رمز جاودانگی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
احساس حيات مستقل باز مىداشت: يكى، شاه كه با آن همه استبداد از در بيرون رفته بود و ديگرى، بنى صدر كه با فريب كارى از پنچره وارد شده بود و اين، يعنى استعمار دست از اين مملكت برنمى داشت. امّا غائله دوم (بنى صدر) كه خيلى زود ريشه كن شد. اين بار من بودم كه مورد آزمايش واقع مىشدم. وقتى آن روز فراموش نشدنى كه با رأى مردم به حضور امام شرفياب شدم، در سيماى آن بزرگوار غم و دلواپسى انقلاب و مردم مشهود بود. از ته دل، از خدا يارى خواستم كه هم امام قدسسره را اميدوار كنم و هم مردم را.وقتى طنين گفتههايم همزمان در فضاى حسينيّه جماران و كشور پيچيد، گويى همه وجودم ذوب در امام و مردم بود. چون مىبايست سوگند نامه را به اداى احترام، از روى نوشته بخوانم، همين كه دو ـ سه برگ آن تمام شد و به سراغ برگ ديگر رفتم، متأسفّانه آن را نيافتم! گويا در فاصله جابه جايى، جا مانده بود و من بدون نوشته و سند چه كارى مىتوانستم كرد. راستى! كه انعكاس آن به شكل ناقص در داخل و خارج كشور چه بازتابى مىداشت؟! ناگهان احساس عجيبى به من دست داد و با شگفتى خاصّى احساس كردم كلمات مورد نظر و دلخواهم به يارى من آمدهاند! لحظهها چه روحانىتر شده بودند و من سبك وزن و سرزنده، هر چه از ذهنم تراوش مىكرد، با خضوع و خلوص ـ بدون نوشته ـ تقديم امام و مردم مىكردم كه: خدا، خالق من! مرا درياب و...!وقتى سوگندم خاتمه يافت، گويى نه فقط خاكيان، كه افلاكيان نيز صلوات مىفرستند و نگاه امام بزرگوار، نگاه تحسين و تقدير بود. لحظهاى كه خواستم حكم تنفيذ را از دست مباركش دريافت كنم، اين نه من بودم كه در برابر آن محبوب دلها زانو مىزدم، كه روح رها يافتهام بود كه با فروافتادگى و تواضع تمام، در هالهاى از نور و معنويّت آن عارف فرزانه، جواز چند صباح خدمت يا پاداش شهادت خويش را دريافت مىكرد در آن لحظه روحانى چه خوب