خطبه 004-اندرز به مردم - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تا اين كه شخص دوم نيز زندگى را بدرود گفت.

اما قبل از اين كه بميرد، انتخاب خليفه بعد را بر عهده تصميم دسته اى كوچك از افراد گذاشته بود و فكر كرد كه من هم بايستى جزو آن دسته باشم و مرا هم به عضويت آن دسته انتخاب نمود.

خدايا، آوخ بر آن شورى (كه من هيچ تناسب با هيچ يك از اعضاى آن نداشتم) و هنگام سنجش مرتبه من با اولى ترديد به وجود آمد و بر اثر آن ترديد ناصواب مرا با كسانى كه در آن شورى بودند برابر دانستند (و من به پاس رعايت مصالح دين و امت موافقت كردم) و مانند پرنده اى كه با دسته اى از طيور پرواز كند با آنها در بالا و پايين به پرواز درآمدم (خود را هم سطح آنها كردم).

اما يكى از اعضاى شورى با من به شدت خصومت داشت و عضو ديگر شورى به طورى كه مردم بعد اطلاع حاصل كردند، به علت خويشاوندى با من موافق نبود.

در نتيجه نوبت به سومين رسيد كه ضميرش آكنده از هوى بود و عمر را بين چراگاه و آبريز مى گذرانيد و بعد از اين كه وى به خلافت انتخاب شد فرزندان پدرش برپا خاستند و مانند شترى كه به علفزار بهارى رسيده باشد بلعيدن اموال خدا را شروع كردند و ادامه دادند و آن قدر كردند تا اين كه عاقبت سبب كشته شدن آن مرد شكمباره گرديد.

بيعت مردم با على بن ابوطالب (ع) هجوم پياپى مردم به قدرى زياد بود كه سبب بيم مى شد چون مردم از هر طرف به سوى من مى آمدند تا اين كه من، خلافت را قبول كنم و بر اثر هجوم آنها حسن و حسين زير پا افتادند و جامه من دريد .

من نمى خواستم درخواست مردم را بپذيرم و خلافت را قبول كنم ليكن اين انديشه مقرون به بيم براى من به وجود آمد كه اگر خلافت را نپذيرم تماس مردم با حقيقت و دين قطع بشود.

ولى بعد از اين كه خلافت را پذيرفتم و كارهاى آنها را آغاز نمودم و اقدام كردم كه مردم را ارشاد نمايم تا اين كه از راه خدا و راه پيغمبر اسلام (ص) بروند، گروهى عهد خود را زير پا گذاشتند و دسته اى ديگر از در مخالفت درآمدند و دسته سوم آشوب برپا كردند و آتش جنگ را روشن نمودند.

اين گروهها پندارى كه كلام خداوند را نشنيده بودند كه مى گويد: تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه اللمتقين.

به خدا سوگند كه اين گروهها اين كلام خدايى را شنيده بودند و بارها اين كلام به آنها توضيح داده شد و معناى آن به طور كامل براى آنها بيان گرديد.

ولى دنيا در نظر اين گروهها بسيار زيبا مى نمود و آراستگيهاى ظاهرى دنيا آنها

را مجذوب مى كرد و نمى توانستند دل از آنها بركنند.

به نام آن كه دانه را در دل خاك مى شكفد و جان مى آفريند سوگند ياد مى كنم كه اگر گروهى براى بيعت كردن با من نيامده بودند و هر گاه بر اثر آمدن آنها، تكليف و حجت بر من وارد نشده بود و اگر به اين علت نبود كه خداوند از دانايان قول گرفته كه با ظالمان در ستمگرى و با ستم كشان در تحمل ستم از طرف آنها موافقت نكنند، من عنان زمامدارى را رها مى كردم و جامى را كه در اول ننوشيده بودم در آخر هم نمى نوشيدم (مثل اول از خلافت صرف نظر مى نمودم) و بدانيد كه اين دنياى شما، نزد من از عطسه يك بز بى مقدارتر است.

وقتى خطبه حضرت اميرالمومنين (ع) به اينجا رسيد مردى از اهالى عراق برپا خاست و نامه اى به آن حضرت داد تا بخواند و حضرت نامه را كه بالنسبه طولانى بود خواند.

پس از اين كه نامه خوانده شد عبدالله بن عباس گفت يا اميرالمومنين ما شايق هستيم كه دنباله كلام تو را از آنجا كه قطع شد بشنويم.

و حضرت گفت اى ابن عباس تلك شقشقه هدرت.

يعنى اى ابن عباس اين شقشقه اى بود كه ناتمام ماند.

عبدالله بن عباس بعد گفت به خدا سوگند كه من در همه عمر از عدم استماع هيچ كلام آن اندازه دريغ نخوردم كه از عدم استعماع دنباله كلام اميرالمومنين (ع) متاس

ف شدم.

خطبه 004-اندرز به مردم

شارحان نهج البلاغه عقيده دارند كه اين خطبه بعد از اين كه طلحه و زبير به قتل رسيدند ايراد شده ولى اسم طلحه و زبير در اين خطبه نيست و اين هم طبق سبك بيان حضرت مولاى متقيان عليه السلام است همچنانكه در خطبه سوم (خطبه شقشقيه) نام سه خليفه اول برده نشده است.

شما با استفاده از روشنائى ما توانستيد كه در تاريكى راه را بيابيد و با استفاده از ارشاد ما به بالاترين مرتبه برسيد و نور ما شب ظلمانى شما را مبدل به طليعه روشن بامداد نمود.

گوشى كه آواى فرياد را استماع نكند كر شده است و گوشى كه صداى بلند را نشنود (صداى قرآن و رسول الله را نشنود) چگونه ممكن است كه يك صداى آهسته و بدون طنين را استماع نمايد (صداى آهسته مرا بشنود)؟ قلبى از تلاطم آرام مى گيرد كه از بيم خدا به طپش درآمده باشد.

من پيوسته از شما انتظار مى داشتم كه عهد را زير پا بگذاريد و خيانت كنيد و با ديده تعمق مى ديدم كه غرور شما را فريفته است اما حجاب دين شما را از نظر من مى پوشانيد (چون خود را دين دار جلوه مى داديد از نظر من پوشيده مى مانديد) بدون اين كه ديدگان حقيقت بين من از رويت شما به كلى ناتوان باشد.

زمانى كه شما در وادى حيرت در گمراهى بوديد و حيرت شما را در ربوده بود و رهبرى نداشتيد كه راهنماى شما باشد و براى تسكين تشنگى چاه مى كنديد اما به آب نمى رسيديد ولى من كه بر قرارگاه حقيقت به تكليف خود عمل مى كردم، راه يقين و غير يقين را به شما نشان مى دادم و اينك هم آنچه بدان بينايى نداشتيد و نمى توانستيد باز يابيد به شما گفتم و آن كس را كه با من مخالفت مى كند روشنائى و آرامش مباد و من از آن روز كه حقيقت را دريافتم، نه دچار شك شدم و نه براى خود وحشت كردم بلكه چون موسى (ع)، وحشت من براى ديگران بود.

امروز، روزى است كه ما و شما، در محل تلاقى دو راه حق و باطل به هم رسيده ايم و از ما، هر كس كه به وجود آب يقين داشته باشد تشنه نخواهد ماند.

خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا

اين خطبه از طرف حضرت اميرالمومنين (ع) بعد از رحلت حضرت رسول الله (ص) ايراد شد و پس از اين كه در محل موسوم به سقيفه واقع در مدينه انصار با ابوبكر بيعت كردند و او را خليفه دانستند.

ابوسفيان كه در خارج از مدينه بود و از آن واقعه اطلاع نداشت وارد مدينه شد و همين كه دانست كه انصار ابوبكر را به خلافت انتخاب كرده اند و بين آنها و مهاجرين اختلاف وجود دارد نزد عباس بن عبدالمطلب ، عموى پيغمبر (ص) رفت و به او گفت تو بزرگ طائفه بنى هاشم هستى و آيا روا هست كه خلافت از خانواده بنى هاشم خارج شود و به خانواده ابوبكر برسد، برخيز كه نزد على بن ابوطالب برويم و با او بيعت كنيم و اگر انصار خواستند با خلافت على (ع) مخالفت نمايند من مدينه را پر از سواران و پيادگان خواهم كرد و هر نوع مخالفت با على (ع) را از بين خواهم برد ولى منظور ابوسفيان اين بود كه به وسيله انتخاب على بن ابوطالب (ع) به خلافت بين مهاجرين و انصار، جنگ برادركشى را شعله ور نمايد و خود با استفاده از جنگ داخلى مسلمانها، زمامدار شود و على بن ابوطالب (ع) كه دريافته بود منظور ابوسفيان چيست پيشنهاد او را براى خلافت و بيعت نپذيرفت چون مى دانست جنگ داخلى مدينه ب

ه تمام عربستان و آنگاه به تمام كشورهاى مسلمان غير عرب سرايت خواهد كرد و ممكن است اسلام از بين برود و اين خطبه بعد از اين كه اميرالمومنين (ع) پيشنهاد ابوسفيان و عباس بن عبدالمطلب را رد كرد از طرف آن حضرت ايراد گرديد.

اى آدميان، امواج فساد و فتنه را با كشتيهايى كه ضامن رستگارى مى باشد بشكافيد و تاجهايى را كه به عنوان مباهات و فروختن افتخار به ديگران بر سر نهاده ايد از سر برداريد و بر زمين اندازيد.

آدمى بايستى با بالهاى خود پرواز نمايد تا اين كه به موفقيت برسد يا اين كه راه تسليم را پيش بگيرد تا اين كه با آرامش به سر ببرد.

آنچه شما مرا به آن دعوت مى كنيد آبى است كه نمى توان آن را آب تميز دانست براى اينكه رنگ و طعم آن تغيير كرده، لقمه اى است گلوگير كه اگر درصدد خوردن آن برآيند سبب اختناق مى گردد.

آن كس كه ميوه را در حالى كه هنوز نرسيده و خرما را در حالى كه هنوز كاگلوس است مى چيند مانند كسى مى باشد كه در زمينى غير از زمين خود بذر مى افشاند.

اگر بگويم كه از اين پيش آمد خرسند هستم، مردم مى گويند كه آرزومند بودم و هواى برترى و سرورى داشتم.

و اگر چيزى نگويم و خاموشى را پيشه نمايم مى گويند كه از مرگ بيم دارم.

هيهات ك

ه بعد از تحمل آن ناملايمات زياد و رنجهاى گوناگون آيا ممكن است كه اين بيم وجود داشته باشد.

به خدا سوگند ياد مى كنم كه تمايل و انس پسر ابوطالب به مرگ به قدرى است كه يك طفل شيرخوار آن اندازه به پستان مادر تمايل و انس ندارد در اندرون من، علمى خزانه قلبم را پر و لبريز كرده كه اگر بر زبان بياورم و با شما در بين بگذارم چون ريسمان در چاه بر خود خواهد لرزيد.

خطبه 006-آماده نبرد

طلحه و زبير با على بن ابوطالب (ع) بيعت كردند و او را خليفه دانستند به اين طمع كه هر يك از آنها يك مقام حكومتى از آن حضرت بگيرند، و چون حضرت اميرالمومنين (ع) آن دو را براى حكومت صالح نمى دانست هيچيك را مقام حكمرانى نداد و آنها هم از در مخالفت درآمدند و شروع به فتنه نمودند و بعضى از اطرافيان حضرت اميرالمومنين (ع) گفتند كه وى، آنها را به حال خود بگذارد ولى حضرت گفت بعد از رحلت پيغمبر (ص)، سودجويان و طماعان حق مسلمانان را غصب نمودند و با اين كه من خليفه بودم حق مرا غصب كردند و من براى اين كه جنگ برادركشى شعله ور نشود سكوت كردم و مى ديدم كه حق مسلمين را از بين مى برند و اكنون كه براى خلافت با من بيعت كرده اند نبايد به سودجويان مجال بدهم كه همچنان حق مردم را ببرند و امنيت مسلمانان را مختل نمايند و بر خود واجب مى دانم كه خطر آنها را از مسلمين دور نمايم و به همين مناسبت حضرت اميرالمومنين (ع) اين خطبه را ايراد نمود.

به خدا سوگند كه من چون ضبع نيستم تا اين كه شكارچى براى فريب دادن آن جانور آهسته به وسيله چوب بر زمين بكوبد و بر اثر آن صدا ضبع به خواب فرو برود و شكارچى به آن نزديك شود و حمله ور گردد و آن

را دستگير نمايد.

ولى من، تا روزى كه در اين دنيا هستم به استعانت آن كه اتكاء به حق دارد (رو به سوى حق دارد) آنان را كه از حق برگشته اند در معرض شمشير قرار مى دهم و به كمك كسى كه گوش شنوا براى شنيدن كلام حق دارد و آن را به موقع اجرا مى گذارد مى روم و هر طاغى را كه قايل به كلام حق نيست طرد مى كنم و به خداوند سوگند از زمانى كه خدا، روح پيغمبر (ص) خود را احضار كرد تا امروز مرا از حقم بركنار داشتند و آن حق را به كسى دادند كه از وى نبود.

خطبه 007-نكوهش دشمنان

در اين خطبه حضرت اميرالمومنين (ع) از وسوسه شيطان در بعضى از افراد صحبت مى كند و آن وسوسه به موجب كلام آن حضرت در برخى از اشخاص به قدرى قوى است كه شيطان بر باصره و سامعه و نيروى عاقله آنها فرمانروا مى شود و آنها مى بينند اما از چشم شيطان، و مى شنوند ولى از گوش شيطان، و انديشه مى كنند اما با نيروى تعقل شيطانى.

شيطان را سرمشق كار خود قرار دادند و شيطان آنها را ماوا و كاشانه خود قرار داد و سينه هاى آنان (در قلبهايشان) تخم نهاد و از آن تخمها جوجه هايى بيرون آمد و آن جوجه ها به تدريج در سينه هايشان رشد كردند.

سپس شيطان با ديدگان آنها نگاه كرد و با زبانهاى آنها سخن گفت و آنان را بر مركب نادرستى نشانيد و كارهاى ناصواب را طورى در نظرشان زينت داد و آراست كه آنها به گمان اينكه كارهاى صواب و پسنديده است مرتكب آن اعمال شدند و همه كارهاى آنها به مثابه اعمال كسى شد كه شيطان او را در فرمانروايى خود شريك كرده باشد و با زبان او سخنان ناصواب و بر خلاف حق بگويد.

خطبه 008-درباره زبير و بيعت او

زبير با حضرت اميرالمومنين (ع) بيعت كرد و بعد بيعت خود را زير پا گذاشت و از او پرسيدند تو كه با على (ع) بيعت كردى چگونه با او مى جنگى جواب داد بيعت من ظاهرى بوده و در دل قصد بيعت را نداشته ام و براى اين كه حضرت اميرالمومنين (ع) بفهماند كه اين گفته پذيرفتنى نيست در اين خطبه مى گويد كه او بايستى دليلى بياورد كه بيعت او از دل نبوده و طبيعى است كسى كه با زبان اظهارى كرده و با عمل خود (دست دادن) آن را تاييد نموده نمى تواند ثابت كند كه اظهار و عمل او، برخلاف تمايل دل بوده است.

زبير بعد از اين كه با حضرت بيعت كرد اميدوار بود كه داراى مقام شود و چون نشد به دستاويز اين كه عثمان با تحريك حضرت اميرالمومنين (ع) كشته شده جنگ را آغاز كرد و آيا هنگامى كه با حضرت بيعت كرد مى دانست كه عثمان با تحريك حضرت كشته شده يا نه؟ و اگر مى دانست چرا بيعت كرد و اگر نمى دانست و بعد از بيعت به اين موضوع پى برد چرا دليل آن را ارائه نداد تا بدانند او به چه دليل فكر كرده است كه حضرت، محرك قتل عثمان بود.

او اين طور عنوان مى كند كه با دست بيعت كرده است ولى با دل بيعت نكرده بنابراين در بيعت كردن او ترديدى وجود ندارد چون خود، بيعت ر

ا اعتراف مى نمايد ولى براى اين كه موجه شود كه بيعت او از دل نبوده بايستى برهانى اقامه نمايد كه قابل پذيرفتن باشد و در غير اين صورت مكلف است تعهدى را كه از آن، كناره گرفته برعهده بگيرد

/ 107