نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
جزء ملاقات كسي با شخصي جسماني بودن است، شخص به موجودي اطلاق مي شود كه داراي بدن باشد و مهرورزيدن به كسي اين است كه رويدادهاي مكاني - زمانيي وجود دارند كه معناي مهر مي ورزد را مي سازند؛ مثلاً از او تجليل كرده يا به او نامه نوشته است و هكذا.(1)سپس در جاي ديگر مي گويد:كاكس خدا را شخصيتي قلمداد مي كند كه ما با او ملاقات مي كنيم و او به ما مهر مي ورزد. اگر او چنان كه به وضوح پيداست - از خداي خداباوران حكايت مي كند كه موجودي است متعالي ، بدين معنا كه جسم مكاني - زماني ندارد، در اين صورت، آنچه من «جزء» و «حس كردن بدن»، خواندم نمي تواند بخشي از مراد او از «ملاقات كردن»، «شخص» يا «مهر مي ورزد» به هنگام اطلاق اين واژهها بر خدا باشد. پس مراد او را از اين واژهها چه مي توان دانست؟... اگر مي خواهيم واژههايي ، مانند «ملاقات كردن»، «شخص»، يا «مهر مي ورزد» را در مقام حكايت از خدا استعمال كنيم، در اين صورت، سخن ما فقط زماني معنا دارد كه بتوانيم معاني روشني به اين واژهها بدهيم [آيا] مي توانيد تصور روشني داشته باشيد از معناي اين گفته كه:« من با شخصي كه به من مهر مي ورزد ملاقات كردم» اگر موجودِ موردِ اشاره، علي الفرض بدن جسماني نداشته باشد؟ براي هر يك از اين واژهها هر معنايي كه مي توانيد تصور كنيد، ولي در هر حال، آيا احساس نمي كنيد كه وجودِ بدنِ جسماني ِ موجودِ موردِ اشاره و معمولاً حتي حركتِ بدنِ او، مفروض گرفته شده است؟.(2)مسئله ارتباط ميان فاعل و بدن فاعل مسئلهاي است بسيار مشكل. از سويي ، چنان كه كوشيدم تا نشان دهم، در جايي كه بدنِ جسماني ِ فاعل نه وجود دارد و نه حركت، اين گفته كه فاعل، مثلاً، مهر مي ورزد ظاهراً گفتهاي است بي معنا. و با اين همه، از سوي ديگر، چنان كه جمعي از فيلسوفان معاصر به روشني نشان دادهاند، مفهوم فاعليت [يا