ترجمه الغدیر جلد 21
لطفا منتظر باشید ...
" محمد " در جواب او گفت: " اى پسر زن يهودى نساجه، اين كار از قدرت تو خارج است. اين خداى عز و جل است كه اوليائش را سيراب مى كند و دشمنانش را كه تو و دوستان تو باشند، تشنه مى دارد. بخدا سوگند هرگاه شمشير بدست داشتم، كسى از شما اين جرئت را نمى كرد ".
" معاويه " در جواب گفت: " آيا مى دانى با تو چه مى كنم؟ ترا در پوست خز مى كنم، آنگاه آتش مى زنم ".
" محمد " در جواب گفت: هر گاه اين عمل را بكنى، چقدر از اين جنايات كه در خصوص اولياى خدا انجام داده اند. و من اميد وارم كه اين آتشى را كه تو با آن مرا بسوزانى: به امر پروردگار سرد و سالم شود. و اين كارى است كه بر دوست خودش ابراهيم كرده است و با تو و هواداران تو، همان كارى را بكند كه با نمرود و دوستان او كرده است. خدا ترا و آن كسى را كه پيش از اين نام بردى، و رهبر ترا كه معاويه است و اين مرد را - اشاره كرد به معاويه - با آن آتشى كه زبانه مى كشد و هر چه فروكش كند، خدا بيشتر شعله آنرا بلند مى كند، خواهد سوزاند ".
" معاويه " گفت: " من فقط ترا به خاطر عثمان مى كشم ".
" محمد " به او گفت: " ترا با عثمان چه كار است؟ عثمان با ظلم و ستم عمل كرد و حكم قرآن را تغيير داد و خداى تعالى فرموده است: " و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون "هر كس مطابق آنچه خدا فرستاده حكم نكند در شمار فاسقان است. "و ما بخاطر اين كارش بود كه از او انتقام گرفتيم و او را كشتيم و اينكه تو و يارانت او را تحسين مى كنيد. انشاء الله خداوند ما را از گناهانى كه او مرتكب شده مبرا و پاك كند. اما تو در جرائم و گناهانى كه او مرتكب شده است شريك او هستى ".
مى گويد كه " معاويه " خشم گرفت و دستور داد او را كشتند، سپس او را در پوست خزى داخل كردند، آنگاه آتش زدند.
اين خبر كه بگوش " عايشه " رسيد، براى او خيلى ناله كرد و پس از نماز بر عليه " معاويه " و " عمرو " نفرين " كرد.
و در " نجوم الزاهره " 110:1 آمده است كه سر او را بريدند و نزد " معاويه بن ابى سفيان " در " دمشق " فرستاد. و آن سررا در آنجا گرداندند و در اسلام، اين اولين سرى است كه در همه جا گردانده اند.