رمز جاودانگی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سنگين حلّ مشكلات را بر دوش داشت، برخى شبها در نخست وزيرى مىخوابيد و شبهاى ديگر تا پاسى از شب در دفتر كارش بيدار مىماند و امور كشور را حلّ و فصل مىكرد. شبى كه قصد رفتن به منزل را داشت، ساعت چند دقيقه از 22 گذشته بود، چون مسير منزل ما يكى بود و من هم معمولاً همراه ايشان بودم، آن شب چند لحظه قبل از حركت احساس كردم آقاى رجائى پيدا نيست. با آنكه محافظان در كنار وسيله نقليه منتظر بودند، تعجب كردم كه ايشان چرا آماده نشده است؟ به چند جا كه احتمال حضورش را مىدادم، سرزدم؛ امّا خبرى از او نشد. سرانجام به دستشويى دفترش رفتم. ديدم مقابل آيينه ايستاده و دارد لباس خود را مرتّب و موهايش را شانه مىكند.خندهام گرفت و از تعجّب دهانم واماند كه اين وقت شب چرا و براى كى به خودش مىرسد! آن بزرگوار از داخل آيينه كه شگفتى نگاه و لبخند مرا دريافته بود، پيش دستى كرد و گفت: ها؟ لابد تعجّب مىكنى؟به شوخى گفتم: بله، ديگه! آخر... اين وقت شب نه ديدارى داريد و نه برنامه كارى و به قول معروف، شب است و تاريك. مىخواهيم به منزل برويم و كسى در داخل ماشين ما را نمىشناسد. چه شده كه خوب به سر و وضعت مىرسى؟!تبسّمى كرد و گفت: فلانى! خانواده بخشى از جامعه يا اين كه بهتر بگويم، در جاى خود، يك جامعه كوچك است. يك نفر انسان منضبط همانطور كه صبحها از منزل بيرون مىآيد و بايد مرتّب و آراسته و پاكيزه باشد، وقتى شب به خانه بر مىگردد، بايد همانطور پاكيزه، مرتّب و آراسته باشد. اگر من و تو در طول روز مشكلاتى داشتيم، اعضاى خانواده ما چه گناهى كردهاند كه در بازگشت ما به منزل، با چهره خسته و درهم ريخته ما مواجه شوند. بله، برادر! شرط انصاف اين است كه حقوق خانواده نيز در