خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج
در مقدمه اين خطبه اين جمله بر زبان حضرت اميرالمومنين (ع) جارى شده است (كلمه حق يراد بها باطل) يعنى كلمه حقى است كه منظور باطل را بيان مى نمايد و چهارده قرن است كه اهل صدق و صفا اين جمله را مورد استناد قرار مى دهند و شارحان نهج البلاغه مى گويند كه اميرالمومنين (ع) اين خطبه را موقعى ايراد كرد كه شنيد خوارج مى گويند (لاحكم الا لله) يعنى كسى را جز خدا نمى سزد كه حكم صادر نمايد و حضرت اين خطبه را ايراد كرد تا اينكه به خوارج بفهماند احكام اسلامى علاوه بر قرآن از سنت رسول الله (ص) نيز استخراج مى شود.كلمه اى است بر حق كه با آن منظور باطل خود را اراده مى نمايند.بلى جز خداوند را فرمان نيست (فرمانفرماى مطلق خداوند است) ولى اين راهم مى گويند كه جز خدا، در بين مردم، اداره كننده اى وجود ندارد.در صورتى كه براى اداره كردن مردم در زمين بايد اميرى وجود داشته باشد نيكوكار يا بدكار.در آن جامعه كه اميرى آنرا اداره مى نمايد يك مومن به كار خود مى پردازد و در فكر آخرت است و يك كافر هم به كار خود مى پردازد كه تمتع از دنيا است.اما خداوند در موقع معين اشخاص را مى ميراند (اعم از اينكه مومن باشند يا كافر، مى رسد) شخصىكه عهده دار اداره كردن يك جامعه بشرى در اين دنيا مى شود، ماليات جمع مى كند و دشمن را دور مى نمايد (با قتال دشمن را دور مى كند) و با اقدامات او راهها براى عبور مسافران و كاروانيان امن مى شود و حق افراد مستضعف از كسانى كه قوى و توانگر هستند گرفته خواهد شد.بنابراين، بر اثر حكومت كسى كه در زمين يك جامعه را اداره مى كند افراد نيكوكار مى توانند به راحتى زندگى كنند.و اگر حكومت كننده نيكوكار باشد در جامعه اى كه وى اداره مى نمايد افراد دست به كارهاى نيكو مى زنند و اگر اداره كننده شخصى فاجر باشد مردمى كه در آن جامعه زندگى مى كنند، دست به كارهايى كه جنبه شقاوت را دارد مى زنند تا روزى كه دوره عمر آنها به انتها برسد.
خطبه 041-وفادارى و نهى از منكر
حضرت على بن ابيطالب (ع) مردى بود راستگو و درست كردار و متنفر از هر نوع دغلكارى و خدعه و زيركى را در راستى و درستى مى دانست بر خلاف اشخاص نادان و بى اطلاع و احيانا ساده كه تصور مى نمايند آن كه دغلكار است، زيرك مى باشد و ناگفته نماند كه در بين افراد نادان، كسانى هستند كه وجدان تربيت شده دارند و آنها هم از دغلكارى و حيله گرى متنفر هستند ولو نتوانند نام خود را بنويسند يا بخوانند و در اين خطبه حضرت اميرالمومنين (ع) دغلكارى و حيله گرى را نهى مى نمايد.اى مردم اين حقيقت را بدانيد كه وفادارى با صداقت توام است (و آن كه صديق نيست وفادار نمى باشد) و من هيچ سپر محكم را نمى شناسم كه مانند صداقت داراى اثر باشد و انسان را حفظ نمايد و دروغگويى و نيرنگ از كسانى است كه از بازگشت به سوى خدا آگاه نيستند و آن كه از اين بازگشت مطلع باشد مبادرت به غدر (نيرنگ) نمى كند.افسوس كه ما در زمانى به سر مى بريم كه بيشتر مردم غدر (نيرنگ) را زيركى به شمار مى آورند و كسانى كه نادان هستند تصور مى نمايند كه اهل نيرنگ و حيله افرادى هستند با كفايت كه مى توانند مشكلات را با سرانگشت خود رفع كنند.اى كسانى كه حيله گرى و توسل به نيرنگ كار شما شده خداوند شما را از بين بردارد.شما تصور مى كنيد كه افراد درست كردار از حيله بدون اطلاع هستند و نمى توانند كه مانند شما متوسل به غدر و حيله شوند؟ شما اشتباه مى كنيد و افراد درست كردار كه لايق هم مى باشند از حيله و غدر آگاهى دارند ولى هرگز متوسل به آن نمى شوند چون آنها كارى نمى كنند كه مخالف با دستور خداوند و امر و نهى او باشد.اينها با اينكه مى توانند حيله گر باشند با علم و آگاهى، از غدر و نيرنگ خود را بر كنار نگاه مى دارند ولى آنهايى كه در امور مربوط به دين از هيچ منكر و معصيت بيم ندارند فكر مى كنند كه توسل به نيرنگ فرصتى است كه نبايد از دست بدهند و دست به حيله گرى مى زنند.
خطبه 042-پرهيز از هوسرانى
مردى چون اميرالمومنين (ع) كه غذايش نان خشك است و براى اينكه نرم بشود آن را در آب فرو مى برد كفش خود را وصله مى زند داراى هوى و هوس نيست و آرزوهاى دنيوى ندارد و او مايل است كه ديگران هم هوى و هوس را از سر دور كنند و آرزوهاى دنيوى نداشته باشند و اين خطبه، به همين سبب از طرف آن حضرت ايراد شده است.اى مردم، من براى شما از دو چيز بيمناك هستم (كه شما گرفتار اين دو چيز بشويد) يكى پيروى از هوى و هوس و ديگرى دارا بودن آرزوهاى طولانى (آرزوهاى بزرگ) دنيوى.چون پيروى از هوى و هوس سبب مى گردد كه آدمى از راه حق باز بماند.دارا بودن آرزوهاى دنيوى بزرگ هم سبب مى شود كه آدمى آخرت را فراموش كند.به شما هشيارى مى دهم كه دنيا شتابان منقضى مى شود (روبر مى گرداند) و از آن چيزى جز يك ته جرعه كه در ته يك كوزه باقى مى ماند و آنرا دور مى ريزند باقى نخواهد ماند.به شما هشيارى مى دهم كه آخرت به سوى شما رو مى آورد و هر يك از اين دو، (دنيا و آخرت) داراى فرزندانى هستند (از آنها چيزهايى به وجود مى آيد كه نتيجه عمل شما است) و شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد.هر فرزند در روز قيامت به پدر خود ملحق مى گردد (نتيجه عمل هر كس در روز قيامت مربوط به او مى شود).امروز، روز كار است و در اين روز كسى از شما حساب نمى خواهد و بازخواست نمى كند.اما فردا، روز حساب و بازخواست است و از شما كسى كار نمى خواهد.توضيح سيدرضى مرحوم سيدرضى راجع به كلمه (حذاء) كه در اين خطبه در جمله (الا وان لدنيا قدولت حذاء) ديده مى شود اين گونه توضيح مى دهد كه اگر كلمه حذاء را به معناى سريع و شتابان بگيرند معناى جمله اين مى شود كه دنيا با سرعت منقضى مى شود (رو بر مى گرداند) ولى بعضى از محققان عقيده دارند كه حرف اول اين كلمه حاى حطى نيست بلكه جيم ابجد است كه در اين صورت به شكل (جذاء) به معناى بدون نفع و بى خير مى شود.
خطبه 043-علت درنگ در جنگ
اين خطبه از طرف على بن ابوطالب (ع) هنگامى ايراد گرديده كه آن حضرت جرير بن عبدالله بجلى را به دمشق نزد معاويه فرستاد تا از او دعوت به بيعت نمايد و قبل از اينكه جرير بن عبدالله مراجعت كند يا راجع به ماموريت خود نامه اى به اميرالمومنين (ع) بنويسد، اصحاب حضرت به او گفتند كه به جنگ معاويه برويم چون آنها پيش بينى مى كردند كه معاويه، دعوت حضرت را براى بيعت نخواهد پذيرفت ولى اميرالمومنين (ع) به صلاح نمى دانست كه هنوز جرير بن عبدالله مراجعت نكرده يا نتيجه ماموريت خود را گزارش نداده، مبادرت به جنگ نمايد.اگر ما در اين موقع كه جرير نزد شاميان است آماده براى جنگ با اهل شام بشويم به منزله اين است كه در را به روى شاميان ببنديم و مانع از اين بشويم كه آنها يك كار خير را (اگر مايل به انجام آن باشند) به انجام برسانند.من، براى مدت توقف جرير در شام وقتى را تعيين كرده ام و او بيش از آن مدت در شام نمى ماند مگر اين كه او را فريب داده باشند يا اين كه نسبت به من نافرمانى كند.من عقيده دارم كه در كار صواب بايستى به آهستگى گام برداشت و شما نيز با ملايمت گام برداريد معهذا آماده شدن شما را براى جنگ بدون عيب مى بينم.من اين كار را از هر طرف مورد بررسى قرار داده، زير و روى آنرا سنجيده ام و مى دانم كه راه من اين است كه بجنگم و اگر اين راه را انتخاب ننمايم بايستى بر خلاف دستور رسول الله (ص) رفتار كنم (كه من كسى نيستم بر خلاف دستور او رفتار نمايم).اما او بعد از اين كه عهده دار اداره امور امت گرديد بدعتها آورد كه سبب شد مردم در آن خصوص بحث كردند و بدعتها توام با بدرفتارى نسبت به مردم گرديد و آنقدر آن وضع ادامه يافت تا اين كه مردم او را به كيفر رسانيدند و وضع را تغيير دادند.
خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره
موضوع اين خطبه مربوط است به يكى از وقايع بزرگ دوره خلافت اميرالمومنين (ع) كه شرح آن واقعه مفصل مى باشد و خلاصه اش اين است كه ابن رشيد رئيس قبيله بنى ناجيه سر طغيان برافراشت و به مدائن حمله كرد و چندين نفر را در آنجا كشت و آنگاه بر اثر اين كه اميرالمومنين (ع) نيرويى را براى سركوبى وى فرستاد، گريخت و از بين النهرين خارج شد و راه اهواز را پيش گرفت و اميرالمومنين (ع) براى اينكه ابن رشيد را به كلى سركوب كند نيرويى متشكل از دو هزار تن به فرماندهى معقل بن قيس شيبانى به خوزستان فرستاد و در جنگى كه بين نيروى معقل و نيروى ابن رشيد درگرفت، رئيس قبيله بنى ناجيه و عده اى زياد از مردان قبيله كه فرصت و توانايى فرار را داشتند، گريختند و پانصد نفر از افراد قبيله كه بين آنها زنان و كودكان نيز بودند اسير معقل بن قيس شيبانى شدند و او مراجعت كرد و هنگامى كه به شهر اردشيرخره در خوزستان رسيد زنها و كودكان نزد حاكم شهر موسوم به مصقله بن هبيره كه از طرف اميرالمومنين (ع) به حكمرانى آن شهر منصوب شده بود گريه و شيون كردند و از او خواستند كه اسيران را آزاد كند و او هم اسيران را به پانصد هزار درهم خريد و آزاد كرد و به معقل بن قيس هم گفت بهاى خريدارى اسيران را به على بن ابوطالب (ع) خواهد پرداخت و لذا مصقله پولى به معقل بن قيس نداد ولى آن پول را خود از بيت المال برداشت نمود و بعد از اينكه على بن ابوطالب (ع) به مصقله تذكر داد كه پولى را كه از بيت المال برداشته به كوفه (مركز خلافت) منتقل كند و دويست هزار درهم را به كوفه منتقل كرد و براى اينكه سيصد هزار درهم ديگر را ندهد گريخت و نزد معاويه رفت و به او ملحق شد و در تواريخ نوشته اند كه معاويه حكومت طبرستان را به او داد و اميرالمومنين (ع) بعد از وقوف از فرار مصقله اين خطبه را ايراد كرد.خداوند روى مصقله را سياه كند و او در آغاز كارى كرد كه شباهت به كار مردان شريف داشت اما بعد مانند بندگان گناهكار گريخت.آن كه بر اثر اين كار شرافتمندانه، خواست مصقله را مدح كند، هنوز مدح خود را به پايان نرسانيده بود كه از ادامه كلام باز ماند و مصقله هنوز تمامى مدح خود را از دهان گوينده نشنيده بود كه او را وادار كرد كه وى را مورد نكوهش قرار بدهد.اگر آن مرد بجا مى ماند و ما بابت بدهى اش چيزى مى گرفتيم و براى دريافت تتمه انتظار مى كشيديم (صبر مى كرديم) تا زمانى كه داراى استطاعت گردد و بدهى خود را بپردازد.
خطبه 045-گذرگاه دنيا
بنا بر نظريه شارحان نهج البلاغه اين خطبه در روز عيد فطر از طرف اميرالمومنين (ع) ايراد گرديده و بعضى از آنها برآنند كه چون اين خطبه در روز عيد فطر ايراد شده، طولانى بوده اما مرحوم سيدرضى كه خطبه هاى حضرت اميرالمومنين (ع) را جمع آورى كرده نتوانسته است تمام قسمتهاى اين خطبه را به دست بياورد و در مقدمه اين كتاب گفتيم كه مرحوم سيدرضى مردى امين بود و خطبه را به همان شكل كه در كتابها نوشته بودند اقتباس و ثبت مى كرد بدون هيچ نوع مداخله از لحاظ تدوين خطبه ها.خدايى را حمد مى كنم كه هيچ موجودى از مرحمت او نااميد نمى باشد و هيچ آفريده اى از نعمت او بى بهره نمى ماند و هيچ يك از آفريدگان از غفران و بخشايش او، بى نصيب نمى شوند.او چنان خدايى است كه هر كس بندگى او را بكند هرگز از بندگى پشيمان نمى گردد و درصدد بر نمى آيد كه از عبوديت استنكاف كند.خدايى كه آن قدر داراى رحمت است كه هرگز روزى نمى آيد كه آن رحمت قطع شود و خوان كرم و احسانش آن قدر گسترده و غنى است كه هرگز نعمتهاى او كه نصيب آفريدگان مى شود كاهش نمى يابد.و اما دنيا سرايى است كه سرنوشت نهايى آن در فنا يافتن است و اهل دنيا چه بخواهند چه نخواهند بايداز آن رحيل كنند و بروند.دنيا ظاهرى داراى آب و رنگ و فريبنده دارد و در ذائقه شيرين مى نمايد و همين كه مى بيند كه طالب او هستند با شتاب به سوى آن كه خواهان وى مى باشد، مى رود كه محبت خود را در قلب او جا بدهد.شما از اين دنيا كه داراى اين خصوصيات است، با بهترين توشه اى كه مى توانيد به دست بياوريد كوچ كنيد و آگاه باشيد كه در اين دنيا ، درصدد برنياييد بيش از آنچه مورد احتياج شما است به دست بياوريد و از دنيا فقط آنچه بخواهيد كه شما را به درستى به سوى سرمنزل مقصود راهنمايى مى نمايد.
خطبه 046-در راه شام
اين خطبه را شارحان نهج البلاغه يك دعاى سفر مى دانند كه از طرف اميرالمومنين (ع) خوانده شده و مرحوم سيدرضى مى گويد كه قسمت اول اين دعا از رسول الله (ص) است يعنى هنگامى كه آن حضرت مى خواست به سفر برود آن دعا را مى خواند و اميرالمومنين (ع) روزى كه خواست به سوى شام سفر كند، دعاى رسول الله (ص) را بر زبان آورد و در دنبال آن جمله هاى ديگر را كه در اين خطبه مى خوانيم ايراد نمود و هر مرد كه داراى عائله است و سفر كرده يا بعد از اين سفر خواهد كرد وقتى اين جمله از خطبه را مى خواند (و سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد) متاثر مى شود چون مى فهمد كه اميرالمومنين (ع) با تمام عظمت روحى كه داشته داراى احساسات عادى يك پدر خانواده است و كدام پدر خانواده بود كه بعد از يك سفر طولانى با تشويش به خانه بر نمى گشت كه مبادا در غياب او آسيبى بر جان يكى از اعضاى خانواده يا بر مال وى وارد آمده باشد و از امروز كه وسايل ارتباطات زياد و سريع است و يك مسافر، مى تواند در تمام طول سفر همه روز از وضع خانواده خود كسب اطلاع كند، بگذريد در گذشته مسافرى كه به يك سفر طولانى مى رفت در تمام مدت سفر شايد يك بار هم نمى توانست از حال خانوادهاش اطلاعى به دست بياورد و به همين جهت در پايان سفر، وقتى به خانه اش نزديك مى گرديد مشوش بود و مى ترسيد كه در غياب وى اتفاقى ناگوار افتاده باشد.خداوندا، از مشقت سفر به تو پناه مى برم و از اينكه در موقع بازگشت از سفر منظره نامطلوب اعضاى خاندان و مال و فرزندانم را نبينم باز به تو پناه مى برم.خداوندا تو در سفر با من همراهى (تو يگانه همسفر موثر و مفيد هستى كه با من همراهى) و در خانه تو به جاى من عهده دار اداره خانه ام مى باشى و جز تو كسى وجود ندارد كه بتواند اين دو كار را در يك موقع به انجام برساند (در حالى كه در سفر مصاحب و همراه من است در خانه هم باشد و امور خانه و خانواده را اداره نمايد).زيرا آن كس كه در خانه جانشين كسى است كه غيبت كرده و به جاى او امور خانه را اداره مى نمايد نمى تواند در سفر با وى همراه باشد و آنكه در سفر همراه كسى است نمى تواند در خانه اش جاى او را براى اداره امور آنجا بگيرد.
خطبه 047-درباره كوفه
حضرت اميرالمومنين (ع) در اين خطبه كوفه را شبيه به چرم عكاظ كرده و عكاظ (بر وزن بغاز بدون تشديد) بازارى بود كه هر سال چهار ماه، در ماههاى حرام (كه اعراب در آن مدت نمى جنگيدند) در محلى نزديك مكه داير مى شد و در حالى كه مردم در بازار عكاظ مشغول خريد و فروش بودند شعراى عرب اشعار خود را در آن بازار مى خواندند و به طورى كه بازار عكاظ، يك فرهنگستان ادبى بود براى خواندن و شنيدن اشعار و اما چرم عكاظ يك چرم مرغوب بود كه در آن بازار فروخته مى شد و در اين خطبه، اميرالمومنين (ع) به كوفه اطمينان مى دهد كه هر كس نسبت به آن سوء قصد نمايد دچار عاقبتى و خيم خواهد شد و سيد محمد عسگرى جعفرى بدين مناسبت در پاورقى خطبه از چندتن كه به كوفه سوء قصد كردند و دچار عاقبت و خيم شدند نام مى برد.اى كوفه، تو را مشاهده مى كنم كه مانند چرم عكاظ مى باشى.مورد كشاكش قرار مى گيرى و با دشواريها ماليده مى شوى و تو را مى بينم كه بر دوش زلزله ها نشسته اى و من مى دانم كه هيچ ستم پيشه نمى تواند نسبت به تو سوء قصد بكند مگر آنكه گرفتار عاقبتى وخيم شود يا به دست قاتلى معدوم گردد.خطبه 048-هنگام لشكركشى به شام
اين خطبه بنا به نظريه شارحان نهج البلاغه در روز پنجم ماه شوال سال سى و هفتم هجرى در منطقه نخيله در حالى كه اميرالمومنين (ع) عازم جنگ صفين بود ايراد شده و جنگ صفين در روز بيست و پنجم ماه شوال همان سال آغاز گرديد و منظور حضرت على بن ابوطالب (ع) از اينكه جلوداران سپاه خود را فرستادم، دوازده هزار سرباز به فرماندهى شريح بن هانى و زياد بن نصر است كه به عنوان جلودار و به قول اعراب (مقدمه الجيش) فرستاده شد و مى دانيم كه جنگ صفين در ساحل رود فرات درگرفت و سيدرضى گردآورنده نهج البلاغه مى گويد كه در اين خطبه كلمه ملطاط از لحاظ لغوى به معناى زمين مسطح مى باشد و به طور مجازى بر ساحل دريا يا ساحل رود اطلاق مى شود و منظور اميرالمومنين (ع) از بكار بردن كلمه ملطاط، ساحل رود فرات است و نيز سيدرضى مى گويد كه در اين خطبه منظور از كلمه نطفه آب رود فرات مى باشد و اين كلمه، از مختصات سبك ادبى اميرالمومنين (ع) است و كسى قبل از او اين كلمه را به معناى آب رودخانه فرات به كار نبرده است.من حمد خدا را هنگام روز تا زمانى كه تاريكى شب، آفاق را فرا مى گيرد به جا مى گذارم و بعد از اينكه شب فرا رسيد و اختران نمايان شدند حمد خدا را بجا مى گذارم تا زمانى كه اختران ناپديد شوند (روز طلوع كند) و خداوندى را سپاس مى گذارم كه نعمتهاى او به قدرى زياد و گسترده است كه هرگز از بين نمى رود و چيزى وجود ندارد كه با فضل و كرم او برابرى نمايد.اما بعد، من مقدمه الجيش سپاه خود را فرستادم و امر كردم كه آن سپاه در ساحل رود فرات توقف كرد تا اينكه دستور بعدى من به آن برسد و مصلحت را در اين مى بينم كه از آب عبور كنم و به سوى كسانى بروم كه در اطراف دجله وطن گزيده اند و از آنها كمك بخواهم كه عليه دشمنان شما وارد در جنگ گردند و آنها نيروى امدادى براى تقويت شما بشوند.
خطبه 049-صفات خداوندى
حضرت اميرالمومنين (ع) در اين خطبه براى تفهيم قسمتى از صفات خداوند مضمونهايى به كار مى برد كه جالب توجه است و اين مضمونها در قرون بعد، خيلى مورد استفاده انديشمندان و حكما، براى توصيف خداوند قرار گرفت و يكى از نكات در خورد توجه اين خطبه اين است كه حضرت مى گويد كه حتى قلب يك كافر كه به زبان، منكر وجود خداوند، مى باشد بر هستى او اقرار دارد و اين حقيقتى است روشن چون محال مى باشد كه يك انسان عاقل بتواند در ضمير خود منكر وجود خداوند شود و عقلش به او مى گويد كه اين جهان داراى آفريننده ايست كه جهان را بعد از آفريدن اداره مى نمايد و به موجب اين خطبه كه حقيقتى است غير قابل ترديد، هيچ موجود بشرى نمى تواند منكر وجود خداوند شود.خداوندى را سپاسگزار هستم كه بر او جبرى پوشيده نيست و از تمام خفيات امور آگاه است و هر چه در ظواهر اشياء و احوال مشاهده مى شود دليل بر هستى او مى باشد و با ديدگان بينا نمى توان او را ديد ولى آن كس كه نمى تواند او را ببيند هستى اش را انكار نمى نمايد و قلب آن كس كه ايمان به وجود خداوند دارد او را نمى بيند.خداوند آن قدر در برترى از همه چيز پيشى گرفته كه برتر و بالاتر از او نيست و در نزديكى به همه چيز، آن قدر سبقت جسته كه هيچ چيز از او نزديكتر نمى باشد.با اين كه برتر و بلندتر از او وجود ندارد آن برترى و بلندى وى را از هيچيك از آفريدگانش دور نمى كند و نه نزديكى او به آفريدگانش سبب مى شود كه آنها از لحاظ مكان و منزلت برابر با خداوند باشند.خدايى كه به صاحبان عقول اجازه نمى دهد كه بتوانند صفات او را مشخص و تحديد و مرزبندى كنند ولى مانع از اين نمى شود كه صاحبان عقول از راه خرد او را بشناسند.او خداوندى است كه نشانه هاى موجوديت وى چنان برجسته است كه حتى قلب كسانى كه منكر او هستند بر وجودش معترف مى باشد.خداوند آن قدر بزرگ و برتر است كه هيچ آفريده اى را نمى توان به او شبيه نمود و هيچ كس توانايى ندارد كه موجوديت او را انكار نمايد.