نامه 055-به معاويه
نامه اى خطاب به معاويه اين نامه خطاب به معاويه نوشته شده و مشعر بر اندرز است تا اين كه معاويه از اعمال خود دست بردارد و از امام اطاعت نمايد.آگاه باش كه خداوند دنيا را براى بعد از آن (براى آخرت) به وجود آورد و آدميان را در اين جهان مورد آزمايش قرار داد تا اين كه معلوم شود كه عمل كدام يك از آنها بهتر است.ما براى اين دنياى فانى آفريده نشده ايم و ماموريت نداريم تا اين كه براى موفق شدن آن جد و جهد كنيم.ما را هم به جهان آورده اند تا اين كه مورد آزمايش قرار بگيريم و به همين جهت خداوند تو را مبتلاى من و مرا مبتلاى تو كرد تا اينكه آزمايش بشويم.تو اى معاويه چون دنيا پرست بودى در صدد برآمدى كه قرآن را تفسير كنى (در صورتى كه در باطن عقيده به قرآن ندارى) و با اهل شام هم داستان شده مرا متهم به قتل عثمان كرديد و تهمتى به من زديد كه زبان و دستم از آن تهمت به كلى برى است و بعد از اين تهمت ناحق دانايان جاهلان را، و آنهايى كه ايستاده بودند نشستگان را عليه من تحريك كردند و شورش نمودند.اى معاويه اكنون از خدا بترس و در مقابل اوامر شيطان ايستادگى كن و اختيار خود را از او بگير و خود را براى رفتن به دنيايى آمادهكن كه عاقبت بايستى به آنجا برويم.از آن ترس كه خداوند تو را به بليه اى سخت و سريع مبتلا كند كه دودمان و نسل تو را براندازد.سوگند به خداوند (و سوگندى كه دروغ و ريا در آن نيست) كه اگر پيش آمدهاى روزگار مرا به تو برساند طورى عمل خواهم كرد كه خداوند بين ما دو نفر حاكم باشد و خداوند خيرالحاكمين است.
نامه 056-به شريح بن هانى
نامه اى خطاب به شريح بن هانى اين نامه خطاب به (شريح بن هانى) صادر شده كه از طرف اميرالمومنين (ع) فرمانده قشون شد تا براى جنگ با معاويه به شام برود.در هر بامداد و شام از خداوند بترس و نفس خود را از دنياى فريبنده برحذر بدار و از وسوسه اش ايمن مشو.بدان كه هر گاه نفس خود را از چيزهايى كه مى طلبد، گو اينكه بى مقدار است، ممانعت ننمايى، طورى خواهشهاى نفس زياد خواهد شد كه به تو آسيب فراوان خواهد رسيد.پس نفس خود را از خواهشهاى كه مى كند مانع و هنگام غضب قدرت او را از بين ببر.نامه 057-به مردم كوفه
نامه اى خطاب به مردم كوفه هنگامى كه اميرالمومنين (ع) براى جنگ به سوى بصره مى رفت اين نامه را به اهل كوفه نوشت، و در دو كلمه، (اما بعد) به طورى كه گفتيم يعنى بعد از حمد خداوند و تجليل از رسول الله (ص) اما بعد، من از ديار خود خارج شدم در حالى كه بنا بر اعتقاد دسته اى از مردم ظالم هستم و بنا بر اعتقاد دسته ديگر مظلوم و به عقيده يك دسته گردنكش مى باشم و به عقيده دسته ديگر ستم ديده و در هر حال به نام خدا به هر كس كه اين نامه را مى بيند مى گويم كه به سوى من بيايد و روش مرا مورد رسيدگى قرار بدهد و اگر ديد كه مستقيم است با من يار شود و اگر ديد مستقيم نيست رضاى آنان را از من بخواهد و مرا مورد نكوهش قرار بدهد.نامه 058-درباره جنگ صفين
جنگ صفين چگونه درگرفت اين نامه خطاب به عموم مردم نوشته شده و مخاطب مخصوص ندارد و اميرالمومنين (ع) در اين نامه مى گويد كه چگونه جنگ (يعنى جنگ صفين) پيش آمد.در آغاز، ما و اهل شام به هم برخورديم در صورتى كه به ظاهر خداى ما و پيغمبر ما و دعوت ما براى اسلام (روش تبليغ ما براى اسلام) يكى بود.نه ما از آنها مى خواستيم كه ايمانشان را به خدا و رسول الله (ص) زيادتر كنند و نه آنها از ما مى خواستند كه ايمانمان را زيادتر كنيم و بين ما اختلافى وجود نداشت جز خون عثمان كه ما به كلى در آن بى گناه بوديم.به آنها گفتيم قبل از اينكه نتوان آتش فتنه را فرو نشانيد و كار از دست برود براى حفظ آرامش مردم چاره اى بينديشيم كه كارها منظم گردد و حجت حق استوار شود.ولى آنها اين را نپذيرفتند و گفتند كه با جنگ كار را فيصله مى دهيم و ستيزگى را در پيش گرفتند تا اين كه جنگ شدت كرد و دندان و چنگال خود را در ما و آنها فرو برد.در آن موقع آنها چيزى را پذيرفتند كه ما قبل از جنگ به آنها پيشنهاد كرده بوديم و دعوت آنها را پذيرفتيم و بر حق بودن ما بر آنها آشكار گرديد و عذرى براى آنها باقى مانده است.اكنون هر كس از آنان كه برايش توافق وفادار است خداوند او را از هلاك نجات مى دهد و هر كه بر گمراهى بماند و ستيزه كند به حال اول برمى گردد و بلا و عقوبت گناه اطراف سرش دور مى زند.
نامه 059-به اسود بن قطبه
نامه اى خطاب به حاكم حلوان نامه اى است كه از طرف اميرالمومنين (ع) به اسود بن قطبه (قطبه بر وزن خطبه) حاكم حلوان (از شهرهاى بين النهرين) نوشته شده و مولاى متقيان (ع) او را توصيه به عدالت مى نمايد.اما بعد، اگر تمايل حاكم نسبت به امور يكسان نباشد اين موضوع او را از دادگرى باز مى دارد و بنابراين تو بايستى كار همه مردم را به يك چشم ببينى، چون در غير اين صورت، نتيجه اى كه به دست مى آيد ظلم است كه با عدالت مباينت دارد.از كارى كه مانند آن را نمى پسندى برحذر باش (كارى را كه در ديگران نمى پسندى خود مرتكب نشو) و خود را مكلف كن كه آنچه را كه از واجبات خدا مى باشد به اميد پاداش و از بيم كيفر به انجام برسانى.دنيا، عرصه گرفتارى است و آدمى در دنيا حتى يك ساعت فراغت ندارد و اگر هم فراغتى به دست بياورد پشيمان مى شود كه چرا در آن ساعت در فكر آخرت نبوده است.اين را بدان كه هرگز چيزى تو را از حق بدون احتياج نمى كند و به شكرانه اين كه همواره نيازمند حق هستى در اصلاح كار رعيت و جلوگيرى از مفاسد كوشا باش و نفعى كه از اين راه به تو مى رسد بيش از نفعى است كه به وسيله تو عايد رعيت مى گردد والسلام.نامه 060-به فرماندارانى كه ارتش ...
به كسانى كه در راه عبور سپاه حكومت دارند اين نامه از طرف اميرالمومنين (ع) به مامورين وصول ماليات و حكام مناطقى كه سپاه از آنجا عبور مى كند نوشته شده تا اينكه سربازان سپاه متعرض مردم نشوند.از بنده خدا، على، اميرالمومنين، خطاب به مامورين وصول خراج و حكام مناطقى كه سپاه از آنجا عبور مى كند.من به خواست خداوند سپاهى را كه از منطقه شما خواهند گذشت روانه كردم و به سپاه توصيه نمودم كه از آزار مردم، به موجب دستور خداوند، خوددارى نمايند و من نمى خواهم كه از طرف سپاه به مردم شما و اهل ذمه كوچكترين خسارت و آسيب وارد بيايد مگر سربازى گرسنه كه براى سير كردن خود راهى ندارد.شما بايستى دقت كنيد سپاهى كه از آنجا عبور مى كند كوچكترين ضرر به مردم نرساند و سپاه ظالم را برانيد و به مجازات برسانيد و از افراد نادان خود بخواهيد كه با سربازان سپاه درگير نشوند.من خود پشت سر سپاه هستم و اگر ظلمى بر شما آوردند كه براى رفع آن جز يارى خداوند و اقدام من راهى نداشتيد به من اطلاع بدهيد و من به يارى خداوند آن ظلم را از شما دور مى كنم.نامه 061-به كميل بن زياد
نامه اى خطاب به كميل بن زياد نخعى اين نامه اى است مقرون به توبيخ از طرف اميرالمومنين (ع) خطاب به (كميل بن زياد نخعى) حاكم (هيت) از شهرهاى بين النهرين، كه به جاى جلوگيرى از تطاول سپاه دشمن، منطقه حكومت خود را رها كرده، به جاى ديگر رفته بود.اما بعد، هنگامى كه كارى را به يك مرد محول مى كنند و او وظيفه بزرگ خود را رها كند و به كار ديگر كه مربوط به او نيست مشغول شود ضعف و عجز خود را در كارى كه به او سپرده اند به ثبوت مى رساند و نشان مى دهد كه داراى انديشه غلط است.تو مرزهايى را كه به تو سپرده بوديم بدون اين كه نگهبانى براى آنها بگمارى رها كردى و براى حمله به قرقيسا (شهرى در بين النهرين) رفتى.اين عمل تو منتهاى بى تدبيرى و نپختگى را نشان مى دهد و تو با اين عمل ناصواب خود را چون يك پل كردى تا دشمنانت از روى آن بگذرند و دوستانت را مورد حمله و غارت قرار بدهند.تو داراى نيرويى نبودى كه بتوانى به كسانى كه مورد حمله قرار دادى بتازى و كار خود را رها كردى و راه را بر دشمن نبستى و نيروى او را در هم نشكستى و مردم را در مورد كفايت خود مايوس كردى و دستور فرمانده خود را هم به انجام نرسانيدى.نامه 062-به مردم مصر
نامه اى خطاب به مردم مصر بعد از اين مالك اشتر از طرف اميرالمومنين (ع) به حكومت مصر منصوب گرديد مولاى متقيان (ع) اين نامه را نوشت و طرف خطاب اين نامه مردم مصر هستند، نه مالك اشتر كه مورد اعتماد مولا بود.اما بعد، خداوند تعالى محمد (ص) را براى اين مبعوث كرد كه مردم را از كيفر خداوند بترساند و خاتم پيغمبران سابق باشد اما بعد از اين كه پيغمبر از اين دنيا رفت، مسلمين در مورد خلافت دچار اختلاف شدند.به خدا اين فكر به خاطر من خطور نمى كرد كه عرب، بعد از پيغمبر اسلام، خلافت را از اهل بيت او بگيرد و به ديگرى واگذارد و خلافت را از من مضايقه نمايد.آنچه مرا رنج داد اين بود كه ديدم مردم به راه افتادند تا اين كه با فلان (يعنى ابوبكر) بيعت كنند.من دست روى دست گذاشتم و اقدامى نكردم و فقط بيننده بودم تا روزى كه دريافتم مردم مرتد شده اند و گروهى قصد دارند كه دين اسلام را از بين ببرند و در آن موقع اين انديشه در من بوجود آمد كه اگر اقدام نكنم دين از دست مى رود، كه در آن صورت ديدن آن واقعه براى من خيلى بيش از اين كه حكومت بر شما را از دست بدهم رنج آور بود.آن هم حكومتى چون حكومت اين دنيا كه سرابى بيش نيست و ابرىموقتى مى باشد كه به زودى متفرق مى شود.اين بود كه قيام كردم و عليه فتنه ها و فسادها اقدام نمودم تا اينكه عوامل از بين بردن دين زايل شد و دين از خطر رهايى يافت.به خداوند سوگند اگر من تنها باشم و خصم تمام زمين را گرفته باشد بدون ترس با دشمن نبرد مى كنم چون مى دانم كه آنها در ضلالت هستند و از طريق هدايتى كه خود پيش گرفته ام آگاه مى باشم و به وجود خداوند ايمان دارم و خواهان لقاى او مى باشم.اما تاثر من در اين است كه مى بينم عده اى نادان تبه كار بر اين امت حكومت مى كنند و با نيكوكاران دشمن هستند و بدكاران را براى دوستى و همكارى دعوت مى نمايند.در بين آنها كسى است كه او را به گناه شرابخورى حد زدند و ديگرى كسى است كه چون مى خواستند به او يك انعام كم بدهند در آغاز به سبب كمى انعام مايل نبود مسلمان شود.من به خاطر حكومت يك چنين افراد است كه سعى مى كنم شما را مجتمع و متفق نمايم و اگر براى اين اشخاص نبود وقتى مى ديدم كه شما تهاون مى كنيد و نمى خواهيد بجنگيد شما را به حال خود مى گذاشتم.مگر مشاهده نمى كنيد كه قسمتى از اراضى شما از دستتان بيرون آورده اند و در سرزمين شما خون به راه مى اندازند؟ براى اينكه مورد رحمت خدا قرار بگيريد قيام كنيد و با دشمن خود بجگنيد، و تا چه موقع مى خواهيد خوارى را تحمل نماييد و بدانيد آن كس كه مقابل دشمن در خواب سنگين فرو مى رود بايد مت
وجه باشد كه دشمنش بيدار است و نخواهد خوابيد.
نامه 063-به ابوموسى اشعرى
نامه اى خطاب به ابوموسى اشعرى اميرالمومنين (ع) ابوموسى اشعرى را كه اسم كوچكش عبدالله و پدرش قيس بود حاكم كوفه كرد (البته قبل از تاريخ حكميت معروف) و از او خواست كه مردم را براى جنگ آماده كند ولى ابوموسى نمى خواست كه مردم كوفه به يارى مولاى متقيان (ع) برخيزند اميرالمومنين (ع) اين نامه را به او نوشت.از بنده خدا، على، اميرالمومنين، خطاب به عبدالله بن قيس.از تو خبرى به من رسيده كه هم به نفع تو و هم به ضرر تو مى باشد و هنگامى كه فرستاده من به تو رسيد بند كمر را ببند و برخيز و ياران خود را ندا بده و اگر دانستى كه كار من صحيح است به سوى ما بيا وگرنه دور شو و بدان كه هر جا پنهان شوى ديگران تو را پيدا مى كنند و نزد من مى آورند و در آن موقع شير و كره ات مخلوط مى شود (كار بر تو سخت مى گردد) و از آينده خود بسيار بيمناك خواهى گرديد.اين كار (كارى كه منتهى به جنگ جمل شد) امرى است دشوار و واقعه اى است توام با مصايب و تو چاره اى ندارى جز اينكه شترت را سوار شوى و راه ناهموار كوهستانى اين كار را هموار نمايى و اگر نمى خواهى با ما همراهى كنى به جايى برو كه رها شدن از آنجا امكان ندارد تا اينكه ديگرى با ما يارى كند و كسى سراغ تو را نگيرد و بپرسد فلان در كجا است؟ به خدا سوگند كه اين كار از طرف كسى اداره مى شود كه به حق است و بيم از كسانى ندارد كه راه ناحق را برگزيده اند.