ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
" يزيد بن اسد بجلى " اظهار داشت: به اعتقاد من، آنها را در روستاهاى شام بپراكنيد كه مردم آنجا خودشان به خدمتشان مى رسند. " معاويه " به " زياد " چنين نوشت: از داستان حجر و يارانش و شهادتنامه هايى كه بر عليه آنها فراهم شده بود آگاه شدم، و در كارشان مطالعه كردم، گاهى بنظر من ميرسد كه كشتن اينان بهتر از آزاد كردنشان است و گاهى معتقد مى شوم كه عفوشان بهتر از از قتلشان است. والسلام ".
در پاسخ اين نامه، " زياد " با " يزيد بن حجيه تميمى " چنين نوشتند:
" اما بعد، نامه شما را خواندم و نظرتان را درباره حجر و يارانش دريافتم، و در اينكه كار ايشان بر شما مشتبه شده در شگفت ماندم. در حالى كه بر عليه اين كسان، اشخاصى شهادت داده اند كه از خودشان هم به احوال آنها آگاهتر هستند. پس هر گاه در مصر شما را نيازى هست، ديگر حجر و يارانش را بر من باز نگردان ".
"يزيد بن حجيه " آنها را حركت داد، تا به " عذراء " رسيد، گفت:
" اى مردان، بخدا سوگند، من ديگر راهى جهت آزادى و تبرئه شما جز كشتن نمى بينم، چرا كه دستور دارم شما را بقتل برسانم. پس كارى بكنيد كه نفع و سود شما در آن باشد و من بتوانم در آزادى شما سخن بگويم ".
" حجر " چنين گفت: " به معاويه بگو ما بر بيعت خود پايداريم و هرگز آن را نخواهم شكست. فقط كسانى بر عليه ما شهادت داده اند كه دشمنان و بدانديشان بودند ".
" يزيد " اين نامه را به " معاويه " رساند و اظهارات " حجر " را به او اطلاع داد. " معاويه " گفت: " در نظر ما زياد راستگوتر از حجر است " عبدالرحمن بن ام حكم ثقفى " گفت: " آنها را تكه تكه كنيد " معاويه " گفت: " اين موضوع را آشكارا نگو كه سالمترى ".
مردم شام براه افتادند و فهميدند كه " معاويه " و " عبدالرحمن " چه مى گويند. " نعمان بن بشير " را آوردند و اظهارات " پسر ام حكم " را به او گفتند. " نعمان بن بشير " را آوردند و اظهارات" پسر ام حكم " را به او گفتند. " نعمان " گفت: " همگى كشته مى شوند ".
" عامر بن اسود عجلى " در عذراء بود و مى خواست احوال آن دو مرد را كه " زياد " پيش او فرستاده بود تا به " حجر " بپيوند، به " معاويه " بگويد. وى نزد " معاويه " آمد. هنگامى كه خواست از برابر " حجر " بگذرد، " حجر " برخاست، با همان بندهاى خود به طرف او آمد و گفت: " اى عامر، اين سخنان را از من به معاويه برسان كه خونهاى ما بر او حرام است. به او بگو كه ما با او آشتى و امان هستيم. از خدا بترسد و در كار ما دقت كند " و اين اظهارات را چند بار تكرار كرد.
" عامر " كه به حضور " معاويه " رسيد، نخست گزارش آن دو مرد را رساند.