نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
تصور كردهاند كه حدود و تعاريف در مفاهيم ماهوي است، در حالي كه اين تصور و گمان پايه منطقي ندارد، لذا بسيار اتفاق مي افتد كه فيلسوفان در غير مفاهيم ماهوي تعريفي ارائه مي دهند و مفهوم عامي را به منزله جنس و مفهوم خاصي را به منزله فصل قرار مي دهند و اين معقول نيست، جز اين كه آنچه اساس تعريف را بنيان مي نهد، تركيب يك مفهوم عام و يك مفهوم خاص باشد، خواه آن مفهوم عام جنس و آن مفهوم خاص فصل و به اصطلاح از ذاتيات معرِّف باشد و خواه نباشد كه در اين صورت، از عنوان «به منزله جنس» و «به منزله فصل» استفاده مي كنند.بنابراين، كسي كه واژه «خدا» را مي شنود، خواه نسبت به وجود آن شك داشته باشد يا وجودش را انكار كند و خواه معتقد به وجودش باشد، از اين واژه به معنايي منتقل مي شود كه در فرهنگ شنونده از اين لفظ تعاطي مي شود. پس اگر در فرهنگي «خدا» را به واجب الوجود بشناسند، معنايش آن است كه مي توانيم بگوييم قضيه «خدا واجب الوجود است» يا «خدا موجودي است كه وجود براي آن ضروري است» تحليلي است. در اينجا ما ملزم نيستيم كه براي خدا ماهيتي قائل شويم. با اين توضيح روشن مي شود كه وجود مي تواند در تعريف شيئي آورده شود كه جنس يا فصل اصطلاحي نباشد، زيرا معرِّف لازم نيست از ذاتيات ماهيت باشد.دليل اين كه مي توان وجود را معرِّف شيئي قرارداد اين است كه مي توانيم آن را به واجب و ممكن تقسيم كنيم و تقسيم خود نوعي تعريف است، چنان كه صدرالمتألهين(1) نيز تصريح كرده كه