خطبه 059-خبر دادن از پايان كار خوارج - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 059-خبر دادن از پايان كار خوارج

به طورى كه در اين خطبه مى خوانيم اميرالمومنين (ع) گفت: كه بعد از من خوارج را به قتل نرسانيد چون فرق است بين كسى كه در طلب حق است اما خطا مى كند و آن كس كه در طلب باطل است و به آن دسترسى پيدا مى نمايد و مرحوم سيدرضى در تفسير اين خطبه گفته كه منظور اميرالمومنين (ع) از كسى كه در طلب باطل است و به آن دسترسى پيدا مى كند معاويه مى باشد.

و نيز سيدرضى مى گويد كه بعد از جنگ نهروان به اميرالمومنين (ع) گفتند كه خوارج از بين رفتند چون همه در آن جنگ كشته شدند اما آن حضرت مى دانست كه عده اى از خوارج هستند كه در آن جنگ شركت نكردند و از آن گذشته مقتولين زن و فرزندان داشتند و به همين جهت در پاسخ كسانى كه گفتند كه خوارج از بين رفتند اين خطبه را ايراد كرد.

به خداوند سوگند كه اين طور نيست چون آنها، به شكل نطفه در صلب مردان و بطن زنان جا دارند و بعد از اين مانند شاخ خواهند روييد اما هر زمان كه شاخى از آنها برويد قطع خواهد گرديد و تا آخرين نفر از دسته آنان غارتگر و راهزن خواهند بود.

خطبه 060-در باب خوارج

شما بعد از من، خوارج را كه اينك حيات دارند به قتل نرسانيد، زيرا فرق است بين آن كس كه خواهان حق است ليكن خطا مى كند و آن كس كه در طلب باطل است و به آن دست مى يابد.

خطبه 061-هشدار به كشته شدن

اين خطبه از طرف حضرت اميرالمومنين (ع) در جواب كسانى ايراد شده كه او را از سوءقصد و اين كه ناگهان كشته شود برحذر داشتند و محقق است كه آن اشخاص اميرالمومنين (ع) را به درستى نشناخته بودند و اگر او را به درستى مى شناختند و به خاطر مى آوردند مردى كه در جنگهاى بدر و احد و جنگهاى ديگر به تنهايى به جنگ دهها و حتى صدها تن مى رفت از سوءقصد و اين كه ناگهان كشته شود بيم ندارد و مرگ براى يك چنان مرد موحد و متوكل و دلير، يك پديده عادى است و اميرالمومنين (ع) در جواب اشخاص، چنين گفت: محقق است كه خداوند روى من سپرى محكم قرار داده كه مرا در دوره زندگى از هرگونه گزند حفظ مى نمايد.

اما اگر دوره زندگى من به سر آيد و روز كوچ من فرا برسد آن سپر از روى من به كنار مى رود و در آن روز ، تيرى كه به سوى من پرتاب گردد، به هدف خواهد نشست و زخمى كه بر من وارد بيايد، بهبود نخواهد يافت.

خطبه 062-نكوهش دنيا

در اين خطبه، اميرالمومنين (ع) دنيا را شبيه به سايه شاخص (ساعت آفتابى) كرده كه طولانى مى شود و آنگاه كاهش مى يابد تا اين كه از بين برود و اين حقيقتى است كه همه كس، در دوره زندگى واقعيت آن را ادراك مى كند و دنيا به هر كس كه رو بياورد عاقبت از او رو بر مى گرداند ولو آن شخص غنى ترين فرد باشد چون به طور مسلم جوانى و بنيه جسمى غنى ترين افراد هم از بين مى رود و روزى براى آن شخص پيش مى آيد كه قايل مى شود كه دنيا به او پشت كرده و بايد همه چيز را بگذارد و برود آگاه باشيد كه دنيا سرايى است كه هيچ كس از آن به سلامت نمى رهد مگر اين كه در خود آن سرا فكر تامين سلامتى خود باشد (در دنيا وسيله رستگارى اخروى خود را فراهم نمايد) و هيچ كس با چيزى كه مربوط به خود دنيا مى باشد رستگار نمى شود.

آنچه مردم را در دنيا مبتلا مى كند براى آزمون آنها مى باشد (دنيا عرصه امتحان است) و آنچه مردم در دنيا براى خود دنيا به دست بياورند از كف آنها خارج مى شود و به حساب آنها رسيدگى مى كنند ولى آنچه در دنيا ، براى غير دنيا (دنياى ديگر) به دست آورده باشند براى خودشان مى ماند و از ثمرات آن بهره مند خواهند گرديد.

دنيا در نظر مردم عاقل مان
ند سايه است (هر سايه و به خصوص سايه شاخص) و مى بينى كه سايه فزونى مى يابد و وسعت به هم مى رساند و بعد از آن دچار نقصان مى شود تا اين كه از بين برود.

خطبه 063-تشويق به عمل صالح

اين خطبه را اميرالمومنين (ع) براى تنبه مردم ايراد نموده تا اينكه فرصت زندگى را براى فراهم كردن توشه آخرت از دست ندهند و حضرت، در اين خطبه، روحيه بسيارى از مردم را آشكار كرده كه مرگ را طورى دور مى بينند كه هيچ در فكر آن نيستند و هر زمان كه انديشه فراهم كردن توشه آخرت به مخيله آنها مى رسد، به خود مى گويند هنوز خيلى وقت دارند تا اينكه به كارهاى آخرت برسند و ناگهان مرگ، بر آنها چيره مى شود بدون اينكه براى دنياى ديگر كارى كره و توشه اى فراهم نموده باشند.

اى بندگان خدا تقوايى را كه خداوند مقرر كرده پيش بگيريد و از نافرمانى بپرهيزيد و با اعمال پسنديده اى كه براى آخرت مى كنيد بر مرگ (بر اجل) سبقت بگيريد.

متاعى كه شما در دنيا فراهم مى كنيد، متاعى است كه از دست مى رود و اين متاع از دست دادنى را با متاعى كه هرگز از دست نمى رود و پيوسته به شما تعلق خواهد داشت معامله كنيد و اين را بدانيد كه سايه مرگ بالاى سر شماست (مرگ در انتظار شما مى باشد) و چون مسافرت شما به دنياى ديگر غير قابل اجتناب است.

از آنگونه مردمان باشيد كه وقتى آنها را ندا مى دهند (كه موقع رفتن است) بيدار گردند و آماده براى رفتن باشند.

آنها بايد
اين حقيقت را بدانند كه دنيا براى آنها دار بقا نيست و لذا بايستى آن را مبادله كنند (دار فنا را با دار بقا مبادله نمايند).

خداوند تعالى شما را بدون منظور و هدف بوجود نياورده و شما را بدون منظور رها نكرده است.

بدانيد كه بين هر يك از شما، و بهشت يا جهنم، فاصله اى غير از مرگ وجود ندارد كه بر شما فرود خواهد آمد (مرگ شما را خواهد ربود).

اين عمر كه لحظه به لحظه كوتاه تر مى شود و مرگ يك مرتبه آن را از بين مى برد به راستى كه سزاوار فنا مى باشد.

اين غايب از نظر (مرگ) بر دو مركب شب و روز سوار است و آنها شتابان آن را به مقصد مى رسانند.

وقتى به مقصد مى رسد قرين سپيدرويى يا سيه رويى است و در هر يك از اين دو حال مستوجب اين است كه براى پذيرفتن آن، تدارك به عمل بيايد.

تدارك ديدن براى پذيرفتن آن بايستى بر اين مبنا باش كه تا روزى كه زنده هستيد از دنيا براى آخرت طورى توشه به دست بياوريد كه در آينده براى شما مفيد واقع شود و شما را حفظ نمايد.

براى اين كه توشه اى مفيد و جهت آخرت فراهم بشود، هر كس بايد نزد پروردگار خود، تقوى داشته باشد و ناصح و آموزگار نفس خود بشود و توبه خود را از گناهان جلو بيندازد (قبل از مرگ توبه كند) و هر گونه
هوى و هوس نامشروع را از خود دور نمايد.

چون بنده نمى داند در چه موقع مى ميرد (اجلش در چه موقع مى رسد) و چون هوى و هوس بر او چيره مى شود و او را فريب مى دهد لاجرم شيطان بر او مستولى مى گردد و براى اين كه او را وادار به معصيت نمايد گناهان را در نظرش زيبا جلوه مى دهد و آنها را در چشم وى مى آرايد و پس از اين كه او را وادار به گناهان كرد با وعده دار نمودن توبه به طور كامل بر او سوار مى شود.

وسوسه شيطان آن قدر بنده گناهكار را به اميد توبه كردن در آينده دچار غفلت مى كند كه يك وقت در مى يابد كه مرگ بر او مى تازد در صورتى كه به كلى از مرگ غافل بوده است.

آوخ، بر پشيمانى كه بر افراد غافل چيره مى شود و آنها حسرت از دست دادن گذشته را مى خورند و مرور عمر آنها عليه خودشان حجت مى شود.

از خداوند متعال مسئلت مى كنيم كه ما و شما را در زمره كسانى قرار ندهد كه نعمتهاى خدا آنها را متمرد مى كند و مسئلت مى كنيم كه هيچ عامل بازدارنده، ما را از اطاعت خداوند باز ندارد تا اين كه بعد از مرگ دستخوش ندامت و حسرت نباشيم.

خطبه 064-در علم الهى

در هر مورد كه حضرت على بن ابوطالب (ع) براى تفهيم به ديگران خداوند را وصف مى نمايد معناهايى به كار مى برد كه قبل از او هيچ موحد به كار نبرده و در قالب جمله هاى كوتاه، اما از لحاظ فصاحت و ايجاز خارق العاده، نظريه هايى براى وصف خداوند ذكر مى كند كه بى مبالغه، براى پرورانيدن معناى هر يك جمله بايد يك رساله در تفسير همان يك جمله نوشت و فى المثل در اين خطبه، حضرت اميرالمومنين (ع) مى گويد (كل مسمى بالوحده غيره قليل) و معناى ظاهرى جمله اين است : (هر چه به نام يك، خوانده مى شود، غير از او، كم است) اما براى اين كه معناى وسيع اين جمله در ذهن جا بگيرد يك دانشمند رياضى بايستى آنرا تفسير كند و مترجم كه رياضيدان نيست اين طور مى فهمد كه (يك) كوچكترين عدد و اندكترين چيز است ولى خداوند با اين كه يك است كوچكترين و اندكترين نيست چون نمى توان او را با اوصاف اندك و بسيار وصف كرد و ديگر اين كه (يك) از اين جهت كوچكترين عدد است كه برتر از آن 2 و آنگاه 3 مى باشد الى غيرالنهايه اما خداوند كه (يك) است )2( ندارد و به قول حكماى اسلامى وحدتى است كه داراى كثرت (كثرت هم شان خود) نيست و با اين كه خداوند (يك) است آن (يك) بزرگتر از
عددى مى باشد كه به الى غيرالنهايه برسد و مى دانيم عدد الى غيرالنهايه عددى است كه طرف راست آن الى غيرالنهايه صفر نوشته شده باشد و اگر تمام كامپيوترهاى جهان از امروز تا پايان دنيا، در طرف راست يك رقم، صفر بنويسند، باز آن عدد، يك عدد الى غيرالنهايه نيست ولو دنيا به آخر رسيده باشد و اين توضيح كه در حدود انديشه نارساى مترجم ذكر شد نمونه اى است براى معانى وسيع كلام حضرت اميرالمومنين (ع) در وصف خداوند و هر جمله از آن براى اين كه انبساط پيدا كند و مجموع معانى خود را آشكار نمايد احتياج به تفسير دارد.

خداوندى را حمد مى كنيم كه هيچ يك از حالات او بر حال ديگر سبقت و برترى نمى گيرد و چون چنين است قبل از آن كه آخر باشد اول به شمار مى آيد و قبل از اين كه باطن باشد ظاهر و هر چه به نام يك خوانده مى شود غير از او كم است.

هر عزيزى غير از خداوند ذليل است و هر نيرومندى غير از او ضعيف و هر مالكى غير از او ملك ديگرى است (مملوك است) و هر دانشمندى غير از او دانش آموز مى باشد.

و هر توانا غير از او در برخى از امور توانا مى باشد و در بعضى امور ديگر ناتوان و هر شنونده غير از خداوند قادر نيست كه صداهاى خيلى آهسته را بشنود و نمى تواند صد
اهاى خيلى شديد را استماع نمايد و بينندگان جز او ، نمى توانند رنگهاى مخفى و اجسام لطيف را مشاهده كنند و هر ظاهرى غير از خداوند، غير باطن است و هر باطنى غير ظاهر.

خداوند هستى را براى اين به وجود نياورد تا اين كه تسلط خود را تاييد نمايد و نيز هستى را براى اين به وجود نياورد كه از عواقب و گردش زمان بيم داشت.

او هستى را براى اين به وجود نياورد كه از شريكى پر مدعا يا يك مخالف با استقامت مى ترسيد.

هر چه به وجود آمده مربوب او (مملوك) است و همه خلايق زيردست وى مى باشند.

خداوند در اشياء حلول نكرده تا آن كه بگويند مكان او در اشياء مى باشد و از اشياء دور نيست تا اين كه او را از آنها جدا بدانند.

او در هيچ يك از اعمال مربوط به آفرينش دچار دشوارى و ناتوانى نشد و هر اقدامى كه براى خلقت كرد بدون شك و ترديد بود (در نقشه هاى مربوط به خلقت ترديدى براى وى پيش نيامد).

بلكه در همه حال با اعتماد و يقين حكم صادر مى كرد و علم او پايدار بود و هر امر كه صادر مى نمود اجرا و ابرام مى شد.

او چنان خدايى است كه بندگانش با اين كه از كيفر او مى ترسند به وى اميدوار هستند و با اين كه همواره از نعمتهايش بهره مند مى شوند از او بيم دارند.

خطبه 065-در آداب جنگ

بعضى از شارحان نهج البلاغه مى گويند كه اميرالمومنين (ع) اين خطبه را در آغاز جنگ صفين ايراد كرد و برخى از شارحان برآنند كه اين خطبه در بامداد روزى ايراد شده كه شب قبل از آن (ليله الهرير) بود و ليله الهرير در تاريخ جنگ طولانى صفين از شبهاى معروف آن جنگ است و (هرير) در زبان عربى به معناى زوزه سگ مى باشد كه بخصوص از سرما زوزه بكشد و اعراب فكر مى كردند كه سرما طورى سگ را بى تاب مى كند كه زوزه مى كشد ولى تحقيقات جانورشناسى در قرن اخير حاكى از اين است كه سگ در قبال سرما خيلى مقاومت دارد و در هر حال (ليله الهرير) در تاريخ جنگ صفين نام شبى است كه در آن شب، سربازان معاويه از ترس يا سرما يا هر دو زوزه مى كشيدند و در اين خطبه اميرالمومنين (ع) دستورى را كه امروز به اسم دستور تاكتيكى خوانده مى شود براى سربازان خود صادر مى نمايد و مثل ساير خطبه هاى آن حضرت هر جمله كوتاه آن، دريايى است از معانى وسيع و فى المثل جمله سوم اين خطبه با اين مضمون (و تجلببوالسكينه) با ترجمه تحت اللفظى اين معنى را مى دهد (جامه اى بپوشيد كه شما را آرامش بدهد) ولى همين جمله كوتاه كه بيش از سه كلمه ندارد فشرده و عصاره تعاليم تمام سرداران
بزرگ دنيا است كه به سربازان خود توصيه مى كنند كه در جنگ خون سرد باشند و روحيه خود را حفظ كنند و با خون سردى بتوانند بهتر از خود دفاع نمايند و با حفظ روحيه، دشمن را عقب برانند و در پايان جنگ، بر او غلبه كنند.

اين گروه اسلامى بيم از خداوند را براى خود جوشن كنيد و جامه اى بپوشيد كه شما را آرامش بدهد.

در جنگ دندانها را به هم بفشاريد چون فشردن دندانها بر هم سبب مى شود كه استخوان جمجمه شما، در قبال ضربت شمشير دشمن بهتر مقاومت نمايد.

زره در جنگ مفيد است و آن را با ساير ساز و برگ جنگى تكميل نماييد و شمشير را در غلاف تكان بدهيد تا اين كه وقتى كه مى خواهيد از غلاف بكشيد گير نكند و به سهولت خارج گردد.

دشمن را پيوسته در نظر داشته باشيد و از هر طرف (از راست و چپ و پايين و بالا) ضربات سلاح را بر او وارد بياوريد و آگاه باشيد كه شما تحت نظر خداوند و به اتفاق پسر عموى رسول الله (ص) پيكار مى كنيد.

پس بى درنگ و پياپى حمله كنيد و از گريختن از ميدان جنگ به شدت شرمگين باشيد زيرا آن كه از ميدان كارزار مى گريزد اعقاب خود را با عمل خويش ننگين مى كند و در روز جزا دچار كيفر آتش مى شود.

با خاطرى مسرور خود را براى فداكارى آماده كنيد و
با شادمانى به سوى مرگ برويد.

اين شما هستيد كه بايستى اين سپاه بزرگ و آن خيمه افراشته را كه ابليس در گوشه هاى آن جا گرفته است، از بين ببريد.

مبادا كه ترس بر شما غلبه نمايد زيرا اگر وحشت بر شما غالب شود در همه چيز شما تاثير خواهد كرد ولى اگر بى باك و دلير باشيد، وحشت عقب نشينى خواهد نمود و از شما خواهد گريخت.

بر شماست كه در جنگ استقامت داشته باشيد تا موفق شويد كه شالوده حقيقت را دريابيد و بدانيد كه شما نسبت به ساير بندگان، نزد خداوند جامعه برتر هستيد و خداوند همواره با شما است و هر كوششى كه بكنيد ماجور خواهد شد و هرگز چيزى از پاداش شما كاسته نمى گردد.

خطبه 066-در معنى انصار

اين خطبه كه به صورت پرسش و پاسخ مى باشد مربوط است به واقعه تاريخى جمع شدن مسلمانها در سقيفه بنى ساعده واقع در مدينه براى مذاكره راجع به انتخاب جانشين رسول الله (ص) و اميرالمومنين (ع) كه در همان موقع مشغول تغسيل جسد مطهر رسول الله (ص) و تهيه كردن وسايل تدفين بود نتوانست به سقيفه بنى ساعده برود.

در سقيفه انصار گفتند كه آنها سعد بن عباده را براى جانشينى پيغمبر (ص) (يعنى خلافت) صالح مى دانند اما ابوبكر و عمر بن الخطاب مخالفت كردند و اظهار داشتند چون پيغمبر (ص) از قبيله قريش بوده خليفه بايد از بين جماعت قريش انتخاب شود انصار پيشنهاد كردند كه دو خليفه انتخاب گردد يكى از جماعت انصار و ديگرى از مهاجران و عمر بن الخطاب جواب داد كه اعراب زير بار زمامدارى دو خليفه نمى روند و دو شمشير در يك غلاف نمى گنجد.

يكى از حضار به اسم (بشر بن سعد خزرجى) با اين كه از قبيله سعد بن عباده (كانديداى انصار براى خلافت) بود به هواخواهى مهاجران شروع به صحبت كرد براى اين كه بر سعد بن عباده رشك مى برد و نمى خواست كه آن مرد با اين كه از قبيله او بود خليفه شود و گفت اى جماعت انصار، ما مسلمان هستيم و بايستى احترام پيغمبرمان را رعاي
ت نماييم و بدانيم كه پيغمبر ما از قبيله قريش بود و تا زمانى كه در بين قريش مردانى هستند كه از خويشاوندان پيغمبر (ص) و صالح براى خلافت مى باشند ما نبايد ديگرى را به خلافت انتخاب نماييم و من ابوبكر را كه از جماعت قريش و از خويشاوندان پيغمبر (ص) است براى خلافت صالح مى دانم.

اظهارات بشر بن سعد خزرجى كه خود از انصار بود سبب شد كه بين انصار، اختلاف بوجود بيايد و بشر بن سعد خزرجى نيز همين را مى خواست و اول كسى بود كه با استفاده از اختلافى كه بين انصار به وجود آمد با ابوبكر بيعت كرد و او را خليفه شناخت و پس از وى عمر بن الخصاب و ابوعبيده جراح با ابوبكر بيعت كردند و مورخان اسلامى نوشته اند كه ابوبكر گر چه از جماعت قريش، ما از لحاظ خويشاوندى نسبى نسبت به پيغمبر (ص) در مرتبه هفتم بود و عمر بن الخطاب از لحاظ خويشاوندى نسبى نسبت به رسول الله (ص) در مرتبه نهم (و البته ابوبكر از لحاظ خويشاوندى سببى پدر زن پيغمبر محسوب مى شد) معهذا كسانى كه در سقيفه بودند على بن ابوطالب (ع) را كه خويشاوند نسبى و سببى نزديك پيغمبر (ص) به شمار مى آمد فراموش كردند يا از روى عمد، فراموش نمودند و پس از اين كه گزارش مذاكرات سقيفه و انتخاب ابوبكر
به سمت خلافت به اطلاع اميرالمومنين (ع) رسيد، پرسش و پاسخى كه در اين خطبه مى خوانيم پيش آمد.

اميرالمومنين (ع) پرسيد انصار چه گفتند؟ جواب داده شد كه انصار گفتند كه اميرى از ما، و اميرى از شما (مهاجران) براى اداره امور، منصوب گردد.

اميرالمومنين (ع) گفت چرا شما اين دليل را براى انصار اقامه نكرديد كه رسول الله (ص) وصيت كرد كه به نيكوكاران انصار نيكويى كنيد و از بد كارانشان درگذريد.

پرسيدند كه اين وصيت چگونه مى تواند دليلى براى اقناع انصار باشد؟ اميرالمومنين (ع) پاسخ داد اگر آنها شايستگى خلافت را داشتند رسول الله (ص) اينطور راجع به آنها وصيت نمى كرد.

آنگاه اميرالمومنين (ع) پرسيد قريش چه گفتند؟ جواب داده شد كه دليل قريش اين بود كه آنها براى خلافت احق و اولى هستند زيرا از شجره رسول الله (از درخت رسول الله) مى باشند.

اميرالمومنين (ع) گفت درخت را دليل و حجت خود قرار دادند اما ثمره درخت (ميوه درخت) را از بين بردند.

خطبه 067-شهادت محمد بن ابى بكر

شهادت محمد بن ابوبكر در مصر، كه حضرت اميرالمومنين (ع) او را چون پسر خود مى دانست يكى از فجايع تاريخى است و چگونگى شهادت محمد بن ابو بكر، مانند شهادت حضرت سيدالشهداء (ع) در صحراى كربلا، در سالهاى بعد مى باشد و در حالى كه محمد بن ابوبكر به شدت تشنه بود سر از بدنش جدا كردند و سرش را براى معاويه فرستادند و جسدش را در جوف يك مردار (خر مرده) نهادند و سوزانيدند و مسبب شهادت محمد بن ابوبكر، معاويه بود و مى دانيم كه محمد بن ابوبكر، به موجب فرمان اميرالمومنين (ع) حاكم مصر شد و معاويه هم عمروعاص را حاكم مصر كرد و در مصر بين نيروهاى معاويه و نيروهاى محمد بن ابوبكر جنگ در گرفت و منتهى به شهادت محمد بن ابوبكر گرديد و در اين خطبه، اميرالمومنين (ع) راجع به كشته شدن پسر ابوبكر صحبت مى كند و به طورى كه مى خوانيم در آخر خطبه او را ربيب، يعنى ناپسرى خود مى خواند.

اراده داشتم كه توليت مصر (اداره كردن امور مصر) را به هاشم بن عتبه واگذارم.

اگر وى عهده دار توليت مصر مى شد ميدان را تخليه نمى كرد، و به دشمن فرصت نمى داد تا اين كه از موقع استفاده نمايد و اين را براى مذمت محمد بن ابوبكر نمى گويم چون او دوستدار من بود و نا
پسرى من.

خطبه 068-سرزنش ياران

در اين خطبه لحن كلام حضرت اميرالمومنين (ع) حاكى از عدم رضايت زياد است و آيا مى توانيم حدس بزنيم كه اين عدم رضايت زياد ناشى از اين بوده كه بين نبوغ مردى چون على بن ابوطالب (ع) و استعداد متوسط يا قليل افراد عادى خيلى تفاوت وجود داشته و نوابغ از اين ناراحت مى شوند كه افراد عادى، نمى توانند خود را با آنها هم آهنگ كنند؟ ما مى دانيم كه على بن ابوطالب (ع) در دليرى در عربستان بى همتا بود و خود او گفته است كه بزرگترين گناهان، ترس مى باشد اما افراد عادى، در عراق، مطابق انتظار اميرالمومنين (ع) دلير نبودند و طورى حضرت از خمودگى آنها ناراضى شد كه در اين خطبه آنها را مورد نفرين قرار مى دهد.

تا چه موقع مانند شتردارى كه با شتر جوان مجروح (كه از كوهان مجروح گرديده) مدارا مى كند با شما مدارا كنم؟ شما مانند جامه اى كهنه و فرسوده هستيد كه از هر طرف آن دوخته شود از طرف ديگر پاره مى گردد و بايد آن را دوخت و من هر بار با شكيبايى اين دوختنها را تحمل كرده ام.

هر زمان كه جلوداران سپاه شام نزديك مى شوند شما، به خانه هاى خود پناهنده مى گرديد و درب خانه را به روى خويش مى بنديد و چون سوسمار، در سوراخش و مانند كفتار در كنامش
خود را پنهان مى نماييد.

به خدا سوگند كسى كه افرادى چون شما ياور او باشند خوار و خفيف است و آن كس كه با كمك شما، بخواهد تيراندازى كند مانند كسى است كه با تير شكسته تيراندازى مى نمايد.

به خدا سوگند، كه هنگام استراحت كردن شماره شما زياد است اما هنگامى كه بايد زير پرچم جنگ، قرار بگيريد شماره شما كم مى شود.

من مى توانم شما را به راه بياورم و اصلاح كنم و كجى شما را راست نمايم ولى نمى خواهم براى اصلاح شما، خود را تباه كنم.

خداوند سيماى شما را خوار كند (آبروى شما را بريزد) و از بهره هاى زندگى محروم بشويد.

شما كسانى هستيد كه باطل را خوب مى شناسيد اما در شناختن حق، كاهل مى باشيد و آنطور كه حق را از بين مى بريد براى از بين بردن باطل اقدام نمى كنيد.

/ 107