نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
و واژه خدا در مقدمه اول اسم عام باشد، صورت استدلال چنين خواهد شد:(1) هر خدايي واجبالوجود است.(2) هر واجبالوجودي موجود است.(3) هر خدايي موجود است.اين نتيجه هرگز براي موحد قابل قبول نيست. او در صدد اثبات خدايي واحد است نه هر خدايي . اين نتيجه شرطي است و هيچ شرطيي مقدم خودش را اثبات نمي كند، بنابراين، مفاد نتيجه چنين است: اگر چيزي خدا باشد، آن گاه موجود است. بارنز يك شكل از بي فايده بودن چنين استدلالي را كه خود آن را دليل شبه دكارتي مي نامد، اين گونه تقرير مي كند:«براي مقاصد فعلي ما مي توانيم عقيده ملحد را اين گونه تنظيم كنيم:(1) هيچ خدايي وجود ندارد.اين [جمله] در حساب محمولات به اين صورت در مي آيد:.(E!X طGX) (X") .(2)يعني [(2) به ازاي هر X اگر X خدا باشد، آنگاه چنين نيست كه X ضرورتاً وجود داشته باشد].علامتگذاري مشابه (C1) را [يعني قضيه «هر خدايي وجود دارد»] را به .(X ! E ط GX) (X") .(3)يعني [(3) به ازاي هر X اگر X خدا باشد، آن گاه X ضرورتاً وجود دارد].تبديل مي كند. اما (2) و (3) با همديگر سازگارند، زيرا به طور كلي ، گزارههايي از نوع (BX ط AX) (X") [به ازاي هر X اگر X ، A باشد، آنگاه X ، B است] با گزارههاي متناظر از نوع(BX ط AX)(X") [به ازاي هر X اگر X ، A باشد، آنگاه X ، B نيست] سازگارند. آنها با همديگر مستلزم [گزاره] AX (X...) هستند [يعني چنين نيست كه Xي وجود دارد كه، A باشد] در جامعهاي كه مردم هميشه قانونمنداند [دو گزاره] «همه متخلفان تحت پيگرد قرار خواهند گرفت» و «هيچ متخلفي تحت پيگرد قرار نخواهد گرفت» به يكسان صادقاند، زيرا هيچكس تخلف نخواهد كرد». .(1)در واقع، اين دو قضيه به دليل شرطي بودن صادقاند.مي توان همين استدلال را با كمي تفاوت به زبان برخي متفكران اسلامي تقرير كرد. در منطق اسلامي قضاياي حملي به حقيقي و خارجي تقسيم مي شوند. در قضاياي حقيقيه گفتهاند كه حكم محدود به افراد موجود نيست، بلكه افراد فرضي و مقدّر را نيز شامل مي شود. در مورد مفاد قضاياي شرطي گفتهاند كه اين دسته قضاياي كلي در قوه شرطيّهاند و يا حتي برخي علماي علم اصول تصريح كردهاند كه اين دسته از قضايا شرطي اند و قضاياي شرطي مُثبِت وجود مقدَّم نيستند. ا لبته اين اشكال فقط بر برهانهاي وجودي وارد مي شود نه برهانهاي صديقين يا جهان شناختي ، زيرا در برهانهاي صديقين و جهان شناختي ، گرچه قضيهاي كه خدا را به عنوان اسم عام به كار مي گيرد شرطي است، ولي ، در اين براهين وجود مقدم اثبات مي شود، زيرا وقتي برهان صديقين واجبالوجود را به طور كلي اثبات كند، وجود خدا به عنوان اسم عام اثبات مي شود، بلكه حتي مي توان گفت كه اگر اين اشكال - يعني شرطي بودن قضاياي كلي - بر برهانهاي وجودي وارد باشد، برهانهاي وجودي استقلالشان را از دست مي دهند، چرا كه در برهانهاي وجودي اين قضيه اثبات مي شود كه «اگر چيزي خدا باشد، آن گاه وجود دارد» و اگر اين قضيه صادق باشد، مقدم خودش را اثبات نمي كند، مگر آن كه تحقق آن را از طريق براهين صديقين يا جهانشناختي به اثبات برسانيم. اين كه گفتيم «با كمي تفاوت» به اين دليل است كه نمي توان به انديشمندان مسلمان صدق دو قضيه «خدا وجود دارد» و «خدا وجود ندارد» را نسبت داد، زيرا اگر اين دو قضيه كلي باشند، در منطق سنتي از آن دو به متضادين ياد مي كنند و مي دانيم كه دو قضيه متضاد نمي توانند هر دو صادق باشند، گرچه ممكن است هر دو كاذب باشند. مثلاً دو قضيه «هر انساني ناطق است» و «هيچ انساني ناطق نيست»، اولي صادق و دومي كاذب است و دو قضيه «هر انساني سفيد پوست است» و «هيچ انساني سفيد