاريخ " خودش نقل كرده 175:7 كه مردى از " كنذه مصر " ملقب به " حمار " كه كنيه اش " ابو رومان " بوده آمده و با يك حربه او را زد، در حالى كه شمشير خود را از نيام كشيده و بدست گرفته بود. " قتاده " مى گويد: نام اين مرد، " رومان " بود و ديگرى گويد رنگ صورتش سرخ و سفيد بود. و گفته اند نامش " سودان بن رومان مرادى " بود و از " ابن عمر " نقل شده كه گفته است: نام قاتل عثمان، " اسود بن حمران " است.
و " ابن كثير " در " تاريخ " خود 198:7 مى نويسد: " اما اينكه بعضى از مردم مى گويند كه يكى از صحابه او را تسليم كرده و راضى به كشتن شد، درست نيست، بلكه همه اين كار را ناپسند دانسته و از اين عمل بيزارى جسته و مرتكب اين عمل را نفرين كرده اند. اما برخى بودند كه اين كار را مى پسنديدند، همچون " عمار بن ياسر "، " محمد بن ابى بكر "، عمرو بن حمق " و ديگران ".
اكنون بايد ديد " پسر هند " چه بهانه اى داشت كه پس از يك نيزه كه " عمرو بن حمق " را هلاك كرد، امر كرد نه نيزه تمام بر او بزنند؟ و آيا در شريعت تعبدى است كه اجازه دهد كه با قصاص شونده برابر قصاص شده رفتار كنيد يا فقط مراد از قصاص كه همان اعدام باشد، اگر حاصل شد كفايت مى كند؟ شايد در نزد " فقيه بنى اميه "، اين جنايات تجويز شده، كه ما از آن آگاهى نداريم، و بر آن جنايات اضافه كنيد گرداندن سر او را از شهرى به شهرى، و او، اولين سرى است كه در اسلام او را گردانده اند.
نسابه " ابو جعفر محمد بن حبيب " در كتاب " المحبر " ص 490 مى نويسد: " معاويه، دستور داد سر بريده عمرو بن حمق خزاعى را كه مردى شيعى بود، بالاى نيزه در بازارها بگردانند، و عبدالرحمن ابن ام الحكم آنرا در جزيره گرفته بود. ابن كثير گويد: در شام و ديگر شهرها هم سر او را گرداندند و اين اولين سر بود كه آنرا گردانده اند. آنگاه معاويه سر او را به زنش آمنه دختر شريد فرستاد - در حاليكه او در زندان معاويه بود - و سر را در دامن او انداخت. او دستش را در پيشانى آن بگذشت و دهانش را بوسيد و گفت: مدتها او را از من جدا كرديد آنگاه كشته او را به من پس داديد، پس درود بر اين هديه اى باد كه نه دشمنى مى ورزيد و نه كسى او را دشمن مى داشت ".
آرى، اينها و امثال اينها، جناياتى است كه نمونه هاى آن در فقه اين " پسر جگر خواره " جايز شمرده مى شود. و اين جنايتى است كه نخست بار بر عموى گرامى پيامبر بزرگ يعنى " حمزه سيدالشهدا " وارد آمد و اين عمل پدر را پسرش " يزيد بن معاويه " نيز در باره پيشواى جوانان بهشت " حسين صلوات الله عليه " روا داشت. او و ياران بزرگوارش را با شنيع ترين وضعى كشت و سرهاى گرامى آن بزرگواران را بر بالاى نيزه ها در شهر ها بگردانيد و بدينسان نفرين و پستى ئى از خود در صفحه روزگار بجا گذاشت كه با گذشت روزگاران هرگز شسته نمى شود. و ننگى ببار آورد كه هميشه بر سرزبانها است.
با اينكه هرگاه در آنجاقصاصى مى خواست صورت بگيرد، اولياى دم يعنى فرزندان " عثمان " بايد قصاص مى كردند و هر گاه ولى دم از گرفتن خونش عاجز بود، وظيفه خليفه وقت بود كه از مو منان بر جانها يشان بيش از خودشان ولايت دارد.
خليفه در آن روز و پيش از آن هم، مولينا " امير المومنين على سلام الله عليه " بود اين كار در قلمرو او بود، " عمرو بن حمق " در اختيار او بود، وضع او را كاملا مى دانست، مراتب اخلاصش را مى ديد، هر گاه قصاصى لازم بود آن حضرت اجرا مى كرد، در راه خدا از ملامت ملامتگران نمى هراسيد، و در برابر عدل او دور و نزديك برابر بودند، در آن روز دست " على عليه اسلام " باز بود و " عمرو " مانند سايه كه از صاحب سايه پيروى مى كند در برابر " على عليه السلام " فرمانبردار بود.
و " معاويه " در آن روز يكى از افراد امت بود و قدرتى نداشت و هيچ حكمى از احكام شريعت متوجه او نمى شد. لكن كينه توزى او از " على عليه السلام " و دوستان حضرتش، او را وادار كرد كه در منجلاب و ورطه هلاك سرنگون گردد و خداوند انتقام آنها را سر انجام خواهد گرفت.