خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان
اين خطبه مربوط است به انتقاد حضرت اميرالمومنين (ع) در مورد احكامى كه از طرف بعضى از فقيهان صادر مى شود و بين آنها مغايرت يا تضاد وجود دارد.دانشمندان اسلامى به سبب بيان اين خطبه از طرف حضرت اميرالمومنين (ع) نظريه هايى ابراز كرده اند كه مفتى جعفر حسين پاكستانى بعضى از آنها را در پايان خطبه، به نقل از همان دانشمندان ذكر نموده و معلوم است كه آن نظريه ها از مترجم نيست.موضوعى را (قضيه اى را) براى اين كه مورد رسيدگى قرار بگيرد و حكم صادر شود نزد فقيهى مى برند و او حكم صادر مى نمايد و بعد همان قضيه را نزد فقيه ديگر مى برند و حكمى كه فقيه دوم صادر مى كند بر خلاف حكمى است كه فقيه اول صادر كرده است.سپس تمام قضاتى كه در مورد آن قضيه حكم صادر كرده اند و احكام آنها با يكديگر اختلاف دارد نزد پيشوايى مى روند كه وى آنها را به قضاوت منصوب نموده است و او احكام همه آنها را تصويب مى نمايد در صورتى كه خداى همه آنها يكى است و پيغمبر همه آنها يكى مى باشد و كتابشان هم يكى است.چرا بايد اين طور بشود كه يك عده قاضى در يك قضيه واحد، احكام متخالف يا متضاد صادر كنند؟ آيا خداوند سبحانه به آنها دستور داده است كه آراى متضادصادر كنند و آنها از دستور خداوند اطاعت كرده اند؟ يا اين كه خداوند آنها را از اختلاف و تضاد نهى كرده و آنها دستور خداوند را اجرا ننموده اند؟ يا اين كه خداوند سبحانه، يك دين ناقص براى نوع بشر فرستاده و از فقيهان درخواست نموده كه دين ناقص را كامل كنند؟ يا اين كه قضاوت، در صدور احكام، شركاى خداوند هستند و آنان خود را موظف مى دانند كه در دين اظهار نظر نمايند و خدا هم بايستى نظريه هاى آنان را بپذيرد؟ با اين كه خداوند سبحانه، دين كامل براى نوع بشر فرستاده ولى پيغمبر (ص) از لحاظ ابلاغ دين قصور كرده و دين خدا را به طور كامل به نوع بشر نرسانيده است؟ در صورتى كه خداوند سبحانه، در قرآن مى گويد: ما فرطنا فى الكتاب من شئى يعنى (گفتن هيچ چيز را در كتاب وا نگذاشتيم).و نيز خداوند در قرآن مى گويد: تبيانا لكل شى ء يعنى (در كتاب براى هر چيزى توضيح كافى داده شده) و اين گفته ها نشان مى دهد كه هر قسمت از قرآن قسمت ديگر را تاييد مى نمايد و بين قسمتهاى متعدد قرآن اختلافى وجود ندارد و به همين سبب خداوند در قرآن مى گويد: ولو كان من عند غيرالله لو جدوا فيه اختلافا كثيرا يعنى (اگر قرآن از جانب ديگرى غير از خداوند مى بود در آن اختلاف زي
اد مى يافتيد) و قرآن كتابى است كه ظاهرش مشحون از بدايع تحسين انگيز و حيرت آور مى باشد و باطنش آنچنان عميق است كه كسى نمى تواند به انتهاى عجايب قرآن برسد و انتهاب غرايب قرآن را استنباط نمايد و هر كه بخواهد كه به ظلمات قرآن پى ببرد بايستى به كمك خود قرآن آنها را بفهمد.توضيح مفتى جعفر حسين پاكستانى حضرت اميرالمومنين (ع) در اين خطبه مى گويد وقتى خدا و دين و قرآن يكى است چگونه مى توان قبول كرد كه قضات اسلامى در قضيه واحد، احكام متضاد صادر نمايند؟ چون غير ممكن است كه احكام خدا با يكديگر متضاد باشد و آنچه سبب مى شود كه قضات اسلامى در يك قضيه واحد احكام متضاد صادر كنند اين است كه حكم را از تو هم خود استخراج مى نمايند نه از مطابقت قضيه با احكام خدا و علت اين كه حكم را از توهم خود صادر مى نمايند اين است كه در هر قضيه اى كه براى صدور حكم به آنها ارجاع مى شود امعان نظر نمى كنند و درصدد بر نمى آيند كه زواياى قضيه را كاوش نمايند و بدون تحقيق و كاوش براى فهم آنچه به ظاهر، در يك قضيه مجهول است، حكم صادر مى كنند و آن وقت متعذر مى شود كه العياذ بالله احكام دين تمام موارد را پيش بينى نكرده است.حضرت اميرالمومنين (ع) در اين
خطبه مى گويد آيا آنهايى كه احكام متضاد صادر مى كنند شريكان خدا هستند و بر آنهاست كه در دين خدا اظهار نظريه كنند و خداوند بايد نظريه آنها را بپذيرد؟ معلوم است كه اين گفته اميرالمومنين (ع) جنبه اى بيش از انتقاد و جنبه نكوهش دارد چون اگر العياذ بالله اين طور باشد قضات اسلامى شريك خدا مى شوند و ديگر توحيد، مفهوم نخواهد داشت.حضرت اميرالمومنين (ع) به استناد قرآن مى گويد در احكام دين اسلام، تضاد وجود ندارد تا اين كه قضات آراى متضاد صادر كنند و تضاد از نادانى آنها يا از تنبلى آنان كه نمى خواهند يك قضيه را به طور دقيق مورد رسيدگى قرار بدهند، سرچشمه مى گيرد.مفتى جعفر حسين پاكستانى بر اساس احكام دين اسلام و خطبه حضرت اميرالمومنين (ع) مى گويد كه در مذهب اماميه موردى پيش نمى آيد كه دو قاضى اسلامى در هر قضيه اى واحد دو حكم متضاد صادر كنند.اما همين مفسر پاكستانى، به نقل از نظريه هاى سنت و جماعت با يكى از فرقه هاى سنت و جماعت چنين مى گويد: بنابر نظريه ابوالحسن اشعرى و استادش ابوعلى هر گاه در موردى واحد، از طرف دو فقيه دوراى متضاد صادر شود هر يك از آن دو راى براى آن فقيه داراى اعتبار است و فى المثل اگر در مورد مجاز بودن نو
شيدن ماءالشعير يا مجاز نبودن آن از دو فقيه كسب نظريه كنند و يكى بگويد نوشيدن ماءالشعير مجاز است و ديگرى بگويد مجاز نيست و در اين مورد هم آن كه مى گويد نوشيدن ماءالشعير مجاز است از لحاظ وظيفه مستمع درست مى گويد و هم آنكه نوشيدن ماءالشعير را مجاز نمى داند.شهرستانى معروف در (ملل و نحل) چنين مى گويد: در قضيه اى كه مربوط است به اجتهاد و يك مجتهد بايستى در آن قضيه راى صادر كند راى مجتهد بايستى پذيرفته شود چون فقط مجتهد است كه مى تواند بفهمد كه آيا حكم خداوند با قضيه اى موافق هست يا نيست و بنا بر نظريه شهرستانى هم راى آنكه مى گويد نوشيدن ماءالشعير مجاز است مسموع مى باشد و هم راى آنكه نوشيدن ماءالشعير را مجاز نمى داند.
خطبه 019-به اشعث بن قيس
اين خطبه مربوط است به واقعه معروف حكميت در جنگ صفين و حضرت اميرالمومنين (ع) در كوفه بر منبر، مشغول سخن راندن بود كه اشعث بن قيس نكته اى را بر زبان آورد و حضرت به او جوابى تند داد و مفتى جعفر حسين پاكستانى راجع به سوابق اشعث بن قيس در پاورقى نهج البلاغه اى كه ترجمه كرده شرحى نوشته كه ما در پايان اين خطبه آن شرح را براى مزيد اطلاع خوانندگان اين كتاب نقل مى كنيم.تو چگونه مى توانى تشخيص بدهى كه سود و زيان من در چه مى باشد؟ لعنت خداوند و لعنت تمام كسانى كه لعنت كننده هستند بر تو باد.اى نساج پسر نساج واى مردى كه منافق و پسر يك كافر هستى.خدا مى داند كه يك مرتبه قبل از آمدن اسلام اسير شدى و مرتبه ديگر بعد از آمدن اسلام و در هيچ يك از آن دو واقعه، دارايى و حسب و نسب تو (هويت خانوادگى تو) مانع از اسارت نگرديد.تو مردى هستى كه قبيله خود را به كشتن دادى و رهنمون شدى تا آنها به هلاكت برسند و كسى كه هادى هلاكت قبيله خود باشد سزاوار است كه همه خويشاوندان و اطرافيان او را دشمن خود بدانند و بيگانگان از او سخت برى باشند براى اين كه مى دانند كسى است كه نمى توان به او اعتماد كرد و از نادرستى و حيله وى بيم و آسيب مى رود.توضيح مفتى جعفر حسين اسم او معدى كرب بود و كنيه اش ابومحمد و چون موهاى مجعد داشت او را اشعث مى خواندند.وقتى حضرت رسول الله (ص) رسالت را آغاز كرد اشعث پسر قيس با قبيله خود (بنى كنده) به مكه رفت و به حضور پيغمبر رسيد و پيغمبر از او و قبيله اش دعوت كرد كه دين اسلام را بپذيرند و آنها بدون پذيرفتن اسلام از مكه مراجعت كردند.بعد از هجرت كه عده اى زياد به مدينه مى رفتند و مسلمان مى شدند اشعث بن قيس با قبيله خود به مدينه رفت و به حضور پيغمبر رسيد و آن بار مسلمان شد.اما بعد از رحلت پيغمبر اسلام به دين سابق (بت پرستى) برگشت.در زمان خلافت ابوبكر، يك سپاه به جنگ اشعث بن قيس رفت و او را اسير كرد و به مدينه نزد ابوبكر بردند و اشعث توبه نمود و مسلمان شد.اما شيخ محمد عبده يكى از شارحان نهج البلاغه مى نويسد در آن موقع هم اسلام او ظاهرى بود و يك منافق واقعى محسوب مى شد.اشعث در جنگ (يرموك) يك چشم را از دست داد و از آن به بعد معروف به واحدالعين (يك چشم) شد و ابن قتيبه مورخ معروف نام او را جزو رجال يك چشم ذكر كرده است.اشعث، با ام فروه بنت ابى قحافه خواهر ابوبكر ازدواج كرد و اشعث سومين شوهر ام فروه بود و آن زن س
ه پسر براى اشعث زاييد به اسامى محمد و اسماعيل و اسحق.ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه، عقيده دارد كه اشعث بن قيس در قتل حضرت اميرالمومنين (ع) دست داشته و مى نويسد در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى حجر بن عدى در مسجد كوفه از مكانى مى گذشت كه عبدالرحمن بن ملجم مرادى و اشعث بن قيس، آنجا كنار ديوار مسجد با هم صحبت مى كردند و حجر بن عدى شنيد كه اشعث بن قيس به ابن ملجم گفت تو بايستى زودتر دست به كار بزنى چون اگر هوا روشن بشود وقت كار مى گذرد و تو را خواهند ديد.مسعودى در كتاب (مروج الذهب) نوشته كه دختر اشعث بن قيس كه زن حضرت امام حسن مجتبى (ع) بود آن امام را به قتل رسانيد و نوشته (مروج الذهب) اين است : معاويه به بنت اشعث زوجه حسن بن على (ع) وعده داد كه اگر حسن بن على (ع) را با زهر به قتل برساند يكصد هزار دينار زر به او خواهد داد و او را به عقد پسرش يزيد در خواهد آورد و آن زن هم حسن بن على (ع) را مسموم و مقتول كرد.اما عنوان حائك (بافنده) كه از طرف حضرت اميرالمومنين (ع) خطاب به اشعث بر زبان آورده شد علاوه بر مفهوم اصلى كه نساج است در زبان عربى يك معناى مجازى دارد و كسانى را كه سخنان نسنجيده و بى سر و ته بر ز
بان مى آورند بافنده مى خوانند و مى گويند ترهاتى مى بافت و لذا (حائك) از لحاظ مجازى يعنى كسى كه سخن نسنجيده يا بى سر و ته بر زبان بياورد و در كلام حضرت اميرالمومنين (ع) به اين معناى مجازى است خاصه آنكه حضرت بعد از اين عنوان خطاب به اشعث مى گويد اى منافق توضيح سيد محمد عسگرى جعفرى راجع به اشعث بعد از رحلت حضرت رسول الله (ص) اشعث بن قيس از دين اسلام برگشت و ياغى شد و ابوبكر سپاهى را به فرماندهى زياد بن ابيه براى سركوبى او فرستاد و اشعث بن قيس با تمام مردان و زنان قبيله خود در يك قلعه متين، حصارى گرديد و زياد بن ابيه قلعه را محاصره كرد و محصورين دچار قحطى شدند و اشعث بن قيس پنهانى با زياد بن ابيه مذاكره كرد كه اگر فرمانده سپاه به او و افراد خانوادهاش امان بدهد و از كشتن و اسارت آنها خوددارى نمايد وى دروازه قلعه را به روى سپاه اسلام خواهد گشود.زياد بن ابيه گفت اسم كسانى را كه مى خواهى در امان باشند بنويس و اشعث كه مى خواست نام ده نفر را (با خود) بنويسد، اسم 9 نفر را نوشت و فراموش كرد نام خود را در آن صورت تحرير نمايد و وضع او، در آن موقع شبيه به افسانه مربوط به ملانصرالدين شد كه ده الاغ داشت و در راهى سوار بر ا
لاغ مى رفت و هر چه الاغان خود را مى شمرد مى ديد 9 الاغ است و به ذهنش نمى رسيد الاغى را كه خود بر آن سوار است بشمارد.در هر حال اشعث نام 9 تن از خويشاوندان نزديك خود را نوشت و به زياد بن ابيه داد و بعد به مردان و زنان قبيله خود گفت زياد بن ابيه تعهد كرده كه اگر دروازه قلعه را بگشاييم متعرض ما نشود.اما بعد از اين كه سپاه زياد بن ابيه وارد قلعه شد 800 مرد را كه در قلعه بودند دستگير كردند و گردن زدند و تمام زنهاى قلعه را غير از زنهايى كه اسمشان جزو آن 9 نفر بود، اسير نمودند و نمى خواستند كه خود اشعث بن قيس را هم به قتل برسانند زيرا اسمش در صورت 9 نفرى نبود و زياد بن ابيه، بهتر دانست كه او را به مدينه نزد ابوبكر بفرستد تا خليفه راجع به وى تصميم بگيرد و هنگامى كه اسيران را به مدينه مى بردند زنهاى اسير اشعث بن قيس را مورد نفرين قرار مى دادند و او را بى غيرت مى خواندند و مى گفتند تو خيانت كردى و مردان ما را به كشتن دادى و سبب اسارت ما شدى و گفته حضرت اميرالمومنين (ع) در اين خطبه مشعر بر اين كه اشعث بن قيس سبب هلاكت قبيله اش شده، اشاره به اين واقعه است و بعد از اين كه اشعث به مدينه رسيد ابوبكر وى را آزاد كرد و اشعث
با خواهر بيوه ابوبكرازدواج نمود.
خطبه 020-در منع از غفلت
حضرت اميرالمومنين (ع) در اين خطبه، از موضوعى صحبت مى كند كه براى عبرت گرفتن آدمى هيچ موضوعى موثرتر از آن نيست و آن مرگ و بخصوص دنياى بعد از مرگ است و به حقيقت اگر آدمى دنياى بعد از مرگ را ببيند، محال است كه در اين دنيا يك گام از جاده راستى و درستى و احكام و نواهى خداوندگارمنحرف گردد.اگر آنچه را كه اموات شما مشاهده كردند شما مى ديديد، به گريه در مى آمديد و شيون مى كرديد و وحشت سراپاى شما را مى گرفت و احكام خداوند را به گوش هوش مى شنيديد و به موقع اجرا مى گذاشتيد اما دنياى بعد از مرگ در حال حاضر بر شما پنهان است و از آن اطلاع نداريد، ليكن طولى نخواهد كشيد كه حايل از بين برداشته خواهد شد و شما هم مانند پيشينيان دنياى بعد از مرگ را خواهيد ديد.امروز چشم بگشاييد و ببينيد اگر ديدگان واقع بين داشته باشيد و گوش را بگشاييد و بشنويد و داراى سامعه واقع شنو باشيد و روح خود را براى هدايت شدن آماده كنيد پيغمبران به شما راه راست رانشان داده اند و حقيقت اين است كه پيغمبران از جانب خداوند آمده اند تا اين كه شما عبرت بگيريد و به شما گفتند تا از چيزهايى كه ممنوع مى باشد بر كنار باشيد و دستورهاى خداوند را بعد ازفرستادگان آسمان (فرشتگان) آدميان به شما ابلاغ مى نمايند.(مقصود انبياء مى باشند).
خطبه 021-در توجه به قيامت
سيدرضى عليه الرحمه در مقدمه اين خطبه مى نويسد كلام حضرت اميرالمومنين (ع) در فصاحت و بلاغت و بكار بردن كلماتى اندك براى بيان معانى وسيع بى نظير است و من در همه عمر كلامى چون (تخففوا- تلحقوا) كه در اين خطبه خوانده مى شود نديده ام كه اين گونه كوتاه و داراى معانى وسيع باشد و فقط اميرالمومنين (ع) قادر است دريايى از معنا را در اين دو كلمه جا بدهد.به تحقيق كه آغاز و انجام هر چه بايستى بر شما وارد بيايد مقابل شما مى باشد (بر شما آشكار است) و زمان موعود، انتظار شما را مى كشد و از بار گران مى كاهد تا اين كه بتوانيد سبكبار برويد و به كسانى كه رهرو هستند ملحق شويد و آنها كه رفته اند انتظار مى كشند تا شما به آنها برسيد.خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان
در اين خطبه حضرت على بن ابوطالب (ع) در مورد واقعه قتل عثمان صحبت مى كند و از بيگناهى خود در مورد آن قتل دفاع مى نمايد و طلحه و زبير كه خود به طور موثر در قتل عثمان دست داشتند، به ناحق، حضرت اميرالمومنين (ع) را متهم به قتل عثمان مى كردند و ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه مى نويسد در زمان محاصره خانه عثمان طلحه براى اين كه شناخته نشود بر صورت خود نقاب زده بود و رو به جانب خانه عثمان تير پرتاب مى كرد و زبير ، علنى مردم را تحريك به قتل عثمان مى نمود و مردم به او گفتند تو به ما مى گويى كه عثمان را به قتل برسانيم در حالى كه پسرت در مقابل خانه عثمان نگهبانى مى كند و زبير گفت چون عثمان دين شما را بر باد داد بايد او را به قتل برسانيد ولو پسرمن كشته شود.آگاه باشيد كه شيطان هواخواه خود را گرد هم آورده و قشون خود را مسلح كرده تا اين كه دست به شورش بزنند و فتنه برانگيزند و خدا مى داند كه آنها هيچ كار نامطلوب از من نديده اند تا اين كه بتوانند كراهت آن را به رخ من بكشند، و هرگز پيش نيامد كه با من از روى انصاف داورى كنند.آنها از من حقى را مطالبه مى كنند كه خودشان آن حق را ترك كرده اند (آن را دور انداخته اند)و خونى از من مى خواهند (خون بهايى مى خواهند) كه خودشان آن خون را بر زمين ريخته اند.اگر من در اين خون ريزى شركت داشته ام پس آنها هم شريك خون ريزى بوده اند و اگر خود آنها دست به اين كار زدند و من آلودگى ندارم پس گناه از خود آنان است و بايستى كفاره عمل خود را بپردازند و در اين قضيه بزرگترين دليلى كه آنها براى متهم كردن من مى آورند دليلى است عليه خودشان.آنها از پستان مادرى شير مى خواهند كه مدتى است فرزندش را از شير گرفته و پستانش خشك شده و ديگر نمى توان از آن پستان شير گرفت و آنها مى خواهند رسمى را برقرار كنند كه از بين رفته است.كيست كه مرا دعوت به مبارزه مى كند و براى چه من آن دعوت را بپذيرم زيرا من در مورد اينان به آگاهى خداوند راضى و مسرور هستم و مى دانم كه خداوند مى داند و قضاوت مى كند.اگر اين گروه نخواهند كه دستور مرا به موقع اجرا بگذارند من لبه تيغ را وسيله اصلاح آنها قرار مى دهم، چون لبه شمشير براى شفاى بيمارى باطل طلبى، يك داروى كافى است.من به يارى حق اتكاء دارم و تعجب آنكه اعلام كرده اند كه من جريده بازى (مبادله ضربات نيزه) آماده شوم و از لطمه هاى شمشير ابراز بى صبرى نكنم (يعنى مرا تهديد به نيزه و
شمشير كرده اند) و آنها نمى دانند كه من هرگز از جنگ بيمناك نبودم و در هيچ موضع ضربات شمشير (يا هر سلاح ديگر) مرا دچار وحشت نكرده است براى اين كه به خداى خود يقين و ايمان دارم و هرگز در مورد دين خويش شبهه و شك نداشته ام.
خطبه 023-در باب بينوايان
در اين خطبه كه حضرت اميرالمومنين (ع) توصيه مى كند به خويشاوندان و اهل عشيره و ديگران كمك بكنند كلمه غفيره وجود دارد و مرحوم سيدرضى گردآورنده نهج البلاغه مى گويد كلمه غفيره به معناى زياد و بسيار است و وقتى مى گويند جم الغفير يعنى جمعيت بسيار و جماءالغفير نيز به معناى جمعيت بسيار مى باشد و كلمه ديگر از بيان حضرت اميرالمومنين (ع) كه در اين خطبه هست و مرحوم سيدرضى آن را معنى كرده كلمه عفوه است و سيدرضى مى گويد عفوه يعنى قسمت خوب هر چيز و در زبان عربى وقتى مى گويند اكلت عفوه الطعام يعنى قسمت خوب غذا را خوردم (آن قسمت كه از ساير قسمتهاى ديگر غذا پسنديده تر و لذيذتر بود) و نيز مرحوم سيدرضى مى گويد در اين خطبه جمله (و من يقبض يده عن عشيرته...) از كلمات گهربار و پر معناى حضرت است و به اين معنى مى باشد (اگر كسى كمك يك دست را از عشيره خود دريغ كند...) يعنى (اندك كمك را دريغ نمايد...) در روز احتياج كه نيازمند كمك عشيره خود مى باشد كسى به او مساعدت نخواهد كرد و مرحوم سيدرضى مى گويد كه معناى وسيع كلام حضرت اين است آن كس كه از تنگ چشمى فقط از كمك با يك دست دريغ كرده در روز احتياج از كمك صدها دست محروم مى ماند.نصيب هر كس از زيادى يا كمى، در زندگى، سهمى است كه مانند قطرات باران كه از آسمان نزول مى نمايد و به همه جا فرو مى ريزد، به او مى رسد.بنابراين اگر يكى از شما ببيند كه برادرش از حيث فرزندان و مال و وضع زندگى بر او فزونى دارد نبايد نسبت به وى حسد بورزد و رشك بردن بر مسلمان ديگر، از يك مسلمان پسنديده نيست.يك مسلمان تا زمانى كه مرتكب عملى ناپسند و آلوده به شرم نشده كه اگر آن را در حضورش بازگو كنند، از شرم سر را پايين بيندازد و چون كماندارى است كه در اولين كشيدن زه كمان تير او به هدف اصابت نمايد و بتواند جايزه تيراندازى را به دست بياورد.يك مسلمان كه از اعمال نكوهيده برى مى باشد و دامانش به كردارهاى ناپسند آلوده نشده از خداى خود انتظار يكى از دو پاداش نيكو را دارد پاداش اول اين است كه خداوند بزرگ او را به سوى خود فرا بخواند و براى يك مسلمان، رسيدن به خداوند بزرگترين سعادت است.پاداش ديگر اين مى باشد كه خداوند به مسلمان نيك نهاد و پاك كردار، رزق برساند و او را از مال و فرزندان برخوردار نمايد در حالى كه دين او و حيثيت و شخصيت وى نيز بر جاى باقى است.مال و فرزندان مربوط به اين دنيا است (توشه اين جهان مى باشد) ولى عمل صالح توشه دنياى ديگر (توشه آخرت) است.گاهى خداوند اين دو را نصيب بعضى از اقوام مى نمايد (به طورى كه آنها از سعادت دنيوى و اخروى هر دو برخوردار مى شوند) و براى اين كه شما هم بتوانيد از گونه اين افراد باشيد، از آنچه خداوند منع كرده و دستور داده، از آن پرهيز نماييد پرهيز كنيد.از خداوند بترسيد ولى ترس شما از او نبايستى از بهانه باشد.كار بكنيد (منظور كارهاى مفيد و خير است) اما نه براى اين كه ديگران كارهاى شما را ببينند و از روى ريا باشد و اين را بدانيد آن كه كارى براى ديگرى مى كند يعنى رياكار است و مى خواهد ديگرى كارش را ببيند، خداوند كننده كار را به هم او واگذار مى نمايد (كار را بايد براى خدا كرد نه براى خلق تا خداوند، كننده كار را به خلق واگذار ننمايد).از خداوند مسئلت مى نمايم كه به من منزلتى بدهد مانند منزلت شهيدان و مرا موفق بكند كه با سعيدان (كسانى كه در آخرت نيكبخت شده اند) زندگى كنيم و همنشين پيغمبران باشيم.اى مردم اين را بدانيد كه آدمى هر قدر از مال برخوردار باشد از كمك خويشاوندان خود بى نياز نيست.زيرا خويشاوندان با دست و زبان همه وقت طرفدار آدمى هستند و از او دفاع مى كنند و اگر وى غايب باشد از اموالش محافظت مى نمايند آن هم از روى دلسوزى و اگر براى آدمى واقعه اى ناگوار پيش بيايد، خويشاوندان به يارى اش بر مى خيزند و نمى گذارند كه در قبال واقعه ناگوار بدون مددكار باشد.نام نيكويى كه از طرف خداوند براى نيكوكار باقى مى ماند بهتر از ميراثى است كه از وى به وارث برسد ضامن بقاى نام نيك او مى باشد.اى مردم، اگر خويشاوندى دچار عسرت و تهيدستى گرديد مبادا چيزى را كه براى او ضرورى مى دانيد دريغ كنيد، چون اگر دريغ نماييد آنچه را كه به خويشاوند تهيدست نداده ايد مازاد اموال شما نخواهد شد و دارايى شما زيادتر نمى شود و اگر به او بدهيد از دارايى شما كاسته نمى گردد.آن كس كه از مساعدت نسبت به خويشاوند تهيدست مضايقه مى كند يك دست را بدون اثر كرده و به كار نينداخته اما سبب مى شود كه دستهاى زياد از مساعدت نسبت به او در روز نيازمندى از كار باز بماند و آن كس كه با اقرباى خود ملاطفت مى كند سبب مى شود كه خويشاوندان همواره نسبت به او مهربان باشند.