خطبه 002-پس از بازگشت از صفين - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انتخاب پيغمبران خداوند از فرزندان آدم، پيغمبران خود را انتخاب كرد و از آنها پيمان گرفت تا اين كه پيام او را با امانت و درستى ابلاغ كنند و ماموريت خود را به انجام برسانند.

نصب پيغمبران از طرف خداوند هنگامى صورت گرفت كه اكثر مردم عهدى را كه با خداوند بسته بودند نقض كردند و حقوق خداوند و وظيفه خود را فراموش نمودند و ديگران را خداى خود دانستند و آنها را پرستيدند زيرا شيطان آنها را واداشت كه راه خداوند را ترك كنند و از پرستش او باز بمانند.

خداوند ، پيغمبران خود را يكى بعد از ديگرى فرستاد تا اين كه مردم را متوجه وظيفه شان كه ماهيت آن جزو موجوديت آنها بود و در روز خلقت روحشان وعده داد كه به آن وظيفه عمل كند ، بنمايند.

آن پيغمبران بايستى توجه خلق را به سوى خوبيهايى كه خداوند نصيب خلق نموده جلب كنند و پيام خداوند را به خلق برسانند و به مردم بياموزند كه چگونه از خزائن و دفاينى كه در روح و عقل آنها هست استفاده كنند و خلق را راهنمائى نمايند كه بتوانند مظاهر اسرار خلقت را ببينند مثل سقفى بلند كه بالاى سرشان است (و آن آسمان آنها را از خطرات فضا حفظ مى كند) و زمينى كه زير پايشان مى باشد (با تمام ثروتهايى كه د

ر زمين هست) و راههاى تامين معاش و برقرارى تمدن آنها و بيماريهايى كه سالخوردگى بر آنها وارد مى آورد و تيره بختيها و وقايع ناگوار كه بر آنها فرو مى آيد و بالاخره مرگ كه به همه چيز پايان مى دهد.

خداوند هرگز خلق را بدون رهنمونى و تعليم از پيغمبران و بدون كتابهائى كه بر مردم نازل مى شود و بدون برهانهاى قطعى و مفيد و بدون راهنمايى در راه راست نگذاشته است و پيغمبران او، چنان مردانى با خصلت و پايدار بودند كه با وجود قلت عدد، در قبال اكثريت، متزلزل نشدند و از به انجام رسانيدن ماموريت خود باز نماندند.

هيچ يك از پيغمبران از دنيا نرفتند مگر اين كه قبل از رفتن اطلاع دادند كه بعد از آنها كه جايشان را خواهد گرفت و هيچ يك از پيغمبرانى كه آمدند از اين عمل كوتاهى نكردند تا بگويند كه قبل از آنها كه پيغمبر بوده و او را مورد تصديق قرار داده اند.

به اين ترتيب، يك قرن بعد از قرن ديگر و يك دوره پس از دوره ديگر سپرى گرديد و پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.

مبعوث شدن پيغمبر اسلام تا اين كه خداوند، محمد رسول الله (ص) را براى وفاى به وعده اى كه داده بود، مبعوث به پيغمبرى كرد و آن وعده را به پيغمبران سلف داد و به آنها گفت كه بايستى عظمت اين پيغمبر را بپذيرند و دوران پيغمبرى او را خبر دهند و آنها پذيرفتند و آمدنش را اطلاع دادند و نشانه ها و علائم آمدن او و رسالتش معلوم و برجسته بود و محلى كه در آنجا متولد گرديد با رفعت و شايسته.

وقتى او به رسالت برگزيده شد خلق به دسته هاى متعدد تقسيم شده بودند و هر دسته از فرقه اى پيروى مى كرد.

بعضى از آنها خداوند را به مخلوقات او شبيه مى نمودند و در صدد بر مى آمدند كه او را داراى شخصيت و اسم مخلوقات بكنند و دسته اى ديگر، صفات او را به ديگران منسوب مى كردند و قايل به كفر مى شدند و دسته اى هيچ عقيده به ذات و صفات خداوند نداشتند و خداوند، به وسيله محمد (ص) به اين گروهها فهماند كه راه عقيده و پرستش خود را تغيير بدهند و پيغمبر ما اقدام كرد كه آنها را از جهالت برهاند.

تا اين كه خداوند مصمم شد كه محمد (ص) را فرا بخواند و او را در لقاى خود جا بدهد و خداوند اين طور مشيت كرد كه ديگر ، زندگى در اين جهان براى پيغمبر پاك سرشت او بدون ارزش است و پيغمبر را از دنياى پست به جوار خود منتقل كرد.

قرآن و احكام دين رسول الله (ص) وقتى از اين دنيا مى رفت براى شما چيزى باقى گذاشت كه پيغمبران سلف قبل از اين كه از اين دنيا بروند باقى گذاشتند زيرا هيچ پيغمبر بدون اين كه مجموعه اى از دستورهاى روشن و صريح را براى مردم بگذارند از اين دنيا نرفت.

به همين ترتيب پيغمبر (ص) وقتى از اين دنيا مى رفت كتاب خدا (قرآن) را براى شما گذاشت.

او نه فقط قرآن را براى شما نهاد بلكه در دوره زندگيش به تفصيل كتاب خدا را براى شما شرح داد و گفت چه مواردى حلالو حرام و چه وظايف جزو واجبات و مستحبات است و چه موارد از جمله ناسخها و منسوخها مى باشد و در چه موارد، خداوند در احكام سختگير است و در چه موارد قايل به اغماض مى شود و كدام قسمت از احكام است كه مربوط به اشخاص معين مى باشد و كدام قسمت از احكام جنبه عمومى دارد و شامل همه مى شود و كدام قسمت از قرآن اندرز است و كدام قسمت از امثال مى باشد و چه قسمت از كتاب خ

دا جزو مرسل است و چه محدود و چه قسمت جزو محكمات است و فهم آن از طرف همه ممكن و آسان مى باشد و چه قسمت جزو متشابهات به شمار مى آيد و فهم آن از طرف افرادى كه از عامه مردم هستند ممكن نيست و چه قسمتهايى در قرآن هست كه مجمل مى باشد و قرآن آن را مى گشايد و تفسير مى كند و چه قسمتها كه فهم آن اشكال دارد و از غوامض است و قرآن آن را توضيح مى دهد و تبيين مى نمايد.

در قرآن قسمتهايى است كه هر مسلمان بايد آن را بداند و از آنها بدون اطلاع نماند و قسمتهاى ديگر در قرآن هست كه فهم آنها از طرف همه مسلمين اجبارى نيست اما اگر آنها را بدانند و بفهمند بهتر مى باشد.

بعضى از احكام در قرآن هست كه جنبه لزوم دارد اما بعد سنت پيغمبر گفته كه مى توان آنها را متوقف نمود.

در سنت پيغمبر هم احكامى است كه واجب مى باشد اما بعد، قرآن گفته كه مى توان آن احكام را متوقف كرد.

بعضى از دستورات قرآن، براى زمانهاى مخصوص صادر شده و جنبه دائمى ندارد و در موارد ديگر مى توان آنها را متوقف كرد و قرآن به طور وضوح بين بعضى از احكام مربوط به ممنوعيت قايل به تفاوت شده است.

در قرآن از گناهانى نام برده شده كه غير قابل بخشايش است و هر كس كه مرتكب آن گناهان بشود ، كي

فر مى بيند و در جهنم جا مى گيرد و گناهانى ديگر هست كه مستوجب مجازات شديد نيست و مورد بخشايش واقع مى شود و در قرآن، اعمالى بيان مى شود كه يك مسلمان، اگر قسمتى كوچك از آن اعمال را به جا بياورد ماجور مى گردد و نگفته معلوم است كه اجراى قسمتى بيشتر از آن اعمال بيشتر اجرا دارد.

در مورد حج خداوند زيارت خانه مقدس خود را بر شما واجب كرد و آن خانه اى است كه خداوند آن را محل نيايش و قبله تمام افراد بشر قرار داد و همانگونه كه جانواران تشنه در اطراف يك آبشخور جمع مى شوند تا اين كه عطش خود را تسكين بدهند و همانطور كه كبوتران به سوى آرامگاهى مى روند تا اينكه خود را از خطر حفظ كنند، مردم نيز اطراف آن خانه اجتماع مى كنند تا مبادرت به نيايش نمايند و اميدوارى به دست بياورند و در آنجا از گناه و آلودگى مصون باشند.

خداوند، سبحانه، حج را براى مردم تكليفى قرار داد تا اين كه اطاعت روح مردم را از خود بيازمايد و آن علامتى باشد براى احترام و ايمان مردم به عظمت خدا و او در بين افراد بشر ، مستمعانى را برگزيد كه اوامر او را شنيدند و اطاعت كردند و آمدند و در جائى قرار گرفتند كه قبل از آنها پيغمبران در آنجا قرار گرفته بودند و در حال طواف در اطراف كعبه، آنها مانند فرشتگانى مى باشند كه در اطراف عرش خداوند طواف كنند.

آنها در اين بازار الهى (بازار عبوديت) براى به دست آوردن سود ملكوتى ورد بر زبان مى آورند و با آرامش خاطر، رو به سوى ارض رحمت و رستگارى قرار گرفته اند.

خداوند قابل تكريم و تعظيم، اين خا

نه را چون نهاد و پرچم اسلام كرد تا مردم در آنجا پناهگاه و محل صلح و سلم و اميدوارى به دست بياورند و زيارت اين خانه را بر شما واجب نمود و مقرر داشت كه هر مسلمان بايستى به آنها برود و گفت: ولله على الناس حج البيت من استطاع سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين

خطبه 002-پس از بازگشت از صفين

در جنگ صفين كه بين حضرت اميرالمومنين (ع) و معاويه بن ابوسفيان در گرفت هزارها تن به قتل رسيدند و هنگامى كه پيروزى حضرت على بن ابوطالب (ع) مسلم شد لشكريان معاويه به تمهيد عمروعاص، قرآنها را بر سر نيزه كردند تا اين طور نشان بدهند كه قرآن بايد بين مسلمين احكام را جارى كند و لشگريان على بن ابوطالب (ع) فريب خدعه معاويه و عمروعاص را خوردند و دست از جنگ كشيدند و حضرت اميرالمومنين بعد از جنگ صفين، دل آزرده از جهالت و ناپايدارى هواخواهانش، اين خطبه را كه مربوط است به اوضاع مردم قبل از اسلام و خاندان نبوت و اين كه رهبرى مسلمين با خاندان نبوت مى باشد ايراد نمود خداوندى را سپاس مى گزارم تا بيش از پيش از نعم او برخوردار شوم و مشيت او را فرمانبردار باشم و از نافرمانى (معصيت) او پرهيز نمايم و هنگام نياز و عسرت كمك او را كه براى هر نيازمند كافى است تقاضا نمايم.

خداوندى كه هر كس را راهنمائى كند، هرگز گمراه نخواهد شد و هر كس كه با او خصومت بورزد هرگز به رستگارى نخواهد رسيد و آن كه خداوند به او كمك نمايد هرگز نيازمند و درمانده نخواهد گرديد.

خداوندى كه به درستى هيچ چيز برتر از حمد و سپاس او نيست و هيچ كس جز او نمى

تواند، حمد و سپاس را از راه مرحمت پاداش بدهد و شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه و بدون شريك نيست و خلوص و حقيقت اين شهادت آزموده شده و ايمان من بر آن دور از هر گونه ترديد است و تا زمانى كه ما از وديعه بقا و پايندگى برخوردار هستيم بر اين ايمان استوار مى باشيم و ما بايد آن را از گزند زمان و مكان حفظ كنيم، چون يك چنين شهادت و عقيده، پايه ايمان و رهنمون نيكوكاريها و سبب و مايه رضايت خاطر خداوند رحمان و هم دوركننده شيطان است.

شهادت مى دهم كه محمد (ص) بنده خداوند و پيغمبر اوست و خداوند او را با دين مشهور و فرماندهى ماثور و كتاب نوشته شده (قرآن) و نور درخشان و پرتو تابان و اوامر مشخص و نواهى معين فرستاد تا اين كه هر نوع خرافات و موهومات از بين برود و مردم از عقل و آيات پند بگيرند و از عقوبتها بترسند.

و خلق دچار وسوسه ها و فتنه هايى شدند كه بر اثر آن حبل متين دين گسسته شد و اركان علم اليقين از پايه بيرون آمد و بنيان ايمان متزلزل گرديد و طريق نجات از چشم افتاد و ناپيدا شد و چنان گمراهى جنبه عمومى پيدا كرد كه عميائى (نابينائى) بر همه چيره شد و خداوند رحيم را ياغى شدند و برعكس به يارى ابليس شتافتند و ايمان به سوى خذالت و حقارت رفت و اركان آن منهدم گرديد و مردم هر چه را كه نشانه ايمان بود از ياد بردند و گوئى كه آن را نمى شناختند.

در بهترين كشورها استراحتشان بى خوابى بود و خوابشان اشكى كه از ديدگان فرو مى ريختند.

در منطقه اى كه در آنجا دهان دانايان بسته بود و مردم نادان از تكريم برخوردار مى شدند و از ابليس پيروى مى كردند و سالك راه او مى شدند و از آبشخور وى مى نوشيدند.

در آن روزگار پر از فتنه كه همه سرگشته و آواره بودند و كسى

راه نمى يافت و نادانى بر همه چيره شده بود خداوند محمد (ص) را فرستاد با پرتو تابان.

در مورد تبار رسول الله (ص) دودمان و تبار او، موضع و مكان راز هستند و ملجاء امر وى مى باشند.

مخزن علم او و گنج حكمت و كتابخانه كتابهاى او و كوههاى دين او آنها هستند.

به استوارى و پايدارى و يارى آنان پشت دين كه خميده بود راست شد و تشويش و اضطرابى كه دين از ترس عدم موفقيت داشت با سعى و همكارى آنها از بين رفت.

قسمتى ديگر از خطبه مربوط به دسته اى ديگر دسته اى كه فجور و عدم اطاعت را بكارند و آن كشتزار را با آب غرور آبيارى كنند معلوم است كه جز تباهى و نابودى حاصلى از آن كشتزار به دست نخواهند آورد.

در اين گروه هيچ كس را نمى توان يافت كه با آل و دودمان محمد (ص) قابل مقايسه باشد و اين را بايد دانست كه كسى كه مورد نعمت آل و تبار محمد (ص) قرار مى گيرد هرگز نمى تواند با آل محمد (ص) مساوى باشد آنها (آل و تبار محمد) اساس دين اسلام هستند و ستون علم اليقين ايمان.

آن كه تندرو مى باشد مى فهمد كه بايستى به سوى آنان باز گردد و آن كه كندرو مى باشد مى فهمد كه بايستى به آنها ملحق گردد.

اختصاصهاى حقوق ولايت با آل و تبار رسول الله (ص) است و وصيت و وراثت در آنان مى باشد .

اكنون زمانى است كه حق به اهل آن (به حق دار) مسترد گرديده و به كسى رسيده كه خود او انتقال دهنده و منعكس كننده حق بوده است.

خطبه 003-شقشقيه

خطبه شقشقيه يكى از خطبه هاى معروف حضرت اميرالمومنين (ع) است و در زبان عربى وقتى مى گويند كه شقشقه اش هدر رفت يعنى بيان فصيح او ناتمام ماند براى اين كه حضرت اميرالمومنين (ع) در آخر اين خطبه به عبدالله بن عباس گفت شقشقه، هدر رفت و در زبان عربى معنى اصلى شقشقه به هيجان آمدن شتر است و معناى مجازى آن ناتمام ماندن يك گفتار بليغ.

به خدا سوگند مردى كه علائم و جامه خلافت را بر خود اختصاص داد مى دانست كه من براى خلافت مانند ميله (محور) سنگ آسياب كه براى آن سنگ ضرورت دارد تا اين كه اطراف آن بگردد ، ضرورى هستم.

برجستگى من نسبت به آن اشخاص به قدرى است كه من مانند يك رود هستم كه از آن سيل خرد جارى است و هيچ كس را ياراى آن نمى باشد كه بتواند خود را به قله دانايى من برساند.

ولى من مجبور بودم كه از آن غصب چشم فرو ببندم و روى را از آن برگردانم.

من در محظورى بزرگ قرار گرفته بودم و دو راه در پيش داشتم يكى اين بود كه براى حق خود بدون اين كه كسى از من پشتيبانى كند، مبارزه نمايم يا اين كه در يك وضع جانكاه كه جوان را سالخورده مى كند و سالخورده را طورى ناتوان مى نمايد كه نيروى حياتى را از دست مى دهد و يك مومن، را دچار

پشيمانى مى نمايد، شكيبائى را پيشه نمايم.

بعد از اين كه اوضاع را به خوبى از نظر گذرانيدم به اين نتيجه رسيدم كه عاقلانه ترين راه براى من اين است كه شكيبا باشم، گو اينكه تحمل اين وضع ناصواب كه حق مرا غصب كرده بودند براى من بسى دشوار بود

تا اين كه آن شخص مرد و خلافت را بعد از مرگش به ديگرى واگذار كرد.

آن روز كه بر كوهان شترى ناتوان نشسته بودم- با وضع خوش حيان برادر جابر بسيار تفاوت داشت.

او در دوره زندگى اش، احتياج مبرم به كمك ديگران داشت تا اين كه بتواند نواقص خود را تكميل و عيوب خود را رفع و خطاها و عقب افتادگيهاى خود را جبران كند.

اما در موقع مرگ خود را چنان مردى عاقل و خردمند به شمار مى آورد كه بتواند براى انتخاب كسى كه بايستى بعد از او موظف باشد تصميم بگيرد.

وظيفه اى كه خويش او، به طور كامل در آن دچار شكست شده بود.

او و جانشينش، بدون دقت در آنچه مى كنند ثروت امت را تفريط كردند و به تاراج دادند به طورى كه مرور زمان، به جاى اين كه وضع را اصلاح نمايد ضايعات را بيشتر مى كرد به قسمى كه به نظر مى رسيد كه جبران ضايعات امكان ندارد و زمينه نشان مى داد كه در آينده تفريطها و تاراجهاى ديگر صورت خواهد گرفت.

اما اين اعمال ناروا به نام قانون و نظم به انجام مى رسيد و مستمسكهاى غير قابل قبول ديگر هم براى اين اعمال تراشيده مى شد.

طورى بر اثر اين اوضاع سر كلاف از دست آن كس كه بايستى زمام امور خلافت را در دست داشته باشد به در رفته بود كه او شبا

هت به كسى داشت كه بر يك ماده شتر سركش سوار است و مهار آن را در دست دارد و مى كوشد كه ماده شتر را به راه وا دارد.

اگر او مهار شتر را زياد بكشد نتيجه اش اين است كه بينى شتر پاره مى شود و هر گاه مهار را رها نمايد ماده شتر او و خود را بر زمين خواهد زد و شترسوار را به هلاكت خواهد رساند.

به خدا سوگند كه مردم به گمراهى افتاده بودند و وسيله آرامش نداشتند و چقدر براى من ناگوار بود كه مى ديدم حقوق بشرى و مذهبى مردم مهمل گذاشته مى شود

/ 107