نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بهترتيب، سازنده حساب، اخلاق، و علوم طبيعي اند. همانطور كه آر. جي . كالينگ وود تأكيد داشت، هر چه گفته مي شود در پاسخ به پرسشي گفته مي شود و هر پرسش مبتني بر يك (يا چند) پيشفرض است.خداباوري در پرسشها و پاسخهاي ناظر به خدا غور مي ورزد و هم در پرسشها و هم در پاسخها پيشفرضهاي خاصي درباره خدا تعبيه شدهاند... .مرادم از نقشهبرداري از مرزهاي منطقي باور ديني اجتناب از خَلْطِ مبحثهايي است ناشي از عدم تفكيك پرسشها و پاسخهاي باور ديني از انواع ديگر پرسشها و پاسخها. يكي از اين قبيل خَلْطِ مبحثها همان است كه كساني مرتكب مي شوند كه، در مقام دفاع از دين يا حمله به آن، باور به خدا را چيزي منطقي از سنخ فرضيّه علمي تلقّي مي كنند...اگر سرشت سخن ديني ، به منزله يك نوع منحصر در فرد، به روشني به رسميّت شناخته شود، همانطور كه قبلاً، در مقام بحث از الاهيات و ابطال و مسئله تعالي ، كوشيدم تا نشان دهم، معضلات عديدهاي راجع به باور ديني قابل حلّ خواهند بود ... اما وقتي پيشفرضهاي تلويحي باور ديني را كشف مي كنيم و مرزهاي منطقي اين باور را نقشهبرداري مي كنيم از شرّ همه مسائل فلسفي ناشي از آن خلاصي يافتهايم؟ ...نشاندادن اينكه باور توحيدي بازي زباني جداگانهاي است كه از مفهوم خدا درست شده است، اگر ممكن باشد، مطلوب هست، ولي مسئله اين است كه اصلاً خدا وجود واقعي دارد يا نه. اين قول كه مؤمن بر طبق شيوهاي خاص از تصويري استفاده مي كند شايد سخن مهمي باشد، اما آيا اين تصوير تصوير چيزي است كه واقعيت عيني خارجي دارد؟ اين پرسش ظاهراً نه فقط موجَّه است، بلكه گريزناپذير هم هست.حالا بايد به اين پرسش بپردازيم. جمعي از فيلسوفانِ جديد، به گمان من تحت تأثير ويتگنشتاينمتأخّر مي گويند: اين پرسش مبتني بر تصور غلطي است. استاد تي . آر. مايلز در (1959 London) Religion and the scientific out look [دين و نگرش علمي ] از «اشتباه وجود مطلق» دم مي زند؛ و خاطرنشان مي كند كه ما، در ساحتهاي خاصّي ، به خوبي مي دانيم كه چگونه ميان آنچه وجود دارد و آنچه وجود ندارد، يا آنچه واقعي است و آنچه غيرواقعي است، فرق بگذاريم. به عنوان مثال، اين پرسشها را در نظر بگيريد:«آيا غولِ درياچه نس واقعاً وجود دارد»(1) و «آيا شش برابرِ سي شلينگ واقعاً نُه پوند است؟»، «آيا فرزندان واقعاً وظيفه دارند كه از والدين پيرِ خود نگهداري كنند؟»، و «آيا حكم خدا واقعاً اين است كه مادرِ تنگدستي كه شش فرزند دارد «قرص ضدبارداري » مصرف نكند؟» براي پاسخگويي به اين قبيل پرسشها، به ترتيب، در علوم طبيعي ، حساب، اخلاق و الاهيّات شيوههايي وجود دارد. اما چگونه به پرسشي بپردازيم كه با واقعيت يا عدم واقعيت مفهومي كه سازنده يك عالَم سخن است سروكار دارد؛ مثلاً «آيا عالم طبيعت واقعاً وجود دارد؟» يا «آيا خدا واقعاً وجود دارد؟» پرسشهايي از اين قبيل - و هر پاسخي به آنها - پيشفرضشان اين است كه ما مي توانيم براي «واقعاً وجود دارد» تعريفي ارائه كنيم كه از لحاظ وجود شناختي تعريفي نهايي باشد و آن را توجيه كنيم. آيا مي توانيم؟ مطلب پيچيده است و من بايد در اينجا به ذكر فقط دو نكته قناعت ورزم.(I) «واقعاً وجود دارد» ظاهراً تعريفناپذير است، ... هر تعريف پيشنهادي براي «واقعاً وجود دارد» را در نظر بگيريد؛ مثلاً «جزء عالم طبيعت بودن» را. اگر اين تعريف صحيح باشد - يعني اگر، در استعمالات عرفي ، معناي «واقعاً وجود دارد» همين باشد - توجه كنيد كه نتيجهاش چه مي شود. اين حكم كه «آنچه جزء عالم طبيعت است واقعاً وجود دارد»، در اين صورت، بايد به نظر بيشتر مردم همانگويي اي بي اهميّت، معادل با «آنچه جزء عالم طبيعت است جزء عالم طبيعت است» بيايد. و اين پرسش كه «آيا آنچه جزء عالم طبيعت است واقعاً وجود دارد؟» بايد بديهي الجواب و معادل با «آيا آنچه جزء عالم طبيعت است جزء عالم طبيعت است؟» به نظر آيد، لكن آيا آن حكم و اين پرسش واقعاً چنين به نظر مي رسند؟آيا خواننده قائل است كه «آنچه جزء عالم طبيعت است واقعاً وجود دارد؟» به نظرش صِرْف يك همانگويي ، شبيه «سيب سيب است»