نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
را با دليل نشان دهيم. پلانتينجا استدلال خود را اينگونه آغاز مي كند:جهاني كه داراي مخلوقاتي است كه به صورتي قابل اعتنا مختارند (و مختارانه بيشتر اعمال نيك انجام مي دهند تا اعمال بد) با فرض تساوي تمام شروط، از جهاني كه ابداً حاوي هيچ مخلوق مختاري نباشد، ارزشمندتر است. خدا مي تواند مخلوقات مختاري بيافريند، ولي نمي تواند آنان را وادار كند يا مجبور سازد كه تنها آنچه را كه صواب است انجام دهند، چرا كه در اين صورت آن مخلوقات در نهايت به نحو قابل اعتنايي مختار نخواهند بود و آنچه را كه صواب است مختارانه انجام نخواهند داد. بنابراين، خدا بايد براي آفريدن مخلوقاتي كه قادر بر انجام خير اخلاقي باشند مخلوقاتي بيافريند كه قادر بر شرّ اخلاقي نيز باشند و او نمي تواند به اين مخلوقات اختيار انجام دادن شرّ را عطا كند و در همان حال، آنان را از ارتكاب شرّ باز دارد. با كمال تأسف همانگونه كه ثابت شده است برخي از مخلوقات خداوند به هنگام اِعمال اختيارشان به خطا مي روند و اين همان منشأ شرّ اخلاقي است. با اين حال، اين واقعيّت كه مخلوقات مختار گهگاه به خطا مي روند، نه بر خلاف قدرت مطلق خداوند و نه ناقض خير بودن او محسوب مي گردد؛ زيرا او تنها با از ميان برداشتن امكان خير اخلاقي مي توانسته است از وقوع شرّ اخلاقي جلوگيري كند... گوهر دفاع اختيارگرايانه اين مدعا است كه ممكن است خدا نتوانسته باشد جهاني حاوي خير اخلاقي (يا حاوي آن مقدار خير اخلاقي كه جهان حاضر دارا است)، بدون آفرينش جهاني كه حاوي شرّ اخلاقي نيز باشد، بيافريند و در اين صورت، ممكن است خدا دليل موجّهي براي آفرينش جهاني حاوي شرّ داشته باشد.(1)پلانتينجا اشكال تنافي ميان جبر علّي ّ و اختيار را مطرح كرده و آن را به حق دفع مي كند، سپس اشكال ديگري را از مكي طرح كرده و آن را محكمتر از اشكال قبلي توصيف مي كند. اشكال مكي چنين است:اگر خدا آدميان را چنان ايجاد كرده باشد كه در گزينشهاي آزاد خود گاهي خير و گاهي شرّ را برمي گزينند چرا نتوانسته است آنان را به گونهاي ايجاد كند كه همواره مختارانه خير را برگزينند؟اگر هيچ امتناعي منطقي در انتخاب اختياري خير از سوي انسان در يك يا چند مورد متفاوت نباشد، انتخاب مختارانه خير از سوي او در تمامي موارد نيز منطقاً ممتنع نخواهد بود. بنابراين، خدا با انتخابي بين ايجاد دستگاههاي خود كار معصوم و ايجاد موجوداتي مختار كه گاهي به خطا مي روند مواجه نبوده، بلكه راه ممكن بهتري فراروي او قرار داشته است. آفرينش موجوداتي كه آزادانه عمل مي كنند، ولي همواره نيك كردارند. بديهي است كه ناكامي او در بهرهبرداري از اين امكان هم با قدرت مطلق و هم با جبر مطلق بودن او ناسازگار است.(2)همانطور كه پلانتينجا تقرير مي كند اشكال مكي اين است كه اگر خدا قادر مطلق است، محدوديت قدرت او فقط محدوديتهاي منطقي است، بنابراين، قدرت مطلق او با جهاني كه فقط در آن خير اخلاقي بدون هيچ شرّي تحقق مي يابد، سازگار است و بنابر قدرت مطلقه، او مي تواند چنين جهان ممكني را بيافريند. نتيجه استدلال اين مي شود كه چون خدا خيرخواه محض است، پس بهترين جهان ممكن را كه همانا جهاني است كه در آن هيچ شرّ اخلاقي نيست، خلق مي كند. شخص ملحد از اين نتيجه چنين استفاده مي كند كه چون جهان فعلي حاوي شرّ است، بهترين جهان نيست. پس اين جهان را خداي قادر مطلق و خيرخواه محض نيافريده است، لذا خدا وجود ندارد.