خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وحى من در دوره اى از عمر كه هنوز صغير بودم بزرگان عرب را از پا درآوردم و كسانى چون سران قبايل ربيعه و مضر را در هم شكستم.

همه مى دانند كه وضع من نزد رسول الله (ص) چگونه بود و اطلاع دارند كه به سبب وجود رشته قرابت نزديك، من نزد او منزلت مخصوص داشتم و در خردسالى او مرا در بستر خود مى خوابانيد به طورى كه بين جسم من و جسم او تماس حاصل مى شد و بوى خوش وى را استشمام مى كردم و هنگامى كه خيلى كوچك بودم غذا را بعد از اين كه مى جويد در دهان من مى گذاشت كه من بتوانم به راحتى بخورم و آن بزرگوار هرگز در گفتار و كردار من دروغ و خطا نديد.

پيغمبر ما، در خردسالى همين كه از شير گرفته شد تحت سرپرستى يكى از فرشتگان قرار گرفت و آن فرشته روز و شب، راهنماى پيغمبر ما براى كسب اخلاق حسنه و رفتار پسنديده بود و من در همه جا با پيغمبر بودم و همچنان كه شتر بچه، مادر خود را پيروى مى كند او را پيروى مى كردم و او همواره مكارم اخلاقى خود را به من تلقين مى كرد و من هم از جان و دل، آنچه را كه مى گفت به كار مى بستم.

رسول الله (ص) هر سال، مدتى در كوه (حرا) سكونت مى كرد و در آن زمان كه او مجاور (حرا) بود كسى غير از من، نزديك رسول ا
لله (ص) نبود و او را نمى ديد و در آن موقع فقط در يك خانه اسلام وجود داشت و آن خانه رسول الله (ص) بود و سه تن اسلام داشتند اول رسول الله (ص) و دوم خديجه و سومين مسلمان من بودم.

من كسى هستم كه با رسول الله (ص) نور وحى و رسالت را ديدم و بوى روح بخش پيغمبرى را استشمام كردم و هنگامى كه وحى بر رسول الله (ص) نازل گرديد فرياد توام با ناله شيطان را شنيدم و گفتم اى رسول الله (ص) اين صدا چه مى باشد؟ پيغمبر گفت اين صداى شيطان است و چون از عبادتش نوميد شده اين صدا را برآورد.

بعد پيغمبر گفت آنچه را تو مى شنوى من مى شنوم و آنچه را تو مى بينى من مى بينم غير از اين كه تو پيغمبر نيستى اما وزير مى باشى و عمل تو خير و پسنديده است.

روزى كه جماعتى از قريش نزد پيغمبر آمدند من با او بودم و مى شنيدم چه مى گويند و چه جواب مى شنوند.

آنها گفتند اى محمد، تو ادعايى مى كنى كه در خاندان تو تا امروز كسى چنين ادعا را نكرده است و به همين جهت ما اين جا نزد تو آمده ايم كه از تو درخواستى بكنيم و اگر درخواست ما را اجابت نمايى مى دانيم كه پيغمبر مى باشى و در غير آن صورت بر ما معلوم مى شود كه تو يك ساحر كذاب هستى.

پيغمبر پرسيد درخواست شما از من چيست؟ جماعت قريش گفتند به اين درخت كه مى بينى بگو كه از ريشه به در بيايد و به راه بيفتد و در اين جا مقابل تو قرار بگيرد.

رسول الله (ص) اظهار كرد خداوند تواناى بزرگ است و هر چه بخواهد مى كند و اگر خدا اين درخت را به اينجا منتقل نمايد آيا به خدا ايمان مى آوريد و شهادت مى دهيد كه او بر حق است؟ جماعت قريش گفتند: بلى.

پيغمبر اظهار كرد من به زودى چيزى را كه شما مى خواهيد به شما نشان مى دهم ولى اين را هم بدانيد كه شما كسانى نيستيد كه راه خير را بپذيريد و در بين شما كسى است كه او را در چاه خواهند انداخت و كسى ديگر است كه يك قشون فراهم خواهد كرد.

آنگاه رسول الله (ص) خطاب به آن درخت گفت اى درخت اگر به خداوند و ر
وز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من پيغمبر خدا هستم از ريشه به درآ و به فرمان خدا به من نزديك شو.

سپس سوگند به خدايى كه پيغمبر را بر حق به رسالت انتخاب كرد درخت با صدايى سخت از ريشه بركنده شد و بعد از آن با صدايى چون صداى بال پرندگان به پيغمبر نزديك گرديد و مقابلش قرار گرفت و مرتفع ترين شاخه هاى درخت روى رسول الله (ص) افتاد و بعضى از شاخه هاى درخت روى دوش من قرار گرفت و من در آن موقع در طرف راست رسول الله (ص) بودم.

وقتى آن جماعت ديدند كه درخت به رسول الله (ص) نزديك شد با خيره سرى به پيغمبر گفتند اكنون به درخت دستور بده كه نصف آن به تو نزديكتر شود و نصف ديگر در جا بماند.

رسول الله (ص) دستور داد كه درخت آن كار را بكند و نيمى از درخت، از نيم ديگر جدا شد و به پيغمبر طورى نزديك گرديد كه نزديك بود به رسول الله (ص) بپيچد.

آن جماعت باز اكتفا نكردند و از پيغمبر خواستند كه بگويد كه نيمى از درخت كه به او نزديك شده بود به سوى نيم ديگر برگردد و پيغمبر به درخت گفت كه آن كار را بكند و نيم درخت به سوى نيم ديگر برگشت.

در اين موقع من گفتم لااله الاالله اى رسول الله (ص) من اولين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم و تصديق مى كنم كه اي
ن درخت به دستور خداوند سبحان براى تصديق نبوت تو و احترام كلام تو، اين كار را كرد.

ولى آن جماعت راجع به پيغمبر (ص) گفتند او ساحرى است كذاب و در جادوگرى زبردست مى باشد و آنگاه مرا نشان دادند و به پيغمبر گفتند غير از او (يعنى من) كسى گفته تو را تصديق نمى نمايد.

ولى من از كسانى هستم كه اگر مورد سرزنش قرار بگيرند از راه خدا بر نمى گردند و سيماى اين گونه اشخاص سيماى راست گويان است و گفتار آنها گفتار اشخاص نيك.

اينان در شب مشغول انديشه و عبادت هستند (و با عبادت شبهاى خود را آباد مى كنند) و در روز منار (يعنى وسيله روشن كردن قلوب براى مومنان) مى باشند و هميشه به قرآن مستمسك هستند و سنت خدا و سنت رسول او را دوست دارند و نخوت نمى ورزند و بلندپروازى و خيانت نمى كنند و دست به فتنه نمى زنند و دلهاى آنها در بهشت است و بدون آنها در اين دنيا مشغول كار (در راه خدا).

خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس

وقتى مردم خانه عثمان را محاصره كردند چون نام از خلافت اميرالمومنين (ع) مى بردند عثمان فكر كرد كه اگر مولاى متقيان (ع) از مدينه دور شود مردم از او دست بر مى دارند و نامه اى به مولى نوشت و از او خواست كه به ملك خود ينبع واقع در خارج از مدينه برود و اميرالمومنين (ع) هم به ينبع رفت اما طولى نكشيد كه عثمان از اميرالمومنين (ع) خواست كه به مدينه مراجعت نمايد و او را از دست مردم نجات بدهد و مولى به مدينه مراجعت نمود ليكن عثمان براى بار دوم به وسيله عبدالله بن عباس نامه اى به اميرالمومنين (ع) نوشت و از او خواست كه به ينبع برود تا به گمان او، غوغاى مردم فرو بنشيند و اميرالمومنين (ع) بعد از دريافت نامه عثمان، از ابن عباس، اين اظهارات را كرد.

اى پسر عباس، منظور عثمان اين است كه من مانند شترى كه با دلو بزرگ آب مى كشد تا براى آبيارى مورد استفاده قرار بگيرد حركت نمايم و جلو و عقب بروم.

او شخصى را نزد من فرستاد تا از مدينه بيرون بروم و من بيرون رفتم ليكن شخصى را نزد من فرستاد تا به شهر مراجعت نمايم و من برگشتم و اينك باز نزد من كس فرستاده كه از شهر خارج شوم و به خدا سوگند كه من به قدرى براى دفاع از اين مرد، اق
دام كردم كه ترسيدم مبادا گناه كرده باشم.

خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت

مرحوم سيدرضى اين خطبه را كوتاه ترين خطبه نهج البلاغه دانسته و به طورى كه مى خوانيم مربوط است به خروج اميرالمومنين (ع) از مكه براى رفتن به مدينه بعد از اين كه رسول الله (ص) از مكه به مدينه هجرت كرد در اين خطبه دو كلمه (فاطاذكره) بنا بر نظريه سيدرضى، از لحاظ وسعت معنى و فصاحت بسيار قابل تحسين است و با اين دو كلمه اميرالمومنين (ع) اين معانى را بيان مى نمايد (از زمان خارج شدنم از مكه، همواره در فكر رسول الله (ص) بودم و تا موقعى كه به عرج رسيدم (عرج مكانى بود بين مكه و مدينه) پيوسته از وضع رسول الله (ص) كسب اطلاع مى كردم).

من در جايى قدم مى نهادم كه جاى پاى رسول الله (ص) بود و پيوسته به ياد او بودم و از وضعش كسب اطلاع مى كردم تا به عرج رسيدم.

خطبه 237-در كار خير شتاب كنيد

اميرالمومنين (ع) در اين خطبه مى گويد تا روزى كه انسان زنده است و فرشتگان آسمان كه بر او مقرر هستند (به خصوص فرشتگانى كه حساب اعمال بندگان را نگاه مى دارند) به آسمان نرفته اند آدمى بايستى اعمال نيك را از دست ندهد زيرا بعد از مرگ كه فرشتگان مقرر بر انسان به آسمان مى روند و ديگر مراجعت نمى نمايند كارى از آدمى ساخته نيست.

تا وقتى كه در حال زندگى هستيد و دفتر اعمال زندگى شما مفتوح است و مجال داريد كه توبه كنيد اعمال نيكو را ترك ننماييد و تا زمانى كه زنده هستيد مرتكبين اعمال ناصواب را به سوى اصلاح رهنمون مى شوند و به بدكاران بشارت مى دهند كه مى توانند رستگار شوند.

اما بعد از اينكه هر نوع كار با آمدن مرگ تعطيل شد و مدت عمر به انتها رسيد و درب توبه مسدود گرديد و فرشتگان مقرر بر انسان به آسمان رفتند ديگر از آدمى كارى ساخته نيست.

پس تا وقتى كه زنده هستيد از نفس خود براى نفس خويش مدد بگيرند (از نفس اين دنيا براى نفس خود در دنياى ديگر استمداد كنيد) و از زنده براى مرده و از فنا شونده براى آنچه باقى مى ماند و از راه رونده براى آنچه كه ديگر نمى تواند راه برود كمك بگيريد.

كسى كه از خدا مى ترسد و عملى ناصواب از
او سر نمى زند رستگار مى شود چون اجل به او فرصت مى دهد كه توبه نمايد و خود را براى رفتن به دنياى ديگر آماده كند.

يك چنين شخص به نفس اماره خود دهانه مى زند و آن دهانه را مى كشد و نمى گذارد كه نفس اماره او را وادار به معصيت نمايد بلكه نفس را هم وادار به پيروى از خدا مى كند.

خطبه 238-درباره حكمين

اين خطبه مربوط است به مردم شام و نيز مربوط است به ابوموسى اشعرى موسوم به عبدالله بن قيس (ابوموسى كنيه اش بود) كه در باطن نسبت به مولاى متقيان كينه داشت چون بعد از اين كه اميرالمومنين (ع) خليفه شد او را از حكومت كوفه معزول كرد.

مردم شام كسانى هستند بى رحم و بدون اصل و دون، كه از هر ناحيه اى برخاسته و جمع شده اند و سزاوار است كه تحت تربيت قرار بگيرند و ادب بشوند و بر آنها حكومت كنند تا اصلاحشان نمايند.

آنها نه از مهاجران هستند نه از انصار و نه از كسانى كه در مدينه خانه اى دارند و اهل ايمان هستند.

آنها (مردم شام) براى تسكين نفس خود (براى ارضاى خودشان) نزديكترين كسى را كه دوست مى داشتند انتخاب كردند (منظور عمروعاص است كه از طرف شاميها به حكميت انتخاب شد) و شما هم براى نفسهاى خود كسى را كه دوست نمى داشتيد به حكميت انتخاب كرديد (منظور عبدالله بن قيس معروف به ابوموسى اشعرى است).

همان ديروز شما از دهان عبدالله بن قيس شنيديد كه گفت اين كار فتنه است و از آن بپرهيزيد و دست از زه كمانها برداريد و شمشيرها را غلاف كنيد.

اگر اين مرد راست مى گفت و از جنگ نفرت داشت براى چه نزد ما آمد (تا اين كه در جنگى كه مورد ن
فرت او بود به ما مساعدت كند چون مى ديد كه ما مى جنگيم) و اگر دروغگو بود پس سزاوار است كه مورد تهمت قرار بگيرد (تهمت در مورد دروغگويى) اين است كه به شما مى گويم كه آنچه در سينه عمروعاص است به وسيله عبدالله بن عباس از بين ببريد (و سخنى و كينه اى را كه در سينه عمروعاص وجود دارد به وسيله انتخاب كردن عبدالله بن عباس از بين ببريد) و نگذاريد مهل الايام (يعنى فرصت روزها) از بين برود و شهرهاى دور اسلام را از خطر حفظ نمايند.

مگر نمى بينيد كه چگونه در شهرهاى شما جنگ به راه انداخته اند و مگر نمى بينيد كه چگونه به سوى علامتهاى شما (علامتها و آثارى كه موطن شما را تشكيل مى دهد) تيراندازى مى كنند.

خطبه 239-در ذكر آل محمد

اين خطبه، مربوط است به ذكر صفات خاندان مطهر و مقدس رسالت كه اميرالمومنين (ع) خود يكى از اعضاى بزرگ آن خاندان مى باشد.

آنها (اعضاى خاندان رسالت) زندگى دانايى هستند و مرگ نادانى و شكيبايى آنها از عملشان خبر مى دهد و ظاهرشان معرف باطنشان مى باشد و وقتى خاموش هستند نشانه صحت گفتارشان مى باشد.

آنها با حق ضديت ندارند و در وعده آنها و حق اختلافى موجود نيست و ستونهاى دين اسلام و نگاه دارنده احكام آن مى باشد.

به وسيله آنها است كه حق آن طور كه بايد استقرار مى يابد و به وسيله آنها است كه باطل قدرت خود را از دست مى دهد و زبانش از مخالفت محاجه خاموش مى شود.

آنها (خاندان رسالت) دين را به خوبى شناختند و احكام دين را مطاع داشتند و با فهم و درايت به موقع اجرا گذاشتند ولى نه به شكلى كه فقط احكام دين را شنيده باشند و روايت كنند و به درستى كه روايت كنندگان علم بسيار هستند اما آنهايى كه به آن عمل مى كنند قليل مى باشند.

نامه ها

نامه 001-به مردم كوفه

نامه اى خطاب به مردم كوفه راجع به قتل عثمان اميرالمومنين (ع) هنگامى كه براى جنگ با طلحه و زبير به بصره مى رفت از نزديك كوفه گذشت و اين نامه را راجع به كشته شدن عثمان به مردم كوفه نوشت و به پسرش حسن (ع) داد تا براى مردم آن شهر ببرد.

از بنده خدا على، اميرالمومنين ، به اهل كوفه كه ياران پابرجا و از بزرگان عرب هستند.

بدانيد كه من راجع به واقعه عثمان طورى به شما اطلاع خواهم داد كه گويى شما به چشم خود آن واقعه را ديده ايد.

مردم به سبب كارهايى كه عثمان كرد او را مورد سرزنش قرار مى دادند و من هم كه يكى از مهاجران بودم خيلى مى خواستم كه مردم از آن مرد راضى باشند و كمتر او را مورد سرزنش قرار مى دادم.

وقتى طلحه و زبير، رفتارشان نسبت به او طورى بود كه مردم را تحريك مى كردند و هر اقدامى كه مى نمودند مقرون به خشونت عليه عثمان بود و عايشه هم بى آنكه از چگونگى امور اطلاع داشته باشد، عليه عثمان مردم را تحريك مى كرد.

اين تحريكها به خشم دسته اى از مردم كه مى خواستند عثمان را به قتل برسانند كمك كرد و آنها وى را به قتل رسانيدند و آنگاه مردم بدون هيچ كراهت بلكه با رضايت و تمايل با من بيعت كردند.

اما بدانيد كه دارال
هجرت (يعنى مدينه) خراب شده و آنهايى كه در آنجا سكونت داشتند رفتند چون در آنجا نايره فساد چون ديگى كه بجوشد همه را به جان آورد.

لذا به سوى امير خود بياييد و براى جنگ با دشمنان بكوشيد ان شاءالله (اگر خدا بخواهد).

نامه 002-قدردانى از اهل كوفه

براى قدردانى از مردان كوفه بعد از جنگ بصره كه منتهى به پيروزى اميرالمومنين (ع) شد مولاى متقيان (ع) اين نامه را براى قدر دانى به مردم كوفه نوشت.

خداوند شما را (اهل كوفه را) از جانب دودمان پيغمبرتان پاداشى بدهد مانند پاداشى كه به بندگان مطيع خود و كسانى كه شكر نعمتش را بجا مى آورند مى بخشد.

تصديق مى كنم كه شما گفته مرا شنيديد و اطاعت كرديد و دعوت مرا اجابت نموديد (دعوت مرا براى شركت در جنگ اجابت نموديد كه منتهى به پيروزى شد).

نامه 003-به شريح قاضى

خطاب به (شريح بن حارث) قاضى كوفه (شريح بن حارث) از طرف عمر بن الخطاب قاضى كوفه شد و در زمان عثمان آن شغل را داشت و بعد از اين كه اميرالمومنين (ع) به خلافت رسيد بر طبق درخواست مردم كوفه از عزل او خوددارى نمود تا اين كه به مولاى متقيان (ع) اطلاع دادند كه شريح در كوفه خانه اى را به مبلغ هشتاد دينار خريدارى كرده و حضرت او را احضار كرد و آنچه در اين نامه كه از طرف يك راوى نقل گرديده خوانيم، گفتارى است كه اميرالمومنين (ع) خطاب به (شريح بن حارث) بعد از اين كه وى را احضار نمود ايراد كرد.

به من اطلاع دادند كه تو خانه اى را به مبلغ هشتاد دينار خريدارى كرده، گواهانى را براى تاييد آن معامله به گواهى گرفته اى.

شريح جواب داد چنين است يا اميرالمومنين .

اميرالمومنين (ع) نظرى تند به او انداخت و گفت اى شريح، اطلاع داشته باش كه به زودى كسى نزد تو خواهد آمد و بدون اين كه نظرى به قباله خانه بيندازد و از شهود تو راجع به خريد آن خانه كسب اطلاع نمايد تو را مجبور خواهد كرد كه از آن خانه كوچ كنى و تو را در قبر جا خواهد داد.

اى شريح نكند كه اين خانه را از مال ديگران خريدارى كرده و بهاى آن را از ممر نامشروع به دست آورده
اى كه اگر چنين باشد در هر دو جهان خانه خود را ويران كرده اى.

اگر تو، هنگام خريد اين خانه نزد من مى آمدى تا اين كه قباله خريدارى خانه را براى تو تنظيم كنم، سندى تنظيم مى كردم كه تو موافقت نمى كردى آن خانه را به يك درهم خريدارى كنى تا چه رسد به مبلغى بيشتر و سندى كه من براى خريد آن خانه تنظيم مى كردم اين مضمون را داشت: اين قباله خانه اى است كه بنده اى بى مقدار از بنده اى ديگر كه از خانه اش بدر شده (مرده خريده است).

خريدار، اين خانه را در دنياى فريب كه جاى كسانى است كه نيست خواهند شد خريدارى كرده و حدود اربعه اين خانه از اين قرار است: حد اول خانه محدود مى شود به حوادث ناگوار (از هر قبيل از جمله خرابى خانه و زلزله و غيره ) و حد دوم محدود مى شود به عللى كه غصه و غم به وجود مى آورد (چون مرگ عزيزان و از دست رفتن مال و غيره) و حد سوم محدود مى شود به هوسهاى نفسانى (كه همه مسبب بدبختى و تباهى است) و حد چهارم محدود مى شود به شيطان رجيم (كه دايم درصدد گمراه كردن بندگان است) و درب خانه در اين حد قرار گرفته است.

اين خانه را، اين فريب خورده دنيا از كسى خريدارى كرده كه مرگ او را به سراى ديگر برده و ارزش اين خانه، به بهاى خر
وج خريدار است از عرصه قناعت و والايى، و ورودش به حضيض ذلت و خواهندگى.

اگر خريدار در اين معامله از فروشنده زيان ببيند جبران آن زيان بر كسى است كه مى تواند جان ملوك و ستمكاران را بگيرد (يعنى عزرائيل) و فرمانروايى فرعونها و كسريها و قيصرها و تبع ها (پادشاهان يمن) و حميرها (امراى قبيله حمير بن سبا) را از بين ببرد و همه كسانى را كه ثروت اندوختند و كوشكهاى پر زينت بنا كردند و باغ به وجود آوردند نابود كند.

كسانى كه مال، گرد آوردند و پيوسته بر آن افزودند و خانه بنا كردند و آن را مزين نمودند و انديشيدند كه دارايى و خانه و بوستان خود را براى فرزندان باقى خواهند گذاشت عاقبت به جايى منتقل مى شوند كه در آنجا اعمال اشخاص مورد رسيدگى قرار مى گيرد تا اين كه پاداش دريافت كنند يا اين كه كيفر ببيند و در آن زمان راست و ناراست از هم جدا مى شود و به موجب گفته خداوند، كسانى كه اهل باطل بودند زيان مى كنند و عقلى كه از سلطه هوى و هوس بر كنار و به دنيا وابسته نباشد صحت اين قباله را تصديق مى كند.

/ 107