نامه 034-به محمد بن ابى بكر - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

ذبیح الله منصوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 034-به محمد بن ابى بكر

نامه اى خطاب به محمد بن ابوبكر بعد از فوت مالك اشتر اميرالمومنين (ع) محمد بن ابوبكر را از حكومت مصر معزول كرد و (مالك اشتر) را به جاى او گماشت و مى دانيم كه (مالك اشتر) قبل از اين كه به مصر برسد مسموم گشت و زندگى را بدرود گفت و محمد بن ابوبكر فقط از خبر عزل خود مطلق شد و نمى دانست كه مالك اشتر زندگى را بدرود گفته است و مولاى متقيان (ع) اين نامه را به محمد بن ابوبكر نوشت.

اما بعد، به من خبر رسيد كه تو به سبب اين كه مالك اشتر منصوب گرديده (به حكومت مصر) آزرده شده اى ولى اين تصميم براى اين نبود كه تو در كار خود سستى كردى يا اين كه مى خواستم بيشتر جديت نمايى و اگر حكومت مصر از تو گرفته شده در عوض تو را حاكم ديار ديگر خواهم كرد كه زحمتت كمتر بشود و از آن كار رضايت خاطر حاصل كنى.

من مردى را بر مصر حاكم كرده بودم (يعنى مالك اشتر) كه پاك و خيرخواه بود و همواره بر دشمن غلبه مى كرد و خداوند او را جزاى نيك بدهد كه دوره عمرش به سر آمد و ما از او رضايت داشتيم و اميدواريم كه كردگار پاداش نيكويى او را دو برابر كند.

اينك تو با چشمهاى باز و دانايى رو به سوى دشمن كن و از مكان خود بيرون برو (كه دشمن تو را غافلگي
ر نكند) و در جنگ با دشمن پيشدستى نما و از خداوند كمك و پشتيبايى بخواه تا اين كه خداوند در آنچه براى تو مشيت كرده به تو يارى نمايد.

نامه 035-به عبدالله بن عباس

نامه اى خطاب به عبدالله بن عباس حاكم بصره بعد از اين كه محمد بن ابوبكر در مصر به قتل رسيد اميرالمومنين (ع) اين نامه را به (عبدالله بن عباس) حاكم بصره راجع به مرگ محمد بن ابوبكر نوشت.

اما بعد، گروه كافر ، مصر را مفتوح كردند و محمد بن ابوبكر رحمه الله عليه به شهادت رسيد.

من نزد خداوند براى او جزاى نيكو مى خواهم ، براى اينكه محمد بن ابوبكر مردى لايق و عاملى زحمت كشيده بوده و شمشيرى برنده داشت و همچون حصارى مدافع به شمار مى آمد.

قبل از اينكه كار بر محمد بن ابوبكر سخت شود من مردم را به طور علنى و پنهانى تشويق مى كردم كه به يارى محمد بن ابوبكر بروند ولى بعضى از مردم بدون اين كه رضايت باطنى داشته باشند به طرفش مى رفتند و بعضى ديگر عذر مى آوردند و گروهى از جاى خود تكان نمى خوردند و من از خداوند مى خواهم كه مرا از دست اين جماعت رستگارى بدهد.

به خداوند سوگند كه اگر در من آرزوى وصول به خداوند از راه شهادت، هنگام رفتن به سوى دشمن نبود، حتى يك روز هم مايل نبودم كه بين اين قوم لاابالى و بى حال بمانم (ولى چون بايد با قشونى از همين قوم به سوى دشمن بروم زندگى كردن با آنان را تحمل مى نمايم).

نامه 036-به عقيل

نامه اى به عقيل به ابيطالب فرمانده سپاه عقيل برادر اميرالمومنين (ع) به فرمان مولاى متقيان (ع) با يك سپاه براى جنگ با دشمن رفت و عقيل بن ابى طالب نامه اى به اميرالمومنين نوشت حاكى از اين كه دوستانت يعنى جماعت قريش به تو پشت كرده اند، و مولاى متقيان اين جواب را به عقيل نوشت.

من سپاهى نيرومند براى جنگ با دشمن فرستادم و وقتى فرمانده دشمن از اين خبر مطلع شد گريخت، اما سپاه من در راه نزديك غروب خورشيد به او رسيد و بعد از اندكى جنگ لاولا طورى فرمانده دشمن در فشار قرار گرفت كه نيمه جان گرديد و توانست جان بدر ببرد.

اعمال جماعت قريش در ضلالت و اقداماتى كه عليه من مى كنند و سركشيهاى آنها در طريق فتنه انگيزى و دشمنى چيزى تازه نيست و از اين خصومت آنان حيرت نكن و آنها همانطور كه در گذشته عليه رسول الله (ص) متحد شده بودند اينك هم عليه من متحد شده اند و همانگونه كه كيفر خصومت خود را با پسر مادرم ديدند (يعنى پيغمبر اسلام) باز كيفر اعمال خود را خواهند ديد.

اما اين كه راجع به تصميم من در مورد جنگ پرسيدى بايد به تو بگويم كه من آن قدر با دشمنانى كه پيمان با مرا زير پا گذاشتند (بيعت را زير پا گذاشتند) خواهم جنگيد
تا به ديدار خداوند نايل شوم.

پسر پدر تو، اى عقيل كسى نيست كه از فزونى مردم در اطراف خود بر خويش ببالد، يا دور شدن مردم از او، وى را دچار اضطراب نمايد.

على شخصى نيست كه اگر مردم از اطرافش پراكنده شوند احساس حقارت و ضعف كند و پشت خود را خم نمايد تا اين كه كسى كه آمده بر او مسلط شود به موفقيت برسد بلكه على كسى است همچون مردى كه ابو سليم شاعر او را وصف كرده به اين مضمون: از من مى پرسى كه چگونه هستم؟- به تو مى گويم بر روزگار سخت شكيبايى مى كنم- من نمى خواهم كه كسى مرا در اندوه ببيند- تا دشمنم از اندوه من خرسند و دوستم غمگين شود.

نامه 037-به معاويه

نامه اى خطاب به معاويه اين نامه مربوط است به نكوهش معاويه كه يك سپاه براى كمك به عثمان فرستاد اما به فرمانده سپاه تاكيد كرده كه وقتى به هشت فرسنگى مدينه رسيد در آنجا توقف نمايد تا دستور ثانوى او برسد و آن سپاه آن قدر در آنجا توقف كرد تا عثمان را در مدينه به قتل رسانيدند و آنگاه معاويه به فرمانده سپاه دستور بازگشت داد.

تسبيح بر خداوند بزرگ و من در حيرتم كه تو چه قدر مطيع هوسهايى مى شوى كه هر لحظه تغيير مى كند و از راستى اطاعت نمى نمايى و حقيقت را از خود دور مى كنى و دلايل آشكارى را كه حجت بندگان خدا باشد نمى بينى و اما در مورد سر و صدايى كه راجع به قتل عثمان به راه انداخته اى بايد به تو بگويم كه تو نفع خود را در نظر داشتى و هنگامى كه به سود تو بود، اين طور نشان دادى كه به او كمك مى كنى و موقعى كه زمان كمك بود او را به حال خود گذاشتى.

والسلام.

نامه 038-به مردم مصر

نامه اى خطاب به مردم مصر براى معرفى مالك اشتر وقتى اميرالمومنين (ع) مالك اشتر را به حكومت مصر منصوب كرد اين نامه را براى مردم مصر نوشت و مالك اشتر را به آنها معرفى نمود.

اين نامه اى است از طرف بنده خدا، على اميرالمومنين (ع) به دسته اى كه براى خدا هنگامى كه مردم در زمين مبادرت به كفر مى كردند و حق پروردگار را محترم نمى شمردند به جنبش درآمدند (آنها گروهى از مصريان بودند كه از مولاى متقيان (ع) طرفدارى مى كردند).

طورى بى اعتنايى به حق پروردگار وسعت يافت كه وبال آن، دامان همه را گرفت و وسيله اى نبود تا اين كه از فساد جلوگيرى شود.

لذا من يكى از بندگان خدا را به طرف شما فرستادم كه در روزهاى سخت به خواب نمى رود و هيچ دشمنى او را دچار هول نمى كند و او مالك بن حارث برادر مدحج است كه چون آتش سوزنده باشد.

شما اوامر او را اطاعت كنيد و مالك اشتر، شمشيرى برنده است از شمشيرهاى خدا كه هرگز كند نمى شود و بر هر جا كه فرود بيايد قطع مى كند و اگر به شما امر كرد كه به طرف دشمن برويد اطاعت كنيد و اگر امر به توقف كرد، هر جا كه هستيد بمانيد زيرا مالك جز بر حسب دستور من به هيچ كار اقدام نمى نمايد و با اين كه حضور وى نز
د من لازم است من او را به طرف شما فرستادم براى اين كه مى دانم كه مى تواند مبادرت به اصلاح نمايد و بر دشمن دهانه بزند.

نامه 039-به عمروعاص

نامه اى خطاب به عمروعاص اين نامه از طرف اميرالمومنين (ع) به عمروعاص نوشته شده كه مشاور و آنگاه پيشكار معاويه شد و خيلى با مولاى متقيان (ع) دشمنى كرد.

تو دين خود را به دنياى كسى فروختى كه ضلالت او آشكار است و متجاهر به اعمال حرام مى باشد و بزرگان را در مجلس خود خفيف مى كند و تعمد دارد كه افراد وزين و حليم را نادان جلوه بدهد و تو از يك چنين مرد ناصواب پيروى كنى و چون سگى كه چشم به چنگال شير دوخته باشد به او چشم دوخته اى تا از ته مانده طعمه او تغذيه نمايى و با اين كار دنيا و آخرت خود را از دست دادى در صورتى كه اگر رو به سوى حق مى آوردى هر چه مى خواستى نصيبت مى شد.

اگر خداوند مرا بر تو، و پسر ابوسفيان مسلط كرد هر دو را به مجازات مى رسانم اما اگر نشد و مرا ناتوان ديديد و تا آن موقع باقى بوديد آنچه در پيش روى شما مى باشد براى شما خيلى رنج آور خواهد بود (چون دچار كيفر الهى خواهيد شد).

نامه 040-به يكى از كارگزاران خود

نامه اى خطاب به يكى از كارگزاران نامه اى است خطاب به يكى از كارگزاران كه در او احتمال نادرستى رفت و اميرالمومنين (ع) در اين نامه موجز، از وى حساب مى خواهد.

اما بعد، خبرى از تو به من رسيده كه اگر آنچنان باشد خداى خود را به غضب درآورده و از امام خود نافرمانى كرده و در امانت مبادرت به خيانت نموده اى.

به من خبر داده اند كه تو محصول زمين و آنچه را كه زير پايت و در دستت بوده برداشت كرده اى و لذا حساب خود را براى من بفرست و آگاه باش كه حساب خدا از حساب افراد بشر بزرگتر است ( يعنى خداوند با دقت بيشتر حساب مى گيرد و در درگاه خدا نمى توان صورت حساب مغشوش ارائه داد).

نامه 041-به يكى از كارگزارانش

نامه اى مشعر بر نكوهش يكى از كارگزاران اين نامه به كسى نوشته شده كه از كارگزاران اميرالمومنين (ع) بوده و با او سمت خويشاوندى داشته، چون در متن نامه مولاى متقيان (ع) او را با عنوان (پسرعم) طرف خطاب قرار دهد و بعضى گفته اند كه اين نامه خطاب به عبيدالله بن عباس (برادر عبدالله بن عباس حاكم بصره) نوشته شده ولى شارحان نهج البلاغه در مورد كسى كه طرف خطاب اين نامه است، يقين ندارند.

اما بعد، من تو را در امانت شريك خود كردم و مانند آستر لباس خود دانستم و هيچ يك از خويشاوندانم را به درجه تو امين و درست نمى دانستم، ولى بعد از اينكه روزگار بر عموزاده ات تنگ گرفت و دشمن گستاخ گرديد تو نيز عموزاده ات را انكار كردى و به كمك خائنان به من خيانت نمودى.

تو نه به پسرعمويت كمك كردى و نه در امانت، رعايت درستى را كردى.

تو در كار خود خدا را از نظر دور داشتى و خواستى كه مردم را بفريبى و قصد تو از اين فريب اين بود كه دارايى آنها را تصاحب نمايى و آنچه را كه مردم براى بيوه زنان و يتيمان خود پس انداز كرده بودند چون گرگى كه به يك حمله ران بزنى را قطع كند و ببرد، بردى و سپس با سرفرازى دارايى غارت شده را به حجاز منتقل كردى بد
ون اينكه از اين گناه پشيمان شوى.

واى بر تو، آيا دارايى مردم ارث پدر و مادرت بود كه خود را مجاز مى دانستى تصرف كنى و نزد خانواده خود ببرى؟ سبحان الله، مگر تو از معاد بيم ندارى و در فكر روز حساب نيستى.

تو نزد ما از مردان درستكار و خردمند بودى و چگونه اينك از اين مال حرام كه تصاحب كرده اى خورى و مى نوشى و زن عقد مى كنى و كنيز ابتياع مى نمايى در صورتى كه آنچه تو تصاحب كرده اى مال يتيمان و مساكين و كسانى است كه در راه خدا جهاد كرده اند و با فداكارى خود امنيت شهرها را حفظ نموده اند.

از خدا بيم داشته باش و دارايى مردم را كه به ستم از آنها گرفته اى پس بده وگرنه هنگامى كه خداوند مرا بر تو مسلط كند هدف ضربت شمشير من خواهى شد كه بر هر كس كه فرود آمده به آتش جهنم رفته است.

به خداوند سوگند كه اگر حسن و حسين فرزندانم مرتكب اين عمل مى شدند هرگز روى آشتى به آنها نشان نمى دادم تا اين كه حق مردم را از آنها مى گرفتم و مسترد مى كردم و رفع ستم مى نمودم .

تو مال حرام را برده اى ولى من اگر مال حلال داشته باشم (اگر از اندازه بيرون باشد) ميل ندارم كه به ميراث بگذارم و لذا شتر خود را در بامداد آهسته بران و بدان كه عاقبت خواهى مرد و ز
ير خاك خواهى رفت و روزى مى آيد كه ستمكار به ظلمت خود پى ببرد و از ستمكارى خود اشك بريزد و قصد بازگشت داشته باشد، اما ديگر راه مراجعت و گريز از عذاب را ندارد.

نامه 042-به عمر بن ابى سلمه

نامه اى مربوط به نصب حاكم جديد بحرين اميرالمومنين (ع) با صدور اين نامه عمر بن ابى سلمه مخزومى را از حكومت بحرين معزول كرد و به جايش نعمان بن عجلان زرقى را گماشت اما عزل عمر بن ابى سلمه به سبب نكوهش از اعمال او نبود بلكه مولاى متقيان (ع) وى را از اين جهت از بحرين فرا خواند تا با خود براى جنگ به شام ببرد.

اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را به حكومت بحرين منصوب كردم و بدون اينكه تو مورد نكوهش باشى دستت را از حكومت آنجا كوتاه نمودم و تو در حكومت درستكار و امين بودى.

بعد از دريافت اين نامه بدون اينكه راجع به خود گمان بد ببرى به سوى ما عزيمت كن و بدان كه هيچ نوع ملامت و اتهام شامل تو نمى شود و علت احضار تو اين است كه من تصميم دارم به ظالمان شام حمله كنم و دوست دارم كه تو با من باشى زيرا تو از كسانى هستى كه براى آبادى بناى ايمان و جنگ با دشمن سبب پشتگرمى مى شوند ان شاءالله (اگر خدا بخواهد).

نامه 043-به مصقله بن هبيره

نامه اى خطاب به حاكم اردشيرخره مصقله بن هبيره شيبانى حاكم اردشيرخره از شهرهاى فارس بود و راجع به او گزارشى به اميرالمومنين (ع) رسيد حاكى از اين كه وى اموال بيت المال را بين خويشاوندان خود تقسيم مى نمايد و مولاى متقيان (ع) اين نامه را به وى نوشت.

خبرى به من رسيده كه اگر حقيقت داشته باشد تو خداوند را نسبت به خود غضبناك و امامت را نسبت به خود خشمگين كرده اى و آن خبر اين است كه تو دارايى مسلمانانى را كه با طعن نيزه و فدا كردن جان در راه خدا در راه خدا فراهم كرده اند بين اقرباى عرب خود تقسيم مى نمايى.

به همان خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكفد و آدمى را مى آفريند سوگند كه اگر تو مرتكب اين عمل شده باشى تو را خفيف خواهم كرد و تنزيل رتبه خواهم داد.

پس حق خدا را رعايت كن و براى دو روزه دنيا در ايمان قصور منما كه اگر چنين كنى در آخرت دچار خسران خواهى شد.

هر مسلمان، حقى دارد چه آن حق نزد تو باشد يا نزد ما و حقوق همه مسلمانان از اين دارايى برابر است و هر مسلمان كه براى دريافت حق خود به من مراجعه مى نمايد حق خويش را دريافت مى كند.

/ 107