خطبه 083-درباره عمرو بن عاص - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى بندگان خدا، كجا هستند آنهايى كه عمر دراز كردند و از نعمتهاى خدا بهره مند گرديدند و دانش آموختند و داراى فهم و معرفت شدند و توانستند چشمان خود را با بصيرت بگشايند و همه چيز را ببينند.

امروز هيچ يك از آنها نيستند اما در دوره زندگى مهلت كافى به دست آوردند و رسولان آنها را از عذاب اخروى بيم دادند و به نعمتهاى دنياى ديگر اميدوار كردند ولى از آن مهلت طولانى استفاده ننمودند و درصدد بر نيامدند كه سعادت اخروى خود را تامين نمايند.

اى كسانى كه چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا داريد واى كسانى كه از نعمت سلامتى و مكنت برخوردار هستيد آيا براى شانه خالى كردن از امر خدا گريزگاه و پناهگاهى داريد؟ و آيا مى توانيد بعد از اين كه مرگ شما را گرفت و برد به اين دنيا برگرديد؟ اگر گريزگاه و پناه گاه نداريد براى چه فريفته افسون دنيا مى شويد؟ آيا در اين دنيا، نصيب هر يك از شما از زمين بيش از طول و عرض كالبد شما هست كه پس از قرار گرفتن در قبر با خاك آلوده مى شويد؟ پس اكنون كه ريسمان مرگ گلوى شما را نمى فشارد و جان در كالبد شما جارى است و اراده و اختيار كامل داريد و مى توانيد به كارها دست بزنيد و فرصت كافى هست و زمان براى توبه مو
جود مى باشد توبه كنيد و نگذاريد كه آخرين مهلت قبل از كوچ كردن به سوى مكان تنگ (قبر) و پيش انداختن جان از بدن بگذرد و ما همه در انتظار يك غائب مى باشيم (مرگ) و روزى، خداوند توانا و عزيز جان ما را مى گيرد.

توضيح سيدرضى سيدرضى مى گويد وقتى اميرالمومنين (ع) اين خطبه را ايراد مى كرد، كسانى كه مستمع بودند به لرزه در آمدند و موها بر تنشان راست شد و از چشمهايشان اشك فرو ريخت و همه منقلب شدند و يكى از كسانى كه مستمع بود اين خطبه را به نام (غراء) ناميد.

خطبه 083-درباره عمرو بن عاص

در آغاز اين خطبه اميرالمومنين (ع) مى گويد (شگفت از پسر نابغه) و منظور (عمروعاص) است چون مادر (عمروعاص) موسوم به نابغه بود و مورخان اسلامى از آن زن به بدى ياد كرده اند و گفته اند كه پايبند عفت نبوده است و عمروعاص، در كشور شام كه امروز موسوم به سوريه است به دروغ شهادت داده بود كه على بن ابو طالب (ع) مردى است كه مزاح مى كند و اهل لعب مى باشد و به همين جهت ما (شاميان) او را به خلافت انتخاب نكرديم و در همين خطبه اميرالمومنين (ع) از روش جنگى عمروعاص، صحبت مى كند و اشاره به اين موضوع است كه در جنگ صفين وقتى عمروعاص خود را در معرض شمشير اميرالمومنين (ع) ديد و دانست كه كشته خواهد شد خود را عريان كرد و اميرالمومنين (ع) رو برگردانيد و عمروعاص با اين خدعه گريخت و از مرگ جست و تاريخ صدر اسلام حاكى از اين است كه اين خدعه را مردى به اسم طلحه بن ابو طلحه بنياد گذاشت و در ميدان جنگ احد وقتى خود را در معرض ضربت شمشير اميرالمومنين (ع) ديد ناگهان خويش را عريان كرد و آن حضرت رو برگردانيد و طلحه بن ابو طلحه از فرصت استفاده نمود و گريخت.

و به طورى كه تواريخ اسلامى نوشته اند بسر بن ابى ارطاه نيز با همين خدعه از ضربت شم
شير اميرالمومنين (ع) فرار كرد و وقتى نزد معاويه رفت خواست عذرى بياورد و معاويه به او گفت از كار خود خيلى شرمگين مباش چون قبل از تو عمروعاص همين كار را كرد.

شگفت از پسر نابغه، كه به مردم شام مى گويد كه من مردى هستم اهل سرگرمى و لعب و اوقات خود را صرف مزاح مى نمايم ولى آن مرد، گفته اى باطل بر زبان آورده است .

بدترين گفته ها، گفته دروغ است و او دروغ مى گويد و پس از اين كه وعده مى دهد خلف وعده مى كند و اگر از او پرسشى بنمايند در پاسخ بخل مى ورزد.

او كسى است كه پيمان مى بندد و سپس آن را زير پا مى گذارد و قطع رحم مى كند.

در ميدان كارزار قبل از اين كه جنگ شروع شود و شمشيرها از غلاف بيرون بيايد جنجالها مى كند و اوامر صادر مى نمايد ولى همين كه شمشيرها از غلاف بيرون آمد بزرگترين هنر جنگى او اين است كه خود را عريان به مردم نشان مى دهد (تا از ضربت شمشير مصون بماند).

به خداوند سوگند كه پيوسته، به خاطر آوردن مرگ مرا از لعب و مزاح باز مى دارد، اما او (عمروعاص) بر اثر فراموش كردن مرگ و آخرت از ياد حق باز مى ماند.

او با اين شرط با معاويه بيعت كرد كه عطيه اى از او دريافت نمايد و معاويه هم براى اين كه وى از دين خود دست بكشد،
رشوه اى كم مقدار به او داد.

خطبه 084-در توحيد و موعظه

در اين خطبه اميرالمومنين (ع) باز در وصف خداوند، مضامينى بكار مى برد كه قبل از او، هيچ دانشمند اسلامى به كار نبرده است و از جلمه مى گويد (لاتحيط به الابصار و القلوب) يعنى چشمها و قلبها بر او محيط نمى گردد (احاطه نمى كند) و اميرالمومنين (ع) با اين كلام، مى گويد نه فقط چشمهاى ما نمى تواند خداوند را ببيند و در بر بگيرد براى اين كه جسم نيست) بلكه انديشه هاى قلبى هم قادر به در برگرفتن او نيست و به زبان ساده تر، قوه تخيل ما نمى تواند حتى در دنياى خيال به مختصات خداوند پى ببرد براى اين كه قوه تخيل ما فقط قادر به تجسم چيزهايى است كه ما نظاير آن را ديده باشيم و نمى توانيم چيزى را كه نظايرش را نديده ايم يا با عدد و حساب قادر به توهم آن نيستيم، در دنياى خيال مجسم نمائيم و به همين جهت است كه حتى هيچ دانشمند بزرگ رياضى نمى تواند فكر كند كه الى غيرالنهايه، تا كجا است چون نه نظيرش را ديده، نه مى تواند با اعداد، حدود آن را تعيين نمايد و آنچه اميرالمومنين (ع) در وصف خدا بيان مى نمايد.

با ترجمه به زبان فارسى وافى به بيان معنى نيست و براى هر يك از جملات توصيفى اميرالمومنين (ع) بايد يك تفسير نوشت تا به طور كافى، برا
ى ما فارسى زبانان افاده معنى كند.

و گواهى مى دهيم كه خدائى نيست جز الله واحد.

خدائى كه قبل از او هيچ چيز نبوده و آخرش داراى نهايت نيست و نيروى و هم بشرى قدرت توصيف او را ندارد و در او كيفيتى نيست كه دلها قادر به ادراكش باشند.

در خداوند تجزيه و تبعيض راه ندارد و چشمها و قلبها بر او محيط نمى گردد.

اى بندگان خدا، از پيش آمدهاى عبرت انگيز پند بياموزيد و از راهنماييهايى كه به شما مى شود و به خصوص از راهنماييهاى كلام خدا (قرآن) پيروى كنيد.

اينطور باشيد كه گويى پنجه مرگ در شما فرو رفته و رشته اميدهاى شما گسسته است و تهديد مرگ و محشر، شما را به سوى سر منزل نهايى هدايت مى نمايد.

بدانيد كه با هر كس دو نفر همراه است يكى آن كه او را به سوى محشر مى راند و ديگرى آن كه در مورد او شهادت مى دهد.

بهشت، داراى درجه هايى است كه هر يك بر ديگرى مزيت دارد و در بهشت مسكنهاى متفاوت موجود است و نعيم بهشت هرگز قطع نمى شود و ساكن بهشت دستخوش پيرى نمى گردد و هر كه ساكن بهشت است احساس نياز نمى نمايد.

خطبه 085-صفات پرهيزكارى

در اين خطبه، اميرالمومنين، ضمن توصيه هاى مربوط به مغتنم شمردن عمرو فراهم كردن توشه براى دنياى ديگر از ريا صحبت مى كند و در نظر آن حضرت ريا به قدرى ناپسند است كه چون شرك مى باشد و كوتاه ترين و جامع ترين تعريفى كه دانايان از ريا كرده اند اين است كه آدمى كارى بكند براى اين كه توجه ديگران را جلب نمايد بدون اين كه در ضمير خود كوچكترين علاقه به آن كار داشته باشد و به خصوص در به انجام رسانيدن وظائف مذهبى، ريا، عملى ناپسند مى باشد.

به تحقيق كه بر تمام اسرار آگاه است (خداوند آگاه مى باشد) و افكار باطنى را مى خواند و بر همه چيز محيط است و بر همه چيز غلبه مى كند و چيزى وجود ندارد كه بر آن توانا نباشد.

بر هر آدمى فرض است كه در دوره فراغت كه روزگار به او مهلت مى دهد و هنگامى كه هنوز اجلش فرا نرسيده خود را براى به انجام رسانيدن وظائف الهى آماده كند و قبل از اين كه رشته نفس كشيدن قطع شود مشغول كار گردد و براى انتقال از سراى فانى به سراى ديگر، توشه فراهم نمايد.

پس اى مردم وظيفه شما اين است كه كتاب او را نگاه دارنده باشيد و طبق آن كتاب، حقوق خداوند را رعايت نماييد.

اين را بدانيد كه خداوند، شما را به عبث (به بيهودگى) نيافريده و شما را در وادى نادانى و نابينايى رها نكرده است.

خداوند جلوى پاى شما را روشن كرده است كه همه چيز را ببينيد و اعمال شما را كه بايستى به انجام برسانيد مشخص نموده و ساعت مرگ شما را معين كرده و كتابى براى شما فرستاده كه همه چيز را براى شما بيان و روشن مى كند و علاوه بر آن، مدت زمانى پيغمبر خود را بين شما قرار داد (مقرر كرد كه بين شما زندگى كند) تا كتاب خدا را به خوبى به شما بفهماند و از زبان پيغمبر خود با شما سخن بگويد و آنچه را كه جزو منهيات است بر شما نهى كند و آنچه را كه جزو اوامر است به شما ابلاغ نمايد.

خداوند به وسيله كتاب و پيغمبر خود راه عذر را بر شما بست و حجت را بر شما تمام كرد و به شما وعده پاداش در قبال اعمال ثواب داد و به شما فهمانيد كه اگر مرتكب گناه بشويد دچار عذاب شديد خواهيد شد.

شما قسمتى از زندگى خود را در غفلت گذرانيديد پس بقيه ايام زندگى خود را ادراك كنيد (غنيمت بشماريد) و بر خلاف گذشته، اين ايام را در غفلت نگذرانيد
تا اين كه باز شما را به سوى هوى و هوس سوق بدهد و در غرقاب گناه فرو ببرد زيرا سهل انگار بودن نسبت به هواى نفس آدمى را به سوى معصيت رهبرى مى نمايد.

اى بندگان خدا، اين حقيقت را بدانيد آن كس كه از پروردگار خود اطاعت مى كند دلسوزترين فرد نسبت به خود مى باشد و آن كه از خداى خود اطاعت نمى نمايد ستمگرترين فرد بر خود مى باشد.

كسى كه خود را مى فريبد مغبون است و كسى كه داراى دين درست مى باشد بايستى مورد رشك قرار بگيرد.

سعادتمند كسى است كه از غير خود اندرز فرا بگيرد) از كارهاى نيك آنها پيروى و از كارهاى بدشان پرهيز كند) و بدبخت كسى است كه از هوى و هوس و غرور خود فريب بخورد.

و بدانيد كه رياكارى، ولو به مقدار كم، شرك است و از هم نشينى با اهل هوى و هوس بپرهيزيد براى اين كه هم نشينى با آنها ايمان را از دل مى برد در عوض، جاى شيطان را در آنجا باز مى نمايد.

از دروغ گويى بپرهيزيد براى اينكه دروغ با ايمان سازگار نيست چون نسبت به ايمان بيگانه مى باشد.

راستگو، كسى است كه بر ساحل سلامت و كرامت جا دارد و دروغگو كسى است كه در مغاك مذلت سقوط مى نمايد.

از حسد ورزيدن نسبت به يكديگر بپرهيزيد زيرا همانطور كه آتش چوب را مى خورد و از بين مى برد حسد هم ايمان را از بين مى برد.

اگر مى خواهيد در زندگى اجتماعى از بركت برخوردار شويد نسبت به هم بغض و خصومت نداشته باشيد زيرا خصو
مت ورزيدن نسبت به يكديگر بركت را از بين مى برد.

اين را بدانيد كه پيروى كردن از آرزوهاى خام و دراز سبب ضعف عقل مى شود و نتيجه ديگرش اين است كه آدمى را از حمد خداوند دور مى نمايد و بنابراين آرزوهاى دراز و خام را كنار بگذاريد و اين آرزوها نشانه غرور هم هست و آرزومندش مغرور مى باشد.

خطبه 086-موعظه ياران

اين خطبه، مربوط است به تفاوتهايى كه بين اهل حق و يقين و اهل فسق وجود دارد و در اين خطبه، ما از زبان و قلم مبارك اميرالمومنين (ع) فرق بين (ثقل اكبر) و (ثقل اصغر) را هم فرا مى گيريم و به پيروى از اين فراگيرى بهتر به مفهوم حديث معروف كه از خاتم النبيين به اين مضمون نقل شده (تركت فيكم الثقلين) يعنى (دو چيز با ارزش براى شما باقى گذاشتم) پى مى بريم و (ثقل) در زبان عربى به معناى سنگينى مى باشد ولى يك معناى مجازى هم دارد كه (با ارزش) و (گرانبها) است و آن دو چيز با ارزش كه از طرف رسول الله (ص) براى بندگان خدا باقى مانده يكى كتاب الله يعنى قرآن است و ديگرى خاندان مطهر و مقدس نبوى.

اى بندگان خدا، به درستى كه محبوبترين بندگان نزد خداوند آن است كه خدا وى را يارى مى نمايد تا اين كه بر نفس خود غلبه كند و جامه اى از اندوه و قبايى از وحشت (خوف از خدا) در بر نمايد.

در قلب اين بنده چراغ راهنمايى افروخته مى شود و او را براى سر منزل آخر، توشه فراهم مى نمايد و دور را بر خود نزديك و مشكل را بر خود آسان مى كند.

نظر مى كند و مى بيند و ذكر خداوند را به جا مى آورد و در نتيجه مى تواند كارهاى پسنديده بسيار را به انجام برسا
ند.

چون رسيدن به سرچشمه آب گوارا بر او، آسان مى شود از آن آب سيراب مى گردد و جامه هوى و هوس را از تن دور مى نمايد و از هر نوع اندوه بركنار مى شود مگر يك اندوه (و آن اندوه طلب وصال حق است).

اين بنده كه خداوند او را براى غلبه بر نفس يارى كرده از گروه نابينايان (كوردلان) خارج مى شود و با ارباب هوى و هوس كارى ندارد و كليد درهاى رستگارى در دست اوست و درهاى تباهى را مى بندد.

اين بنده با چشمهاى باز، راه خود را مى يابد و آن راه را مى پيمايد و مى داند كه نشانه هاى سلامت او چيست و محكم ترين ريسمان را (ريسمان توحيد) به دست مى گيرد و آن را از دست نمى دهد.

يك چنين بنده، آنچنان به خداوند و دين مبين يقين دارد كه يقين او مانند نور خورشيد در روز غير قابل ترديد است و براى امور اخروى از هيچ كوشش فروگزارى نمى كند و در آن راه هر فرع را به اصل برمى گرداند.

يك چنين بنده، از گفتن (براى ارشاد مردم) مضايقه نمى ماند و مردم گفته اش را مى فهمند و هنگامى كه بايستى خاموش بماند خاموش مى ماند تا اين كه او، و ديگران به سلامت زندگى كنند.

اين بنده، ضمير خود را نسبت به خداوند خالص كرده و خدا هم با او داراى خلوص است.

يك چنين بنده از معادن دين خد
ا است و از ميخهاى زمين اوست و بر خويش لازم مى داند كه همواره رعايت عدالت را بنمايد و اولين قدم كه در راه برقرار عدالت، در خود برداشته اين است كه هر نوع هوى و هوس را از خويش دور نموده است.

يك چنين بنده دستور حق را براى ديگران تفسير مى نمايد و مى شكافد و خود به آن دستور عمل مى كند و از هيچ كارى كه نتيجه آن براى بندگان خدا، خير و نيكو باشد فروگزارى نمى كند.

اين بنده، اختيار امور خود را به دست كتاب (قرآن) مى دهد و هر جا كه كتاب خدا او را مى برد، مى رود و در هر جا كه كتاب خدا فرود بيايد او فرود مى آيد (خانه اش جائى است كه كتاب خدا آنجا باشد).

در قبال اين بنده كه رستگار است
بنده اى ديگر وجود دارد كه خود را عالم مى نامد و عالم نيست و دانستن او اين است كه نادانيها را از نادانان و گمراهيها را از گمراهان فرا مى گيرد و براى مردم از تار و پود دروغ و غرور دامها مى بافد و آنها را در آن دام گرفتار مى نمايد.

اين بنده نابكار، نظريه هاى خود را محمل كتاب خدا قرار مى دهد (كتاب خدا را طبق نظريه هاى خود تفسير مى كند) و بر هوى و هوس خود جامه حق را مى پوشاند (هر چه كه خود بخواهد، به صورت حق جلوه مى دهد) و به مردم مى گويد كه من شما را از خطرهاى بزرگ حفظ مى كنم و گناهان بزرگ را در نظرشان كوچك جلوه مى دهد و به مردم مى گويد كه من در مقابل شبهات توقف مى كنم (در امورى كه مورد شبهه است دخالت نمى نمايم) اما همواره در وسط آنها است و مى گويد كه من از بدعت بيزارم، اما همواره مبادرت به بدعت مى نمايد.

يك چنين بنده نابكار ، از لحاظ صورت و ظاهر انسان مى نمايد، اما قلب او قلب يك حيوان است.

نه دروازه رستگارى را مى شناسد تا اينكه وارد آن دروازه شود و از هدايت برخوردار گردد و نه دروازه نابينائى (كوردلى) را مى شناسد تا اين كه مقابل آن توقف كند و بداند كه نبايد وارد آن دروازه شد و يك چنين بنده نابكار مر
ده زندگان است (مرده اى است كه بين زندگان به سر مى برد).

بعد از آنچه گفته شد، اى مردم، پس شما به كجا مى رويد و از كجا مراجعت مى نماييد.

مگر نمى بينيد كه اعلام (پرچمها) حق برپاست و آيات حق با وضوح به چشم مى رسد و چراغها براى راهنمايى رهنوردان بر بالاى ارتفاعات روشنايى مى دهد؟ پس چرا با حيرت و گمراهى به اين طرف و آن طرف مى رويد؟ چگونه بر خود روا مى داريد كه سرگردان باشيد در صورتى كه خانواده پيغمبرتان در بين شماست و شما مى دانيد كه آنها رهبر حق هستند و شاخصهاى دين مى باشند و از زبان آنها جز گفتار صدق شنيده نشده است و نمى شود.

شما كه مى بينيد كه خانواده پيغمبرتان بين شما مى باشد آنها را در قلوب خودتان در منزلى مانند بهترين منازل قرآن جا بدهيد و مانند شتران تشنه كه با شتاب به سوى آبشخور مى روند به طرف آنها برويد.

اى مردم اين گفته را از خاتم النبيين (ص) فرا بگيريد كه گفت (كسى كه از ما زندگى را بدرود مى گويد مرده نيست و آن كه از ما استخوانش مى پوسد، پوسيده شده نمى باشد).

اين كلام پيغمبر را فرا بگيريد تا بدانيد كه نبايد از چيزى كه از آن اطلاع نداريد، اظهار اطلاع نماييد زيرا بسيارى از حقايق در چيزهايى است كه شما منكر
آن هستيد و هيچ كس را كه عليه او دليلى در دست نداريد مورد نكوهش قرار ندهيد و آنكه شما دليلى عليه او در دست نداريد من هستم.

آيا من در بين شما به ثقل اكبر عمل نكردم؟ و آيا در بين شما ثقل كوچكتر (يعنى خاندان پيغمبر) را نگاه نداشتم.

من در بين شما، درفش ايمان را به طور ثابت برافراشتم (مركوز كردم) و شما را رهنمون شدم كه به خوبى حلال و حرام را بشناسيد و با عدالت خود، شما را از امنيت و عافيت برخوردار كردم و با گفتار و كردار خويش شما را به سوى اعمال نيكو راهنمايى نمودم و برجستگيهاى اخلاقى خود را به نظر شما رسانيدم.

ولى شما نخواستيد كه آنها را ببينيد و بفهميد و لذا راجع به چيزى كه بينايى شما قادر نيست به كنه آن پى ببرد و انديشه شما نمى تواند آن را در بر بگيرد اظهار نظريه ننماييد.

/ 107