نامه 004-به يكى از فرماندهانش - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 004-به يكى از فرماندهانش

خطاب به عثمان بن حنيف براى جنگ با سركشان طلحه و زبير و عايشه و پيروانشان به بصره رسيدند و عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف مولاى متقيان حاكم بصره بود نامه اى به اميرالمومنين (ع) نوشت و كسب تكليف كرد و اميرالمومنين (ع) در جواب وى اين نامه را صادر نمود.

اگر آنها (طلحه و زبير و عايشه و طرفدارانشان) اخطار تو را براى تسليم و اطاعت پذيرفتند چه بهتر، و ما اين راه حل را دوست مى داريم اما اگر خواهان دشمنى و جنگ شدند تو با كمك كسانى كه مطيع فرمان تو هستند با آنها جنگ كن و از كمك كسانى كه حاضر نيستند فرمان تو را براى جنگ اجرا نمايند صرف نظر نما، چون آن كس كه مايل به انجام رسانيدن كارى نيست همان بهتر كه در كار مداخله نكند و اگر نشسته است از جا برنخيزد.

نامه 005-به اشعث بن قيس

نامه اى خطاب به حاكم آذربايجان (اشعث بن قيس) در دوره خلافت عثمان والى آذربايجان شد و مردى بود مال دوست و بعد از اين كه اميرالمومنين (ع) به خلافت رسيد اين نامه را به او نوشت و خواننده از لحن نامه مولاى متقيان (ع) مى تواند بفهمد كه اين نامه خطاب به او نوشته شده زياد مورد اعتماد حضرت نبوده است.

وظيفه اى كه به تو سپرده شده خوراك تو نيست (كه هر قدر مى خواهى بخورى) بلكه امانتى است بر گردن تو (بر عهده تو) و اين وظيفه را براى تو تعيين كرده اند كه تو براى كسى كه برتر از تو مى باشد نگاهبان آن امانت باشى (و برتر از او اميرالمومنين (ع) بود.

تو نبايد بدون موافقت كسى كه برتر از تو مى باشد در كار رعيت مداخله كنى و نبايد دست به هيچ كار بزرگ بزنى مگر به موحب دستورى كه براى تو فرستاده شود.

ثروتى كه در اختيار تو مى باشد به خداوند تعلق دارد و تو خزانه دار من مى باشى و مكلف هستى كه از آن ثروت نگاهدارى نمايى تا آن را به من واگذارى و اميدوارم كه من براى تو يك امير بد نباشم.

والسلام

نامه 006-به معاويه

نامه اى خطاب به معاويه راجع به خلافت اين نامه از طرف مولاى متقيان (ع) به جرير بن عبدالله بجلى سپرده شد كه به معاويه بدهد و موضوع نامه مربوط به تسجيل خلافت اميرالمومنين (ع) مى باشد و مولاى متقيان در اين نامه مى گويد اگر به قول شما خلافت ناشى از بيعت مردم است كه همه با من بيعت كرده اند.

كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من نيز بيعت نمودند و لذا كسانى كه در بيعت شركت كردند (مثل طلحه و زبير) نمى توانند كه ديگرى را مورد توجه قرار بدهند و كسانى كه در بيعت شركت نكردند (مثل معاويه) نمى توانند كه از قبول خلافت امتناع نمايند.

مشورت در امر خلافت حق مهاجران و انصار است و بعد از اين كه آنها با مشورت شخصى را به خلافت انتخاب كردند رضاى خداوند در آن عمل باشد.

ولى اگر كسى عيب جويى كرد (مثل وارد كردن تهمت نارواى قتل عثمان بر مولاى متقيان) يا بدعتى به وجود آورد (مثل طلحه و زبير كه با زير پا گذاشتن عهد بيعت، كه در دين اسلام واجب الطاعه مى باشد بدعت به وجود آوردند) او را دعوت به بازگشت مى كنند و اگر آن دعوت را نپذيرفت با وى جنگند و خداوند هم او را به سبب عملى كه كرده است به حال خود وا مى گذارد (تا كيف
ر عمل خود را ببيند).

اى معاويه، به جان خودم، اگر عاقلانه فكر كنى و خود را به دست هواى نفس اماره نسپارى خواهى دانست كه من سخت از كشتن عثمان متنفر بودم و به همين جهت ترجيح دادم كه گوشه نشينى نمايم و از مردم بركنار باشم.

اما اگر (بر اثر پيروى از هواى نفس اماره و كينه توزى) مرا متهم به قتل عثمان نمايى چيزى را كه بر تو آشكار است پنهان كرده اى كه در آن صورت خود تو دانى والسلام.

نامه 007-به معاويه

خطاب به معاويه بن ابوسفيان شارحان نهج البلاغه مى گويند كه معاويه نامه اى تند و مغشوش به اميرالمومنين (ع) نوشت كه از مضمون آن اطلاع نداريم و مولاى متقيان در جواب وى اين نامه را تحرير نمود (و اما بعد) كه در آغاز نامه خوانده مى شود يعنى بعد از حمد خداوند متعال و درود بر پيغمبر با عظمت اسلام.

اما بعد، از تو نامه اى به من رسيد كه صورت موعظه را داشت و آن را از گفته هاى گوناگون و بى ربط انباشته بودى و آنچه سبب شد كه اين نامه نوشته شود گمراهى تو و سوء راى و تدبيرت مى باشد و از نامه مى توان فهميد كه آنكه آن را تدوين كرده فاقد بينايى بوده و راهنما و رايزنى نداشته تا اين كه وى را به سوى رستگارى رهبرى كند و هواى نفس براى نوشتن اين نامه محرك وى بوده و او هم پيروى كرده و ضلالت و گمراهى راهنمايش شده و در تعقيب آن به راه افتاده است و در مجموع اين نامه ياوه گويى و سراسر خبط و اشتباه است.

نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى

نامه اى خطاب به جرير راجع به معاويه اميرالمومنين (ع) جرير بن عبدالله بجلى را به نمايندگى خود به شام نزد معاويه فرستاد تا با وى مذاكره كند و او را وادار به تسليم (بيعت) نمايد ولى جرير بن عبدالله مدت چهار ماه در شام نزد معاويه ماند و گزارش ماموريت خود را به مولاى متقيان نداد (و بعد معلوم گرديد كه طرفدار معاويه شده است) و اميرالمومنين (ع) اين نامه را به جرير نوشت: اما بعد، پس از اين كه اين نامه را دريافت كردى معاويه را وادار نما كه در مورد كار خود تصميم بگيرد و او را وادار كه يا جنگ را اختيار كند، كه ثمره اش ويرانى است و يا اين كه به صلح موافقت نمايد، كه ناشى از ضعف مى باشد و اگر جنگ را انتخاب كرد به او اعلام جنگ كن و اگر صلح را انتخاب نمود از وى بيعت دريافت نما.

نامه 009-به معاويه

در جواب نامه معاويه راجع به قاتلان عثمان معاويه بن ابوسفيان نامه اى به مولاى متقيان (ع) نوشت و از او خواست كه قاتلان عثمان را به وى تسليم كند و اميرالمومنين (ع) اين نامه را در جواب معاويه نوشت و فداكارى مسلمانان صدر اسلام را در آن شرح داد و در پايان نامه پاسخ معاويه را راجع به قاتلان عثمان داد.

قوم ما مى خواستند پيغمبر ما را به قتل برسانند و ريشه ما را از خاك بيرون بياورند و براى ما اندوه بسيار توليد كردند و عليه ما اعمال ناپسند را اجرا نمودند و آرامش ما را از بين بردند و ما را ناگزير كردند كه در كوه و صحراى خشك به سر ببريم و عليه ما تنور جنگ را برافروختند.

اما بنا بر تفضل خداوند ما دشمن را از پيغمبر دور كرديم و آنهايى كه ايمان آورده بودند از حمايت پيغمبر دريغ نداشتند و كسانى كه مومن نبودند ولى خويشاوندى داشتند نيز از پيغمبر حمايت مى نمودند و از بين افراد قريش آنها هم كه مسلمان شدند در آسودگى زيستند.

اما بعد از اين كه آتش جنگ گرم شد و مردم از بيم خود را از آتش كنار كشيدند رسول الله (ص) خاندان خود را وسيله دفاع قرار داد و عبيده بن حارث (پسر عموى پيغمبر) در جنگ بدر به قتل رسيد و حمزه (عموى رسول
الله (ص) در جنگ احد كشته شد و جعفر (برادر اميرالمومنين (ع)) در جنگ موته (محلى در شام) مقتول گرديد و آن كس كه از او اسم نمى برم (مقصود خود اميرالمومنين (ع) است) مى خواست كه به شهادت برسد ولى افسوس كه پيمانه عمر كسانى كه نامشان را بردم زودتر لبريز شد و مرگ آن كس كه نامش را نمى برم به تاخير افتاد.

اينك از وضع روزگار تعجب مى كنم كه شخصى خود را معاون من قرار مى دهد (مقصود معاويه است) كه هيچ نوع كوشش در راه دين اسلام نكرده و مانند من، از لحاظ سعى براى اعتلاى اسلام، سابقه اى ندارد و تحصيل اين مباهات فقط به ادعا امكان ندارد و آن كه بدون پايه و مايه اين ادعا را مى كند خود از بى اساس بودن ادعايش آگاه مى باشد و تصور نمى كنم كه خداوند متعال هم ادعاى او را بپذيرد و سپاس، همان خداوند بزرگ را سزاوار است.

ولى تو اى معاويه از من خواستى كه قاتلان عثمان را به سوى تو بفرستم و به تو تسليم كنم ليكن من بعد از تامل در اين موضوع فهميدم كه فرستادن آنها به سوى تو يا ديگرى، از حيز توانايى من بيرون است.

ليكن به جان خود سوگند ياد مى كنم كه تو اى معاويه، اگر از كردار ناپسند خود دست بر ندارى به زودى همان كسانى كه عثمان را به قتل رسانيدند و تو خواهان دست يابى به آنها هستى بدون اين كه در كوه و دريا و صحرا، آنها را جستجو نمايى خود را به تو خواهند رساند، اما بدون ترديد تو از ديدار آنها خرسند نخواهى گرديد و سلام بر آنهايى كه شايستگى دريافت آن را دارند.

نامه 010-به معاويه

نامه ديگر خطاب به معاويه بن ابوسفيان اميرالمومنين (ع) در اين نامه كه خطاب به معاويه نوشته شده تا اين كه او را از اعمال ناپسندش ممانعت نمايد مى گويد من همان مرد هستم كه در جنگ (جنگ بدر) جد تو (عتبه بن ربيعه- جد مادرى معاويه) و دايى تو (وليد بن عتبه) و برادرت (حنظله بن ابوسفيان) را به قتل رسانيدم و آن شمشير كه در آن جنگ آنها را معدوم كرد هم اكنون با من است و اگر مى خواهى با من بجنگى پيروان خود را دور كن و تنها به جنگ من بيا (ولى تو مردى نيستى كه تنها به جنگ من بيايى و اگر هم بيايى فرار خواهى كرد).

زمانى كه پرده كنار برود (اى معاويه) و پوشش از روى دنيايى كه اينك تو به آسودگى در آن مشغول عيش هستى دور شود آيا فكر نموده اى چه خواهى كرد؟ در اين دنيا، تو دعوت او را براى تامين هواى نفس اماره پذيرفتى و پيشواى تو همواره دنياى فريب كار بود و هر چه گفت اجرا نمودى.

اما روزى كه پرده كنار برود و نداى مرگ به سامعه تو برسد هيچ كس تو را از رنجهاى آن نجات نخواهد داد.

پس تا آن روز كه به اعمال انسان رسيدگى مى نمايد آماده نما.

سخنان اطرافيان خود را كه اغواكننده راههاى خطا هستند به گوش نگير و آنچه مى گويند نپذير و اگ
ر دست از روش خود بر ندارى تو را در آينده نزديك از خواب غفلت بيدار خواهم نمود.

تو مردى هستى كه كار تو برخوردارى از عشرت گرديده و شيطان طورى در تو جا گرفته كه مانند قرار گرفتن خون در جان است (و تو بدون آنچه شيطان بگويد نمى توانى كارى بكنى).

شما (اى بنى اميه) بگوييد كه چگونه بدون هيچ نوع سابقه خدمت به اسلام و بى آنكه علامتى از بزرگى در شما باشد خود را لايق زمامدارى بر مردم دانسته ايد و مى خواهيد كه مسلمين را اداره نماييد.

سوابق شما آن قدر تيره است كه من از تيرگى آن به خداوند پناه مى برم و تو را از عاقبت كارت برحذر مى دارم و مى دانم مردى هستى منافق و همواره گرفتار هواى نفس.

مرا به جنگ مى خوانى و من به تو مى گويم كه قشون را از خود دور نما و تنها براى جنگ با من بيا تا اين كه بفهمى كه سياهى گناه در دل كدام يك از ما جا گرفته است.

من همان ابوالحسن هستم كه در يك روز در جنگ بدر، جد و دايى و برادر تو را از دم شمشير گذرانيدم و آن شمشير، همچنان با من است و روش خود را عوض نكرده و دينى جديد انتخاب ننموده ام و از راهى مى روم كه شما نمى خواستيد وارد آن بشويد و به اجبار وارد آن شديد.

تو از من، قاتلان عثمان را مى طلبى در صورتى كه خوب مى دانى كه قاتلان عثمان كه هستند و چرا از مبدا قتل براى خونخواهى عثمان اقدام نمى نمايى.

تو از جنگ دم زنى در حالى كه مانند شترى كه از بار سنگين ناله كند از بيم جنگ مى نالى و مى ترسى كه مرگ تو را در برگيرد و گويى كه سپاهيان تو را مى بينم كه در ميدان كارزار بر خاك مى افتند و ناله مى كنند و در همان حال مرا به كتاب خدا قسم مى دهند در صورتى كه خود بر خلاف كتاب خدا عمل كردند و بيعت با مرا زير پا گذاشتند.

/ 107