واستى چيزى به كسى بدهى آنچنان با لطف و نرمى از ندادن عذر بخواه كه او رنجور نشود و بر دل نگيرد.در بين كارهاى يك حاكم، امورى است كه خود حاكم بايستى آنها را به انجام برساند مثل نوشتن نامه به كارپردازانت كه منشيهاى تو نمى توانند آن پاسخها را تهيه كنند يا رسيدگى به كارهاى مردم كه زيردستان تو بر اثر زيادى كار، و كسل شدن از آنها نمى توانند به انجام برسانند.اين كارها كه بايستى از طرف خود حاكم به انجام برسد نبايد به تاخير بيفتد و تو بايد كار هر روز را در همان روز به اتمام برسانى تا براى روز ديگر نماند زيرا روز ديگر، مخصوص كارهاى آن روز مى باشد.بهترين اوقات خود را صرف آنچه بكن كه بين تو و خداى تو مى باشد (يعنى عبادت واجب) گو اينكه وقتى تو براى رضاى خدا به كارهاى خلق رسيدگى كنى تمام كارهايى كه به انجام مى رسانى نزد خدا ماجور مى باشد.واجبات دينى را كه مختص خداوند است در زمان معين آن بجا بياور و در تمام اوقات، چه روز و چه شب، با خدا باش و آنچه سبب نزديكى به خداوند است بجا بياور و هنگامى كه با عده اى نماز مى خوانى (يعنى نماز جماعت را اقامه مى كنى) مردم نمازگزار را از طول مدت نماز خسته مكن و در عين حال واجبات نماز را راكد نگذار و بدان كه در بين نمازگزاران ممكن است افراد بيمار و سالمند خسته وجود داشته
باشند و تو بايد حال آنها را رعايت نمايى.هنگامى كه رسول خدا (ص) مرا به يك ماموريت به يمن مى فرستاد من از او پرسيدم كه بعد از رسيدن به آنجا چگونه با مردم نماز بخوانم و پيغمبر گفت (نماز را مانند ناتوان ترين آنها بگزار و با مومنان با مهربانى رفتار كن).از سفارشهايى كه به تو مى شود اين است كه نبايد خود را زياد از نظر خلق پنهان كنى چون رو پنهان كردن حاكم نشانه بى خردى و بى اطلاعى حاكم از روش اداره كشور است و وقتى زمامدار خود را در حجاب قرار مى دهد و با مردم محشور نمى شود اوضاع كشور را فقط از دريچه چشم و گوش اطرافيان بيند و كارهاى بزرگ در نظر حاكم كوچك، و كارهاى كوچك بزرگ و هر چه زيبا مى باشد زشت، و هر چه زشت مى باشد زيبا و هر چه حق است چون باطل، و هر چه باطل است مانند حق، و هر چه پليدى است چون پاكى و هر چه پاكى است چون پليدى جلوه مى كند يا اينكه با هم مخلوط مى گردد.حاكم، يك بشر است مانند ساير مردم و اگر از كارهاى مردم بدون اطلاع بماند نمى تواند به حقايق پى ببرد و حق هم به ظاهر داراى علامتى نيست كه حاكم بتواند بشناسد و بين راست و ناراست تميز بدهد.تو اى مالك يكى از اين دو نفر هستى، يا مردى مى باشى كه از روى حق و درستى و راستى مى بخشى كه در اين صورت براى چه از خلق رو پنهان مى كنى و چرا از كارهاى نيك بيم دارى.يا مردى هستى حريص و بخيل كه در اين صورت مردم به زودى از تو نااميد مى شوند و به تو پشت مى كنند و دوره حكومت تو طولانى نخواهد شد.اين را بدان
كه احتياج مردم به حاكم چيزى نيست كه به او ضرر بزند و باعث رنج وى بشود، چون آنچه مردم از حاكم خواهند اين است كه از آنها رفع ظلم بكند و حقى را كه از آنها گرفته اند به آنان باز گرداند يا در معاملات بين مردم با عدالت به اختلافات رسيدگى نمايد.حكام، گاهى داراى خويشاوندان مى باشند و آنها كه از بستگان حاكم هستند عادت به زورگويى و بى عدالتى كرده اند و تو بايد ريشه اين عدالت زيان بخش را قطع كنى و اين صفات را از بين ببرى و به هيچ يك از آنان و اهل خانواده ات زمين واگذار منما زيرا اگر طمع آنها را ايجاب كنى و به آنها زمين بدهى آنها چشم طمع به اراضى همسايگان مى دوزند و براى آنها توليد زحمت مى كنند و از آب آنها زمين خود را مشروب مى نمايند و در كارهايى كه از روى ضرورت بايستى دسته جمعى به انجام برسد زحمت را بر عهده همسايگان مى گذارند و اگر اين كار را بكنى سود آن عايد آنها مى شود ليكن تو در دنيا و عقبى، زيانكار خواهى شد.در مورد اجراى حق، به هوش باش كه هر كس مستوجب حق است چه نزديك، چه دور.و بايد به حق خود برسد و در مورد نزديكانت نيز در نظر بگير كه آنچه از حق بايد به آنها برسد واصل گردد.رسانيدن حق به هر كس كه سزاوار آن مى باشد، براى تو دشوار است ولى عاقبت كار خود را در نظر بگير كه اگر از روى درستى عمل كنى چقدر براى تو پسنديده و بخير باشد.اگر رعيت انديشه كند كه تو نسبت به او ظلم مى كنى درصدد برآ كه به او توضيح بدهى و سوءظن او را با آشكار ساختن حقي
قت از خود دور نمايى.و اگر اين كار را بكنى، گرچه، خويش را به يك كار مشكل عادت مى دهى اما در عوض نسبت به مردم محبت مى نمايى و چون علت واقعى هر چيز را به مردم مى گويى، حقى كه تو خواهان آن باشى باقى مى ماند.صلح چيزى است كه خداوند از آن راضى و خرسند مى شود و اگر دشمن تو خواهان صلح باشد، امتناع منما زيرا صلح سبب آسايش ارتش و آرامش مملكت مى گردد و اندوهها را از بين مى برد.ليكن بعد از اين كه با دشمن صلح كردى از او احتياط كن چون بسا از دشمنان كه از در دوستى در مى آيند تا اينكه تو را غافلگير نمايند و لذا مال انديشى را از دست مده و به هر چيز نيك بين مباش.اگر تو با دشمن پيمانى منعقد كردى و بر طبق مقررات آن پيمان جامع عافيت و امنيت بر او پوشانيدى (وى را پناه دادى) هرگز بر خلاف پيمان رفتار نكن و بدان كه تو سپر وفاى به عهد هستى و با اين كه مردم جهان از لحاظ عقايد مختلف هستند بين اقوام دنيا هيچ چيز واجب تر از وفا كردن به پيمان نيست.موضوع وفا كردن به عهد آن قدر ضرورت دارد كه حتى قبل از اسلام اقوام بت پرست مى دانستند كه نبايد پيمان شكن باشند براى اينكه مى دانستند نتيجه و عاقبت پيمان شكنى چيست.پس بر عهد خود استوار باش و پيمان را مشكن و بدان كه هيچ كس بر خلاف راى خداوند عمل نمى كند مگر آنكه نادان و تيره بخت است (زيرا وفاى به عهد دستور خداوند مى باشد).وفاى به پيمان، دستورى است كه خداوند از راه مرحمت مقرر كرده ت
ا اينكه وسيله فراغت و امنيت بندگان او باشد و قلعه اى است براى همه كسانى كه در پناه وفاى به عهد هستند تا اين كه در آنجا ايمن و فارغ البال باشند.بعد از اينكه پيمان بستى نبايد خدعه در آن دخالت داشته باشد و سخنى بر زبان نياور كه دو مفهوم دارد براى اينكه ممكن است دچار وسوسه بشوى و در صدد برآيى كه پيمان خود را نقض كنى.بعد از انعقاد پيمان، اگر كار را ناهموار و سخت ديدى شكيبايى داشته باش (يعنى ممكن است بعد از عقد پيما متوجه شوى كه قسمتى از مقررات عهدنامه براى تو دشوار است) چون صبر كردن بر كارى كه داراى عاقبت نيكو و گشايش باشد بهتر از مبادرت به دغل و خدعه اى است كه سرانجام آن، يك بازخواست سخت، از طرف خداوند، در دنيا و عقبى است.زنهار از خونى كه بر خلاف حق ريخته شود سخت بيمناك باش براى اينكه هيچ عامل مثل خون ناحق عقوبت خدا را نزديك و درد جسمى و روحى را بزرگ نمى كند و هيچ چيز مثل خون ناحق نعم خدا را از بين نمى برد و آگاه باش كه در روز جزا، اولين موضوعى كه از طرف خداوند مورد رسيدگى قرار گيرد موضوع خونهاى ناحق است.تو نبايد به اتكاى قدرت حكومت، بى گناهى را به قتل برسانى زيرا خون ناحق قدرت حكومت را متزلزل مى نمايد و حاكم را خفيف و بى مقدار كند.اگر تو، با اراده و از روى عمد كسى را به قتل برسانى، حجت تو نزد خداوند و من، قابل پذيرفتن نيست و چون مبادرت به قتل عمدى كرده اى بايستى به قصاص برسى و هر گاه از روى سهو كسى را به قتل رسانيدى مثل كسى كه در تازيانه زدن يا شمشير كشيدن با عقوبت مجرم از روى سهو افراط كند و هنگام مشت زدن كسى را به قتل برساند كه در اين صورت باز هم مرتكب قتل شده اى و مبادا چون خود را حاكم و داراى قدرت مى بينى از تاديه خون بهاى مقتول به كسان او خوددارى نمايى.از خودپرستى برحذر باش و به چيزى متكى مشو كه سبب شود در تو خودپسندى به وجود بيايد و به فكر بيفتى كه ديگران بايستى تو را مورد ستايش قرار بدهند.چون اگر اين تمايل در تو بوجود بيايد كه ديگران بايستى تو را مورد ستايش قرار بدهند صفات نيكويت از بين مى رود و اين تمايل، بهترين فرصت را به دست شيطان مى دهد تا اينكه آثار نيكان را از بين ببرد.بپرهيز از اين كه هنگام ابراز مهربانى نسبت به رعيت بر او منت بگذارى و كارى را كه براى او كرده اى بزرگتر از آنچه هست جلوه بدهى چون منت نهادن بر كسى كه نسبت به او نيكى كرده اند ارزش احسان را از بين مى برد و اگر كارى را كه براى مردم كرده اند بزرگتر از آنچه هست جلوه بدهند، جلوه حق را از بين مى برند.وقتى وعده اى به رعيت مى دهى به هوش باش كه به آن وعده وفا نمايى و وفا نكردن به وعده سبب خشم خداوند و بندگان خدا مى شود و در قرآن آمده است كه خداوند از اين كه چيزى بگويند (وعده اى بدهند) و عمل ننمايد سخت به خشم در مى آيد.قبل از اين كه زمان يك كار فرا برسد از عجله كردن پرهيز كن و هنگامى كه زمان به انجام رسانيدن كارى رسيد، اهمال منما و اگر از كارى سر در نمى آورى (راه كار يا رشته كا
ر از دستت به در رفته است) اصرار و لجاجت نكن و در وقتى كه اختصاص به كار دارد اهمال را روا مدار و لذا هر كار را در موقع خود به انجام برسان.در چيزهايى كه از لحاظ داشتن آن مردم با تو برابر هستند از تخصيص دادن آنها به خود بپرهيز و بدان كه تمام افراد مردم از لحاظ استفاده از آنها با تو مساوى هستند.در مسايلى كه به تو مراجعه مى كنند خود را به نادانى نزن و تجاهل منما زيرا زود يا دير، مردم مى فهمند كه تو از روى عمد خود را به نادانى زده اى و حقوق مظلومان را از تو مى ستانند.وقتى خشم در تو به وجود مى آيد و آتشى از غضب در تو افروخته مى شود بر دست و زبان خود مسلط باش (و عملى نكن و چيزى نگو كه بعد سبب پشيمانى شود) و از مبادرت به هر تصميم در موقع خشم خوددارى نما و آنقدر شكيبا باش تا آتش غضب خاموش شود و خشم به كلى از بين برود و براى اين كه بتوانى بر خشم خود غلبه كنى در فكر خداى خود باش و به معاد انديشه كن (تا اينكه انديشه هاى مربوط به روز جزا تو را از قله خشم فرود بياورد و در فكر عاقبت كار و سرنوشت خود باشى).اى مالك تو بايستى در مورد گذشتگان كه با دادگسترى عمل كرده اند تفكر نمايى و به ياد بياورى كه آنها چگونه رفتار مى نمودند و اسلوب نيكو را به كار مى بستند و آنچه از رسول الله (ص) گفته اند و امور لازم را كه در كتاب خدا آمده است به خاطر بياورى و با جديت اجرا بكنى و هر چه را كه مشاهده نمايى كه ما به كار مى بنديم تو هم به كار ببند و آنچه را كه در اين پيمان به تو سفارش شده با جديت وارد مرحله عمل نما.من با اين پيمان حجت خود را بر تو تمام كردم تا اگر هواى نفس تو را از راه راست منحرف كرد عذرى نداشته باشى (و نتوانى بگويى كه تو را آگاه نكردند) گو اين كه جز خداوند كسى آدمى را از نادرستى دور نگاه نمى دارد و پاداش نيكويى را نمى دهد.رسول الله (ص) در وصاياى خود به من توصيه به نماز و روزه و نيكو رفتارى با غلامان كرد و من هم توصيه تو را در پايان اين پيمان كه بر تو مى نويسم قرار مى دهم (تا اين كه داراى حسن ختام باشد) و بدان كه تمام امور در دست خداوند متعال است.از خدا خواهانم كه با رحمت و قدرتش، من و تو را در آنچه سبب رضايت وى مى شود، راهنما باشد و عذر قابل قبول ما را در آنچه مربوط به او و بندگان وى مى باشد بپذيرد و با نام نيك نزد مردم و شهرها و كشورها، و با عاقبتى نيكو ما را به سوى خود احضار نمايد و همه اميدواريها فقط به سوى او است و درود بر رسول الله (ص) و آل طاهرين او فرستم.والسلام.
نامه 054-به طلحه و زبير
نامه اى خطاب به طلحه و زبير اين نامه از طرف مولاى متقيان (ع) به طلحه و زبير نوشته شد و به وسيله عمران به حصين خزاعى براى آن دو ارسال گرديد.شما به خوبى مى دانيد، گو اين كه دانايى خود را كتمان مى كنيد كه من قصد نداشتم كه با مردم پيمان ببندم (بيعت كنم) و مردم بودند كه قصد داشتند با من بيعت كنند و من دستم را براى بيعت به طرف مردم دراز نكردم و آنها دست خود را براى بيعت به طرف من دراز كردند.شما هم از كسانى بوديد كه خود به سوى من آمديد و با من بيعت كرديد و هيچ يك از آنها كه به سوى من آمدند به طمع مرتبه و مال با من بيعت نكردند.اينك به شما مى گويم كه اگر بيعت شما با من از روى رغبت بوده پس تا وقت منقضى نشده از اعمالى كه كرده ايد (كه بر خلاف اطاعت از امام به شمار مى آمد) به درگاه خدا توبه كنيد.و اگر بيعت شما با من از روى اكراه بوده باز هم با عمل خودتان راهى براى من باز كرده ايد كه از شما خواهان اطاعت باشم.به جان خود سوگند ياد مى كنم كه شما دو نفر، در ابراز بى ميلى براى بيعت با من از مهاجرين تواناتر بوديد (كه قبل از بيعت صريح بگوييد كه بيعت نمى كنيد) و آن كار براى شما آسانتر از اين بود كه بعد از بيعتعنوان كنيد كه با اكراه و بى ميلى بيعت كرديد.شما تصور كرديد كه من قاتل عثمان هستم در صورتى كه در مدينه كسانى هستند كه نه طرفدار من مى باشند و نه طرفدار شما و آنها مى توانند بگويند كه قاتل عثمان كيست و اگر مسئوولين قتل عثمان معلوم شوند هر كس به اندازه مسووليت بايد وبال آن را تحمل نمايد.اينك اى مردان سالخورده از عمل خود دست برداريد تا اين كه ننگ شما در اين دنيا از بين برود وگرنه ننگ دنيا و عذاب آتش آخرت هر دو شامل شما خواهد شد.