خطبه 208-گله از قريش - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 208-گله از قريش

اين خطبه مربوط است به شكايت مولاى متقيان (ع) از جماعت قريش كه خويشاوندان او بودند اما در موضوع خلافت با مولى يارى نكردند و اميرالمومنين (ع) در اين خطبه مى گويد آنها به من گفتند (حق آن است كه بگيرى و نيز حق آن است كه آنها مانع شوند) و خواننده مى تواند به اين منطق حيرت آور كه جماعت قريش به مولى گفتند پى ببرد و بفهمد كه چقدر منطق آن جماعت بى بنياد بوده است چون اگر اميرالمومنين (ع) حق داشته كه خلافت را بگيرد ديگران حق نداشته اند كه مانع بشوند و مرحوم سيدرضى گردآوردنده نهج البلاغه مى گويد به موجب يك روايت اين خطبه جزو خطبه قبل است كه موضوع آن مربوط به حق مى باشد و به موجب روايت ديگر خطبه اى جداگانه است و به همين جهت جداگانه ذكر مى شود.

خدايا من از تو تقاضا مى كنم با من مساعدت نمايى و انتقام مرا از قريش و كسانى كه به آنها كمك كردند بگيرى و آنها كه خويشاوند من بودند رشته قرابت را گسستند و ظرف مرا شكستند و براى مخالفت با من به جمعى پيوستند كه با آنها هم راى شدند در صورتى كه مى دانستند كه من نسبت به آنان براى آن حق برترى داشتم و به من گفتند كه حق آن است كه بگيرى و حق آن است كه تو را ممانعت نمايند و لذا
با تحمل اندوه شكيبايى را پيشه كن يا با تحمل تاسف، مرگ را بپذير.

در آن موقع دريافتم كه غير از اعضاى خانواده ام يار و مددكارى ندارم و نخواستم كه رفتار من طورى بشود كه سبب مرگ آنان گردد.

لذا در حالى كه خار در چشمم رفته بود شكيبايى را پيش گرفتم و در حالى كه استخوانى راه گلويم را مسدود كرده بود آب را (به ظاهر آب دهان را) فرو بردم و با فرو نشانيدن خشم يك صبر تلخ تر از حنظل و دردناكتر از زخم شمشير در قلب را تحمل كردم.

اين خطبه مربوط است به حمله كردن به عمال حكومتى در بصره كه از طرف اميرالمومنين (ع) منصوب شده بودند و بايد متوجه بود كه در متن عربى اين خطبه كلمه مصر به معناى كشور مصر واقع در افريقا نيست بلكه به معناى شهر است.

در آن موقع به عمال من و بر كسانى كه من آنها را در راس بيت المال مسلمين گماشته بودم و بر مردم شهر كه مطيع من بودند حمله بردند و بين آنها، تشتت به وجود آوردند و دسته اى از آنها را عليه من وارد در فساد كردند و بر شيعه من (پيروان من) حمله نمودند و عده اى از آنها را با نيرنگ كشتند اما دسته اى ديگر از پيروان من به شمشيرهاى خود متكى شدند و آن قدر پيكار و استقامت كردند تا اين كه به لقاءالله رسيدند (به خدا ملحق شدند).

خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل

اميرالمومنين (ع) اين جمله ها را بعد از خاتمه يافتن جنگ جمل، وقتى جسد طلحه را (كه كنيه ابومحمد داشت) ديد بر زبان آورد و معلوم مى شود كه وقتى آن حضرت بر جنازه طلحه گذشت ستارگان طلوع كرده بود ابومحمد، در اين مكان، غريب و خوار افتاده و به خداوند سوگند من اكراه داشتم از اين كه جسد مقتولين قريش را زير ستارگان آسمان ببينم.

من از بنى عبد مناف خونخواهى كردم اما روساى بنى جمح از شمشير من گريختند و آنهايى كه كشته شدند از اين جهت جان دادند كه براى موضوعى گردن كشى كردند كه براى آن صالح نبودند (براى خلافت صالح نبودند) و به همين جهت سر از دست دادند.

خطبه 210-در وصف سالكان

مرحوم سيدرضى براى بعضى از خطبه ها عنوان گذاشته و عنوان اين خطبه را اين جمله قرار داده است (فى وصف السالك الطريق الى الله سبحانه) يعنى در وصف راه پيمايى كه در راه رسيدن به حق تعالى راه مى پيمايد و اميرالمومنين (ع) در اين خطبه سالك راه حق را اينطور توصيف مى نمايد.

او (سالك) عقل را احيا مى كند (خرد را زنده مى نمايد) و نفس اماره را به قتل مى رساند و بر اثر تقويت خرد و و از بين بردن نفس اماره، جثه حجيم او كوچك و لاغر مى شود و خلق تند او ملايم مى گردد و روشنايى زياد بر او (بر ضمير او) مى تابد و آن نور راه را برايش روشن مى نمايد و سالك راه حق مى شود از آن پس درهاى سلامت به رويش باز است و مى تواند به راه ادامه بدهد تا اين كه به اقامتگاه نهايى برسد و چون دل به خدا داده و خداوند را از خود راضى كرده پاهايش در راه پيمايى داراى قوت و استقامت مى گردد و با تعادل و طمانينه راه مى پيمايد.

خطبه 211-در ترغيب يارانش به جهاد

اين خطبه، بر طبق نظريه تمام شارحان نهج البلاغه مربوط به جهاد است و در اين خطبه اميرالمومنين (ع) به اصحاب گوشزد مى كند كه براى جهاد آماده شوند ولى تاريخ ايراد خطبه از طرف شارحان ذكر نشده تا دانسته شود كه مولاى متقيان قبل از كدام جنگ اين خطبه راايراد كرد.

خداوند كه نعمتهاى خود را به شما عطا كرده انتظار دارد كه شما تشكر نعمتهايش را بجا بياوريد و او عطيه ديگر هم به شما بذل كرده و آن اين كه امر حكومت خود را به شما واگذاشته است (شما را بعد از اين كه آفريده شديد در زمين، از طرف خود عهده دار امور كرد كه كارهاى زمين را به انجام برسانيد) و در دوره محدود زندگى كردن شما در اين دنيا به شما فرصت و مهلت داد تا اين كه در ميدان نيكوكارى با همديگر مسابقه بدهيد و بر ديگران پيشى بگيريد.

پس آماده براى پيكار باشيد و دنباله دامان بلند لباس خود را جمع آورى نماييد (تا در موقع نبرد دست و پاگير نباشد) و از حضور در وليمه ها خوددارى نماييد كه عزم و تصميم با وليمه مغايرت دارد و با هم كنار نمى آيد و چه بسيار كه خواب صبحگاهى تصميماتى را كه بايستى در آن روز به موقع اجرا گذاشته شود نقض كرده (از بين برده) و روز را به تاريكى شبان
ه رسانيده كه در آن همتها بى اثر شده است.

خطبه 212-تلاوت الهيكم التكاثر

ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه كه در بين شارحان اين كتاب معروف تر از همه مى باشد مى گويد مدت پنجاه سال است كه من خطبه هاى اميرالمومنين (ع) را مورد مطالعه و تحقيق قرار مى دهم و بارها اين خطبه را خوانده ام ولى باز هم مايل به خواندن آن مى باشم زيرا هر بار كه اين خطبه را مى خوانم، چيزهايى از كلام اميرالمومنين (ع) ادراك مى نمايم كه دفعه قبل نفهميده بودم و آيا اگر كسى اين خطبه را بخواند مى تواند به خود اجازه بدهد كه لب به اندرز بگشايد چون در اين خطبه اميرالمومنين (ع) اندرز را به كمال رسانيده است.

مرحوم سيدرضى هم مى گويد كه اميرالمومنين (ع) قبل از اين كه اين خطبه را ايراد كند اين دو آيه از سوره (التكاثر) را تلاوت كرد (اليهكم التكاثر، حتى زرتم المقابر)- يعنى به فزونى شماره اموات طورى فخر مى كنيد تا به ديدن قبرها برسيد.

و در پاورقى اين خطبه راجع به علت نزول اين دو آيه توضيحى داده شده است.

عجب از اين مرام دور و شگفت از اين اشخاص غافل كه به ديدار مى آيند و حيرت از اين عمل مقرون به رسوايى.

وقتى ديدند كه سرزمين آنها از وجود آنان خالى است (از كسانى كه مرده بودند خالى مى باشد) به جاى اين كه از رفتن آنها عبرت
بگيرند درصدد برآمدند كه شماره آنها را از ازمنه قديم محسوب نمايند.

آيا به قبرستانهاى پدران خود و شماره كسانى كه مرده اند افتخار مى كنيد؟ آيا فكر مى نماييد كه مى توانيد آن مردگان را به سوى خويش برگردانيد؟ اگر از آن اموات عبرت بگيريد بهتر از اين است كه به آنها افتخار نماييد و اگر از اين مردگان سئوال كنيد كه بر آنها چه گذشت خواهند گفت كه دوره عمر را با سرگشتگى گذرانيدند و نمى دانستند كه به كجا مى روند و شما اينك در قفاى آنها با بى اطلاعى در حركت هستيد و بر سرشان قدم مى گذاريد و بر اجساد آنها كشت مى كنيد و از آنچه گذاشتند مى خوريد و در مكانهاى خالى آنها سكونت مى نماييد و جهان بر شما و آنها گريان است و آنها كسانى بودند كه از لحاظ خاتمه زندگى بر شما پيشى گرفتند و در مسابقه آخر عمر از شما جلو افتادند تا اين كه به منزل برسند و جاى شما را مهيا كنند.

چه بسيار كسان كه داراى مرتبه هاى بزرگ بودند و وسيال برترى براى آنها فراهم بود.

در بين آنها از پادشاهان و افراد عادى وجود داشتند اما همه به سوى قبر راه پيمودند و زمين از گوشت آنها ارتزاق كرد و از خونشان مكيد و همين كه شبى از آنها در قبر گذشت كالبدشان سرد گرديد.

آنها پنهان ش
دگانى هستند كه هرگز كشف نمى شوند و هيچ تغيير در احوال آنها به وجود نمى آيد و هيچ واقعه آنها را اندوهگين نمى نمايد و لرزش زمين و كوهها را احساس نمى كنند و صداى غرش رعد را نمى شنوند.

رفته اند و كسى در انتظار مراجعتشان نيست مكان سابق آنها هنوز هست اما آن مكان خالى از مكين مى باشد.

روزگارى آنها و ديگران، درهم بودند ولى بعد طورى پراكنده شدند كه هيچ يك نمى تواند ديگرى را فرا بخواند و دورى آنها از يكديگر به سبب اين نيست كه مكان آنها از هم دور است بلكه از اين جهت كه جامى نوشيدند كه آن نوشيدن زبان آنها را از كار انداخت و گوششان را كرد نمود و حركاتشان مبدل به ثبات گرديد و طورى سر بر خاك نهادند كه هرگز قدرت برخاستن ندارند
و در قبرها با همسايگان خود دوستان بدون محبت مى باشند.

همه جمعند ولى از همه دورند و از الفتى كه قبل از مرگ با يكديگر داشتند اثرى باقى نمانده و نه در روز با هم آشنايى دارند و نه در شب.

آنها بعد از اين كه در خاك جا گرفتند خطرهاى قبر را وخيم تر از آنچه از آن وحشت داشتند ديدند و نشانه هاى دنيا را وسيع تر از آنچه فكر مى كردند مشاهده نمودند.

اگر اموات قدرت تكلم داشتند و مى توانستند آنچه را كه ديده اند بيان كنند در آنها توانايى بيان آنچه ديده اند نبود.

معهذا ديدگان عبرت بين آنها را مى بينند و گوشهاى شنوا سخنان اموات را مى شنوند و آنها مى گويند كه صورتهاى شاداب آنها، پژمرده شده و اندام نرم آنها طورى متلاشى گرديده كه شناخته نمى شود و جامه هاى آنان پوسيده، و گور براى آنها چنان تنگ است كه نمى توانند در آن جابجا بشوند.

آنها مى گويند كه توقف ما در اين مكان تنگ كه هرگز فراخ نمى شود طولانى گرديد و زيبايى بدن ما از بين رفته و لحظه اى از اندوه بر كنار نيستيم.

وضع آنها در گور همانطور است كه مى گويند و اگر با دقت بنگرى مى فهمى كه گوشهاى آنها بر اثر نفوذ و ورود حشرات كر شده و چشمهايشان بر اثر نفوذ خاك از بين رفته و
زبانهاى آنان كه آن همه داراى جنب و جوش بود در دهانهايشان متلاشى گرديده و ديگر، دل در سينه هاى آنان نمى طپد.

در بدن آنها عضوى نيست كه دچار پوسيدگى و آفت تباهى نشده باشد و آنها دستى ندارند تا بدان وسيله آفات را از خود دور كنند و دلى ندارند تا بر رنج و بدبختى خود ناله را سر بدهند و زمين بسيارى از آن اندامهاى عزيز و رنگهاى گوناگون و شگفت آور را خورده است.

در بين آنها كسانى بودند كه با برخوردارى از نعم دنيا، وقتى دچار اندوهى مى شدند خود را با سرور سرگرم مى كردند تا اين كه اندوه را از ياد ببرند و اگر مصيبتى بر آنها وارد مى آمد مى كوشيدند كه آن مصيبت را با خوشى به محاق فراموشى بسپارند.

آنها كه سعى مى كردند همواره خوش و شادمان باشند به دنيا مى خنديدند و دنيا هم به آنها مى خنديد و ناگهان همان دنيا زندگى خوش آنها را از بين برد و مرگ به آنها چشم دوخت و سلامت وجودشان از بين رفت و بيمارى بر آنها چنگ انداخت.

پزشكان آنها را معتاد كرده بودند كه گرمى را با سردى درمان كنند و سردى را با گرمى معالجه نمايند اما گرمى نمى توانست سردى را از بين ببرد جز اين كه گرمى را بيشتر مى كرد و سردى قادر نبود كه گرمى را از بين ببرد جز اينكه سردى زيادتر مى شد و داروها براى اعتدال مزاج مفيد نمى گرديد و بيمارى به طول مى انجاميد تا جايى كه طبيب نمى دانست چگونه بيمار را درمان كند و پرستار از بيمار دلسرد مى شد و اعضاى خاندانش نمى دانستند كه چگونه به كسانى كه از حال مريض جويا مى شدند جواب بدهند و بين خود، راجع به مريض ابراز نااميدى مى كردند و بعضى مى گفتند كه او درمان نخواهد شد و بعضى
بر طبق روش گذشتگان، ديگران را قبل از مرگ بيمارى تسلى مى دادند.

بيمار بر بال وداع كردن از دنيا و دوستان خود نشسته بود و در ازمنه آخر اندوهى بزرگ بر او چيره شد و در آن هنگام چيزهايى مى شنيد كه نمى توانست جواب بدهد و در قبال گفته بزرگان و خردسالان حرفى بزند تا اينكه رطوبت زبان او خشك گرديد و مرگ او را در ربود و مرگ داراى سختيها مى باشد و از همه سخت تر اين است كه كيفيت مرگ را بيان كنند و عقول مردم دنيا بتواند آن را بپذيرد.

خطبه 213-تلاوت رجال لا تلهيهم...

شارحان نهج البلاغه مى گويند كه اميرالمومنين (ع) اين خطبه را بعد از خواندن اين آيه (رجال لاتلهيهم تجاره و لابيع عن ذكرالله) يعنى مردانى هستند كه تجارت و داد و ستد آنها را از ذكر خدا باز نمى دارد- ايراد نمود و اين آيه از آيات سوره نور مى باشد خداوند تعالى به ياد آوردن صفات خدايى را وسيله جلاى قلوب قرار داد تا اين كه بعد از سنگينى گوشها و ضعف چشمها و بعد از خصومتهاى افراد با يكديگر ياد خداوند سبب تسكين بشود.

خداوند كه داراى نعمتهاى گرانقدر مى باشد بندگانى دارد كه لحظه به لحظه در ايامى كه فترت به وجود مى آيد (عمل كردن به احكام خدا از طرف مردم متوقف شود) از طرف خداوند ملهم مى شوند و خداوند با عقول آنها سخن مى گويد و اين اشخاص به منزله راهنمايانى هستند كه مسافران را از بيابانها مى گذرانند و در چشمها و گوشها و دلها روشنايى به وجود مى آورند و آنهايى را كه از راه تقوى مى روند مى ستايند و به رستگارى بشارت مى دهند و اگر از راه راست نرود و راههاى ديگر را انتخاب نمايد وى را نكوهش مى نمايند و به او مى گويند كه هلاك خواهى شد.

اينها هستند چراغهاى چنان ظلمات (چراغهايى براى روشن كردن تاريكيها) و راهنمايان چنان ش
بهات.

طرفداران ذكر خدا مردمى هستند كه ياد خدا را به دنيا نمى فروشند و هيچ چيز و از جمله تجارت و داد و ستد آنها را از ياد خدا باز نمى دارد و تمام ايام عمر را با ياد خدا مى گذرانند و آنچه را كه حرام شده در گوش مردم غافل فرو مى خوانند (به آنها مى گويند كه مرتكب اعمال حرام نشوند) و مردم را از منكر نهى مى نمايند و خود مرتكب منكر نمى شوند.

آنها طورى مشغول ذكر خدا هستند كه گويى دوره توقف در اين دنيا را تمام كرده و به انتهاى آن رسيده اند و در آخرت جا دارند و پندارى كه ماوراى آخرت را مشاهده مى نمايند و از وضع زندگى دوزخيان آگاه مى باشند.

آنها طورى آگاهى دارند كه پندارى قيامت آنچه را كه وعده داده به نظر آنها رسانيده و آنچه را كه مردم نمى بينند آنها مشاهده مى كنند و آنچه را كه مردم نمى شنوند آنها استماع مى نمايند.

اگر آنها را در جاهاى شايسته اى كه هستند به نظر بياوريد خواهيد ديد كه دفتر اعمالشان باز است و آماده هستند كه به حسابشان رسيدگى شود و اگر در اعمال آنها گناهان بزرگ يا كوچك وجود داشته باشد آمادگى دارند كه بار گناهان را بر پشت حمل كنند و هنگام حمل آن، دچار خستگى شديد مى شوند و به گريه در مى آيند به طورى كه بغض گر
يه گلوى آنها را مى گيرد و در پيشگاه خداوند به خطاى خود اعتراف مى نمايند و چون چنين هستند نشانه هاى رستگارى در آنها ديده مى شود و فرشتگان اطرافشان را مى گيرند و روحشان قرين آرامش و درهاى آسمان به رويشان گشوده مى شود و جايى دارند كه خداوند از آن آگاه است و حق تعالى از سعى آنها راضى مى باشد و آنها هنگامى كه ذكر خدا را مى كنند نسيم عفو او را استشمام مى نمايند و رهين فضل وى مى باشند و اندوه ناشى از ترس خداوند قلوبشان را مجروح و فرو ريختن اشك توبه و استغفار چشمهايشان را خسته كرده و تمام درهايى را كه به سوى خدا گشوده مى شود كوبيده اند و از كسى تقاضاى رفع حاجت مى كند كه عرصه سخاوت او تنگ نمى شود و هيچ حاجتمندى از وى نااميد نمى گردد و بعد از آنچه شنيدى تو در فكر حساب اعمال نفس خود باش كه ديگران داراى محاسبان مخصوص خود مى باشند.

خطبه 214-تلاوت يا ايها الانسان...

اميرالمومنين (ع) اين آيه از سوره انفطار را تلاوت نمود (يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) يعنى (اى انسان چه چيز سبب شد كه تو به خداى با كرامت خود غره شدى) و آنگاه بنا بر گفته شارحان نهج البلاغه اين خطبه را ايراد كرد و موضوع اصلى خطبه اين است كه انسان نبايد به اين اميد كه خداوند گناه او را مورد عفو قرار مى دهد مرتكب گناه گردد و مفهوم آيه قرآن هم كه مولاى متقيان تلاوت نمود همين است استناد گناهكار (كه متكى بر اين مى شود كه معفو خواهد شد) يك استناد باطل و عذر او ناپذيرفتنى است و نادانى او توليد تعجب مى نمايد.

اى انسان چه چيز سبب شد كه در گناه خود بى باك شدى و چه چيز تو را به خدايت مغرور كرد و چه چيز سبب شد كه خواهان از بين رفتن جانب مى شوى؟ آيا بيمارى تو دوا ندارد و آيا خواب تو را بيدارى نيست؟ و چرا آنطور كه به ديگرى ترحم مى كنى به خود رحم نمى نمايى؟ تو وقتى مى بينى شخصى در معرض تابش خورشيد قرار گرفته سايه اى بر او مى اندازى و وقتى مى بينى كه شخصى دچار درد است نسبت به او رحم مى كنى پس چرا درصدد درمان بيمارى خود برنمى آيى و اين چيست كه تو را بر اين بيمارى صبور كرده و چرا بر حال خود گريه نمى نمايى د
ر صورتى كه مى دانى كه نافرمانى كرده اى و آيا از حمله خشم خداوند كه ناگهان بر تو فرود بيايد بيم ندارى؟ بنابراين، ضعف و سستى قلب را با سعى و اراده درمان كن و چشمها را از خواب غفلت بگشا و از اطاعت خداوند دور مباش و به خاطر بياور در زمانى كه تو از خداوند رو برمى گردانى او از فضل و بخشايش تو را مى خواند.

خداوند توانا و بزرگ است اما تو ضعيف و فرومانده هستى با اين وصف نافرمانى مى كنى در صورتى كه سايه او بر سرت افتاده و در عرصه فضل او به سر مى برى.

در حالى كه تو نافرمانى كردى خداوند به تو نعمت عطا كرد و گناهت را مستور نمود و بلايى را كه بايستى بر تو وارد بيايد از تو دور كرد و پرده تو را ندريد به طورى كه تو حتى لحظه اى از لطف خداوند محروم نبوده اى.

به خداوند سوگند كه اگر اين حقيقت در دو نفر وجود داشتن كه هر دو، از لحاظ قدرت يكسان بودند و تو يكى از آن دو به شمار آمدى به سبب رفتار ناپسندت اول كسى بودى كه عليه خود حكم صادر مى كردى.

من صريح مى گويم كه دنيا تو را فريب نداده بلكه اين تو هستى كه خود را به دنيا فريفته اى.

دنيا به تو پند داد كه با عدالت و مساوات رفتار كنى ولى تو پند او را به گوش نمى گيرى و دنيا به تو خبر داد
كه دچار دردخواهى شد و قواى بدنت كاهش خواهد يافت و تو پند او را نمى پذيرى و دنيا راستگو مى باشد و تو را فريب نمى دهد و چه بسيار اندرزها كه به تو داده و تو او را متهم به عدم اخلاص كرده اى در صورتى كه راستگو و در مورد اندرز دادن صميمى است.

يكى از موارد صداقت دنيا در اندرز دادن هنگامى است كه تو بخواهى كه دنيا با تو راجع به مكانهاى ويران و خانه هاى خالى اندرز بدهد و در آن موقع خواهى دانست كه مثل يك دوست مهربان به تو اندرز مى دهد و به تو مى فهماند كه دنيا براى كسانى خوب است كه به آن دل نبندند و نخواهند كه در دنيا متوطن شوند و كسانى در آينده سعادتمند مى شوند كه بخواهند امروز از دنيا بگريزند.

روزى كه زمين به لرزه درآيد و قيامت با شدايد آن روى نمايد و اهل هر دين برخيزند و اهل هر طاعت اطراف مطاع خود جمع شوند در آن روز، هر نظر كه به فضا انداخته شده و هر قدم كه بر زمين برداشته اند غير از نظرها و گامهاى مجاز، از روى عدل خداوند مورد جزا قرار مى گيرد و در آن روز بسيارى از حجتها پذيرفته نمى شود و بسيارى از عذرها را رد مى كنند.

لذا از كارهايى كه مى كنى آنها را انتخاب كن كه عذر آن قابل پذيرفتن و حجت آن قابل قبول باشد و از چيزى
كه داراى بقا نيست (يعنى دنيا) چيزى فراهم كن كه براى تو داراى بقا بشود و آماده سفر باش و زمان رستگارى خود را در نظر بگير و با مركبهاى راهرو، عزيمت كن.

/ 107