نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
2- «حداقل من وجود دارم».(2){P نتيجه اين است كه:3- «هستي مطلقاً ضروري وجود دارد».كانت اين پرسش را متوجه مقدمه اول مي كند كه چرا به مقدمه اول كه در واقع كبراي قياس است، تن دادهايم؟ به طور طبيعي ، زبان حال ما اين است كه وجود ممكن در موجوديّتش به دليل خصيصه امكاني ، بدون وجود واجب توجيهپذير نيست، زيرا بايد موجود واجبي او را از حدّ تساوي وجود و عدم خارج سازد تا وجودش توجيه شود.كانت همين سؤال را در مورد واجب نيز تكرار مي كند و مي گويد: چرا واجبموجود است؟ البته اين سؤال براي توجيه وجود ممكن طرح نمي شود، زيرا فرض اين است كه با پذيرش واجب وجود ممكن توجيه شده است. پس در واقع، كانت ما را با يك سؤال مستقل ديگري روبهرو مي كند و مي پرسد: صرفنظر از آنكه ممكني موجود است يا نه، چرا واجب موجود است؟ پاسخ به اين سؤال به اين صورت است كه اگر وجود ضروري موجود نباشد تناقض پيش مي آيد. اگر دقت كنيم مي بينيم كه در مقام پاسخ از برهان وجودي استفاده مي كنيم.در واقع، كانت مي گويد: وقتي وجود واجب اثبات مي شود كه پرسش از لمّيّت وجود واجب را پاسخ داده باشيم و چون اين پرسش به صورت برهان وجودشناختي پاسخ داده مي شود، پس برهان جهانشناختي به وجودشناختي برمي گردد و از خود هيچ استقلالي ندارد. اين همان اشكالي است كه مكي در كتاب معجزه خداگرايي (3) و پل ادواردز در