گروهى از پول پرستان و دنياطلبان كه براثر آز و طمع، گنجهايى اندوخته بودند؛ هنگامى كه نداى مردانى مانند ابوذر در گوش آنها طنين انداز ميشد و او با صدايى هرچه رساتر در برابر كاخهاى ستمگران بدين جمله تكلم مينمود: «بشّر أهل الكنوز بكى فى الحياة، و كى فى الجنوب و كى فى الظّهور».(مضمون اين جملهبا مفاد آيه مطابق است) غارتگران فورا بهدست و پا افتاده، براى حفظ موقعيت خود در جوامع اسلامى دست به تأويل ميزدند و ميگفتند: اين آيه درباره اهل كتاب است؛ يعنى ما مسلمانان در فلج كردن اقتصاد اجتماع، با گنج كردن طلا و نقره آزاديم؛ در صورتى كه كوچكترين دليلى بر اختصاص اين آيه به اهل كتاب نيست و مجرد اينكه اين جمله در سياق مذمت از جرايم اهل كتاب وارد شده است دليل آن نميشود كه حرمت آن مخصوص به اهل كتاب باشد. به علاوه هرگاه قرآن، محاسن و يا معايب گروهى را براى ما نقل مينمايد، منظور، قصهگويى و داستان سرايى نيست، بلكه منظور، تذكر و بيداركردن ماست، تا مسلمانان از آنچه موجب خشم و غضب الهى است، بپرهيزند و بدانند علت اينكه روز رستاخيز، بدنشان را داغ ميكنند، همان كنز نمودن و حبس ثروت ملت است و هرگاه آنها نيز اين راه را بروند، سرانجام زندگى آنها با اهل كتاب يكى است.گواه ديگر گفتار ما جملهاى است كه تحريم كنز را اعلان مينمايد و آن جمله، بر «واو» عاطفه مشتمل است: «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ» و اين خود استقلال اين جمله را ميرساند و هر گاه منظور تنها اهل كتاب بود، بسيار لازم بود كه بدون واو عاطفه مطلب بفرمايد و در حقيقت جمله را صفت «احبار» و «رهبان» قرار دهد و معرف سومى براى آنها باشد.سيوطى (متوفاى سال 909) در درّالمنثور از علباء بن احمر نقل ميكند: هنگام جمع كردن آيات قرآن در زمان خليفه سوم، بعضى اصرار داشتند كه اين «واو» از سر جمله «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ...» برداشته شود، ولى در آن ميان ابى، كه خود عضويت