نامه 028-در پاسخ معاويه
جوابى به معاويه بن ابوسفيان (معاويه بن ابوسفيان) نامه اى براى اميرالمومنين (ع) فرستاد و در آن، بى اساس و بلاموجه، خودستايى كرد و مولاى متقيان (ع) اين نامه را در جوابش نوشت و در آغاز نامه دو كلمه (اما بعد) سبك مخصوص اميرالمومنين (ع) بعد از حمد خداوند متعال و تجليل از رسول الله (ص) است.اما بعد، نامه ات رسيد و در آن نامه از محمد رسول الله (ص) براى دين خود و آنهايى كه به يارى خداوند از او پشتيبانى مى كردند گفته بودى و اين گفته تو، به ما نشان داد كه روزگار، عمل تعجب آور تو را از ما پنهان كرده بود ، چون تو قصد دارى كه آنچه را كه خداوند از لطف و مرحمت خود به ما عطا كرده بود و آن وجود رسول الله (ص) است به ما اطلاع بدهى و اين عمل تو از لحاظ شناسانيدن رسول الله (ص) به ما، بدان مى ماند كه كسى خرما به (هجر) ببرد يا شاگردى كه نزد استادى تيراندازى آموزد از استاد دعوت نمايد كه در تيراندازى با او مسابقه بگذارد.تو تصور نموده اى كه برترين مسلمانها فلان و فلان هستند و اگر اين گفته تو درست باشد خود تو از مفهوم آن بدون نصيب هستى و اگر درست نباشد ضررى متوجه تو نخواهد شد.به تو چه كه در اسلام كه بزرگتر است و كه كوچكتر (تو كه خود دين ندارى چگونه مى توانى اين موضوع را تشخيص بدهى) و چه تناسبى است بين آزاد شدگان (مانند ابوسفيان) و فرزندان آنها (مثل معاويه) با آنهايى كه به دستور پيغمبر هجرت كردند و آگاه باش كه تعيين مراتب متفاوت مسلمين، در شان تو نيست (تو براى اين كار صالح نيستى).او (يعنى معاويه) از تيرى صحبت كرد كه از تيرهاى مسابقه نبود و مردى چون او شايستگى آن را ندارد كه از خلافت صحبت كند و يگانه وظيفه او در مورد خلافت اين است كه از خليفه واقعى اطاعت نمايد.اى معاويه با اين كه پاى تو لنگ است آيا قصد توقف ندارى و با اين كه دستت كوتاه است آيا دست بر نمى دارى.توقف كن و كنار برو تا اين كه دچار ضرر كسانى كه زيان مى بينند نشوى و از سود كسانى كه نفع مى برند نيز بر كنار خواهى بود.تو مردى هستى گمراه و در صحراى سرگردانى حيران مى باشى و با اين كه تو لياقت ندارى كه از چيزى آگاه شوى به سبب لطف خدا كه شامل من گرديده به تو مى گويم مگر نديدى كه در بين مهاجران و انصار كه در راه خدا جان فدا كردند دسته اى از ما (دودمان رسول الله (ص)) بودند و در بين آنها كسى شهيد شد كه گفتند برترين شهيد است و رسول الله (ص) وقتى بر جسد او نماز گذاشت هفت
اد بار تكبير گفت و نديدى كه از ما كسى در جنگ هر دو دست را در راه خدا از دست داد و رسول الله (ص) راجع به او گفت كه خداوند دو بال در بهشت به او عطا نمود.اگر به خاطر خداوند نبود كه بندگان را از خودستايى منع نموده بدون شك از كسانى ديگر هم اسم برده مى شد، آن چنان كسانى كه قلبهاى مومن آنها را قبول دارند و گوشهاى شنوا هر گفته مقرون به قدردانى راجع به آنها را مى پذيرد و تو كسى را كه به راه خطا افتاده از خود دور كن.ما كسانى هستيم كه تربيت يافتگان آفريدگار مى باشيم و مردمى كه پيرو ما هستند به وسيله ما مورد تربيت قرار مى گيرند.گرچه دودمان ما با شما آميزش كرد و ما به شما زن داديم و از شما زن گرفتيم اما اين وصلتها از شرف و عزت دودمان ما نكاست.شما چگونه دعوى مى كنيد كه داراى ارجمندى هستيد در صورتى كه رسول الله (ص) از ماست اما تكذيب كننده هر حقيقت از شما مى باشد و اسدالله از ما مى باشد و اسدالاحلاف از شماست و دو جوان سيد اهل بهشت از ما مى باشند و فرزندان مستوجب آتش از شماست و برجسته ترين زن دنيا از ما مى باشد و آن كه از پست ترين زنها هيزم كش است از شما است.اسلام دين مقدسى است كه بر همه معلوم شده و خداوند به وسيله قرآن، آنچه را كه از ما دور شده بود گرد آورد و به ما عطا نمود و در قرآن راجع به خويشاوندان گفت بعضى از اقرباء بر بعضى ديگر (به سبب نزديكى) سزاوارتر هستند و نيز خداوند در قرآن گفت شايسته ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او متابعت نمودند و اين پيغمبر (يعنى به پيغمبر اسلام ايمان آوردند) كسانى كه متابعت كردند و خداوند يار مومنان مى باشد.بنابراين ما از دو جهت شايسته خلافت هستيم اول اين كه از خويشاوندان رسول الله (ص) مى باشيم و دوم اين كه از او تبعيت مى كنيم.مهاجرين و انصار وقتى در سقيفه جمع شدند و خواستند كه خود را به خلافت برسانند گفتند كه ما چون از خويشاوندان پيغمبر (ص) هستيم براى خلافت شايستگى داريم و اگر رابطه قرابت با پيغمبر (ص) مجوز خلافت باشد اين حق ماست كه خليفه باشيم چون پيغمبر، خويشاوندى نزديكتر از ما ندارد.تو تصور كردى كه من بر خلفاى سلف رشك بردم و در نتيجه به آنها ظلم كردم ولى به فرض اين كه اينطور شده باشد تو نمى توانى داعيه رسيدگى داشته باشى (به تو مربوط نيست كه من به ديگران رشك بردم) تا اينكه من نزد تو عذر بخواهم و همانطور
كه شاعر مى گويد: (اگر چنين باشد گناهى است كه ننگ آن از تو دور است).در نامه ات گفتى كه مرا مانند شترى كه چوب در بينى اش كرده باشند خواهند كشيد تا بيعت كنم.من از نوشته تو تعجب مى كنم چون قصد داشتى كه مرا رسوا كنى ولى خود رسوا شدى زيرا يك مسلمان تا زمانى كه ترديدى در دين خود نداشته باشد مستوجب نكوهش نيست و اگر مظلوم واقع شود سرشكسته نمى گردد و من در اين مورد تا حدى سخن گفته ام كه ضرورى دانسته ام.در نامه خود از رابطه من و عثمان سخن راندى و مى دانم كه تو با عثمان خويشاوند هستى و بايستى حقيقت را براى تو روشن كنم تا اينكه بدانى كداميك از ما دو نفر در مورد او ظالم تر بوديم و مردم را تحريك به قتل او كرديم.آيا آن كس كه حاضر شد به عثمان كمك كند و او نپذيرفت ظالم است يا آن كس كه عثمان از او كمك خواست و وى از كمك مضايقه كرد و عاقبت مشيت خداوند اين شد كه آن مرد بميرد.ولى من از اين كه بدعتهاى عثمان را به رخ او مى كشيدم معذرت نمى خواهم و اگر گناه من اين باشد كه او را به راه مستقيم دعوت مى كردم بسيارى از كسانى كه مورد ملامت قرار مى گيرند خلافكار نيستند و بسيارى از كسانى كه اندرز مى دهند و مردم را به راه راست هدايت مى نمايند گناهكار مى باشند.تا آنجايى كه من مى توانستم كوشيدم كه كارهاى عثمان را سر و صورت بدهم و در اين راه، فقط خداوند كه تكيه گاه من است مى تواند قضاوت نمايد كه آيا موفق شدم يا نه؟
ديگر اينكه در نامه ات خواندم كه نوشته بودى كه سرو كار من و طرفدارانم با تيغ تو خواهد بود از اين نوشته تو بعد از تاسف به خنده درآمدم.تو در كجا ديدى يا شنيدى كه فرزندان عبدالمطلب از بيم شمشير بلرزند و بر جاى ميخكوب شوند؟ من به زودى با يك قشون بزرگ از مهاجر و انصار و مردان صالح ديگر به سوى تو خواهم آمد و سپاه من آن قدر بزرگ خواهد بود كه چون يك ابر جلوه خواهد كرد و از آن سپاه غبارى انبوه چون تند باد بر خواهد برخاست و در آن قشون همه مردان، جامه مرگ بر تن كرده اند براى اين كه مى دانند كه به سعادت ديدار خداوند نايل خواهند شد.در آن سپاه مردانى دلير هستند كه پدرانشان در جنگ بدر بودند و شمشيرهاى هاشمى بر كمر دارند، همان شمشيرهايى كه ضربات آن را برادر و دايى و جد و ساير خويشاوندان تو دريافت كردند و باز آن ضربات از ظالمين دور نيست (باز هم ستمگران دچار شمشيرهاى هاشمى خواهند شد).
نامه 029-به مردم بصره
نامه اى خطاب به مردم بصره اين نامه را اميرالمومنين (ع) خطاب به مردم بصره نوشته و در آن از تقصير خطاكارانى كه پشيمان شده اند گذشته اما اخطار كرده كه در آينده از تقصير كسانى كه خطاكار واقعى هستند نخواهد گذشت.من مى دانم كه شما در پيمان خود پايدار نيستيد و اهل نفاق مى باشيد و خودتان از دشمنيهايى كه كرده ايد اطلاع داريد ولى من از خطاى گناهكاران شما صرف نظر كردم و نخواستم فراريان شما را با شمشير كيفر بدهم و عذر آنهايى كه پشيمان شدند پذيرفتم اما بعد از اين اگر اعمال نكوهيده و كارهايى كه مولد فساد جنايت است از شما سر بزند آگاه باشيد كه شتر من براى اينكه زين بر آن بگذارند آماده است و من به سوى شما به حركت در خواهم آمد و كارزارى برپا خواهم كرد كه جنگ جمل در قبال آن بى اهميت جلوه كند.من قدر آن كس را كه از حق پيروى كرده مى دانم و براى آنهايى كه به شما پند داده اند قايل به ارزش هستم و طرفدار حق، و گناهكار عهدشكن را در يك رديف قرار نمى دهم.نامه 030-به معاويه
نامه اى خطاب به معاويه نامه اى است از طرف اميرالمومنين (ع) خطاب به معاويه و موضوع نامه، مربوط است به برحذر داشتن آن مرد از كارهاى ناصواب و گناه.از خداوند به سبب نعمتهاى او كه نزد تو مى باشد بترس و حقى را كه پروردگار بر تو دارد بجا بياور و به سوى آنچه بايد به آن برگردى بازگرد، براى اينكه نمى توانى ادعا كنى كه نادان بودى زيرا نشانه هاى حقيقت آشكار است و راه مستقيم را نشان مى دهد و افراد دانا وارد آن راه مى شوند و افراد نادان از ورود در آن راه خوددارى مى نمايند و هر كه از راه مستقيم منحرف شود در صحراى گمراهى سرگردان مى گردد و خداوند نعمتش را از او دريغ مى نمايد.بنابر اين متوجه خود باش و از عاقبت كار خويش بترس، چه، خداوند راه راست را بر تو آشكار كرده است.تو تا اين موقع هر نابكارى كه خواستى به انجام رسانيدى و اسب خود را منتهاى نافرمانى راندى به طورى كه فطرت تو، عادت به اعمال ناصواب و گناه كرده و اين عادت سبب شده كه ورود در راه رستگارى براى تو دشوار گردد.نامه 031-به حضرت مجتبى
وصيت نامه مولاى متقيان (ع) خطاب به امام حسن (ع) بعد از اين كه اميرالمومنين (ع) از جنگ صفين مراجعت كرد در روستايى موسوم به (حاضرين) اين وصيت نامه را براى پسرش حسن (امام حسن عليه السلام) نوشت و مرحوم سيدرضى اين وصيت نامه را جزو نامه ها و فرمانهاى مولاى متقيان (ع) ذكر كرده است.از پدرى كه نزديك به مرگ است (اين وصيت نامه نوشته مى شود) پدرى كه به گذشتن سختيهاى زمان اعتراف دارد و به عمر پشت كرده و تسليم دهر (مشكلات دهر) شده و همواره دنيا را مذمت نموده و اينك در كوى مردگان جا گرفته و فردا ممكن است كه از آن كوى عزيمت نمايد (به دنياى ديگر برود).يك چنين پدر به فرزند خود كه در آرزوى چيزى است كه به دست نمى آورد مى نويسد و او مى گويد كه اى كسى كه از راه كسانى مى روى كه به هلاكت مى رسند و دچار بيماريها مى گردند و رهين روزگار هستند (روزگار خود را از آنها طلبكار مى داند) و مصيبتها به آنان رو مى آورد و دچار روش سخت دنيا مى شوند (دنيايى كه سودا كننده غرور است) و دنيا خود را براى نابود كردنشان آنها را وامدار خويش مى داند و با رنجها همسفرند و با اندوهها جليس هستند و آنچه آرزو دارند بر خاك مى افتد (نقش بر آب مى شود) و جانشين مردگان مى گردند.اما بعد، پس از اين كه دانستم كه روزگار با من سر ناسازگارى دارد و به من پشت كرده و آخرت به من رو آورده، دريافتم كه بايستى از هر چيزى كه مربوط به جد و جهد براى آخرت نيست كناره بگيرم.اما اگر موقعى پيش بيايد كه غم ديگران به من مجال بدهد كه در فكر خود باشم (كارها و گرفتاريهاى مردم به من فرصت بدهد كه به خود فكر كنم) حقيقت كار من در نظرم آشكار مى شود و مرا وادار به كوششى مى نمايد كه بازيچه نيست و در آن دروغ راه ندارد (كوشش براى تهيه وسايل رفتن به دنياى ديگر).ليكن چون تو را قسمتى از خود، بلكه تمام خود مى دانم و اگر واقعه اى براى تو پيش بيايد مثل اين است كه براى من پيش آمده و اگر مرگ به تو حمله ور شود مثل اين است كه به من حمله ور گرديده اين وصيت نامه را براى تو نوشتم و اعم از اين كه براى تو باقى بمانم يا بميرم داراى پشتگرمى مى باشم (چون مى دانم به وصيت من عمل خواهى كرد).اى پسر من تو را سفارش مى كنم به تقوى و ترس از خداوند و اينكه دل را آماده باى اجراى فرمان او بكنى و تو را سفارش مى كنم به اين كه ريسمان طاعت را به دست بياورى و كدام رشته اى است كه از رشته موجود بين تو و خداوند كه به آن توسل مى جويى محكمتر باشد.دل تو بايستى زنده به موعظه باشد و از زهد بميرد (يعنى نبايستى دل به زندگى اين جهان ببندى) و به علم اليقين (در مورد خداشناسى) قوت بگيرد و با حكمت روشن شود و به وسيله يادآورى مرگ خوار گردد.دل خود را وادار كن كه بداند كه نيست خواهد شد و آگاهش نما كه اين دنيا سراى درد است و به دل بفهمان كه گردش ليل و نهار ترس آور است و از اوضاع و احوال گذشتگان آگاهش نما.به تو توصيه مى كنم كه در مكانها و خانه ها و جاهاى ديگر كه از گذشتگان باقى مانده گردش نما و ببين كه كجا بودند و بعد چه شدند و هنگامى كه گردش مى نمايى متوجه باش كه آنها از دوستان جدا شدند و در مكانى تنها، جا گرفتند و ديگر دوست و خويشاوندى به آنها ملحق نشد و تو نيز به زودى يكى از آنها خواهى شد و لذا منزلى را كه بايستى بعد از جدا شدن از همه در آن، جا بگيرى آماده كن و به هوش باش كه آن منزل را به اين دنيا نفروشى.اى پسر من در مورد آنچه نمى دانى اظهار نظر نكن و در مورد آنچه به تو مربوط نيست دخالت ننما و وارد در راهى مشو كه پيش بينى مى كنى راه را گم خواهى كرد زيرا قدم ننهادن در راهى كه خطر گمراهى در آن است بهتر از آن مى باشد كه وارد آن راه شوند و در گمراهى
مرتكب اعمال خطرناك گردند.اى پسر من چنان در امر به معروف كوشا باش كه خود يكى از نيكوكاران بشوى و با دست و زبان از نهى از منكر هواخواهى نما و در راه خدا تا بتوانى جهاد كن و در هر كار كه براى خدا به انجام مى رسانى از كسانى كه تو را مورد نكوهش قرار مى دهند بيم نداشته باش و در راه حق از تحمل سختى پرهيز مكن و كسب علم را در طريق دين مهمل مگذار و خويش را معتاد به صبر كن براى اين شكيبا بودن در راه خدا عادتى پسنديده است و در هر كار، ضمير خود را به خداوند بسپار براى اينكه هيچ نگاه دارنده اى مطمئنتر از خداوند نيست و هر چه مى خواهى از خداوند بخواه، زيرا اوست كه مى بخشد با اين كه نوميد مى كند و وصيت مرا با نگاهى ژرف از نظر بگذران و به گوش بسپار تا اين كه براى تو مفيد باشد (زيرا اگر نصيحت را به گوش هوش نسپارند و بدان عمل نكنند بدون فايده است) و بدان كه علم آن است كه با عمل توام بشود و فايده بدهد و علم بدون فايده قابل فراگرفتن نيست همچنانكه علوم ناپسنديده قابل فراگرفتن نمى باشد.